خلاصه داستان قسمت ۲۳۵ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۵ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۳۵ سریال ترکی تردید
قسمت ۲۳۵ سریال ترکی تردید

خلاصه داستان قسمت ۲۳۵ سریال ترکی تردید 

دلشاه در حالی که با لبخند به صحبت کردن میران و آزرا چشم دوخته به ریان می گوید: «میخوام بعد از این که تو مردی، هم میران و هم پسرت رو به آرا بسپرم. تو هم باید تا وقتی زنده ای برای این که این دوتا بهم برسن کمکم کنی! این واسه میران و پسرت خوبه که بعد از تو اذیت نشن! » ریان ناباورانه و با نفرت به دلشاه می گوید: «چی داری میگی؟ خوب میدونی که این اتفاق هیچ وقت نمیفته! » همان موقع صدای شلیک گلوله به گوش می رسد. ریان با ترس پایین می رود. جهان با عصبانیت به سمت میران می رود و فریاد می زند: «میران پسر من کجاست؟ آزاد کجاست ها؟ » و یقه ی او را می چسبد. هازار سعی می کند مانع او بشود که میران با عصبانیت می گوید:«آزاد پیش کسیه که دوستش داره! » جهان می گوید: «تو میخواستی هرکسی که سر راهت هست رو برداری. خودت نقشه ی فرار اون با گونول رو کشیدی! چون میخوام تنها ولیعهد شاداغلوها باشی! » میران از این حرف او عصبانی شده و او را هل می دهد. جهان مشت محکمی به او می زند. میران روی زمین می افتد و با عصبانیت بیشتری به سمت جهان حمله می کند و او هم مشتی به صورت او می زند. هازار فقط می خواهد به این دعوا خاتمه بدهد و از میران می خواهد دست روی جهان دراز نکند. جهان با به هازار می گوید: «اگه تو طرف پسرتی یعنی مقابل منم ایستادی داداش! بابا تو هم همینطور! » محفوظ تیر هوایی در می کند تا همه به خود بیایند. ریان می ترسد و میران به سمت او می رود. جهان لحظه ی آخر می گوید: «من میرم ولی دعا کنین پسرم پیدا شه! »

عزیزه که می داند همه اینها کار فسون است به عمارت او می رود و بدون حرفی یقه ی او را می چسبد و با عصبانیت به عقب هلش می دهد و می گوید: «میدونم کار توئه! اگه بلایی سر نصوح و هازار و میران بیاری، این عمارت رو سرت خراب میکنم فسون! » فسون با بیخیالی و در حالی که لبخند به لب دارد می گوید: «من به تهدیدهای تو عادت کردم! » عروسی تمام شده. لحظه ی آخر ریان به سمت دلشاه می رود و با عصبانیت می گوید: «اگه فکر میکنی قرار نیست کاری کنم و فقط نگات کنم اشتباه کردی. اگه به این کارا و حرفات ادامه بدی، منم ساکت نمیمونم همه چیز رو به میران میگم. درسته ناراحت میشه اما اونم حق داره مادرش رو بشناسه! » دلشاه کمی می ترسد و همان موقع میران از راه می رسد و ریان را به پشت بام می برد تا ناراحتی اش را برطرف کند. او آهنگی می گذارد و مشغول رقص با ریان می شود. ریان که بغض کرده می پرسد: «میران تو بعد از من کس دیگه رو که دوست نخواهی داشت نه؟ » میران کمی فکر می کند و می گوید: «نمیتونم بگم… چون زندگیه. نمیدونیم چی پیش میاد. » ریان چشمانش پر از اشک می شود که میران لبخند می زند و می گوید: «باور کردی؟ این اتفاق هیچ وقت نمیفته. ما تا همیشه عاشق هم میمونیم. »

بعد هم ریان را در آغوشش به اتاقشان می برد و گردنبند زیبایی به گردن او می اندازد و بعد هم انگشتری دستش می کند و می گوید: «میدونم انگشتر مادرم رو به دست کردی، ولی اینم به عنوان سمبل امشب دستت باشه… » ریان لبخند می زند. او وقتی به خواب می رود خواب می بیند که دلشاه پسرش را در آغوش گرفته و با خود می برد. ریان به سمتش می دود و امیدش را از دست او می گیرد. بعد هم از این کابوس بیدار می شود و با بغض به پشت بام رفته و با دلی گرفته برای پسرش لالایی می خواند… صبح میران برای ریان صبحانه می برد و در مورد ماه عسلی که باید بروند صحبت می کند. بعد هم عکس های دیشب را به دست ریان می دهد. ریان با دیدن عکسی از میران کنار دلشاه و آزرا با عصبانیت عکس را پاره می کند…

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا