خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۴۲ سریال ترکی تردید (هرجایی) 
قسمت ۲۴۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی تردید 

میران گریه می کند و برای پسر از دست رفته اش خودش را سرزنش می کند و از ریان معذرت می خواهد. ریان هم گریه می کند و می گوید: «من معذرت میخوام میران. من نتونستم از امیدمون بگذرم. » میران خیلی خوشحال می شود و او را در آغوش می گیرد بعد هم در مورد امید کوچکی که دکتر توران از ان گفته حرف میزند و می گوید: «چند روز دیگه میریم استانبول و با پسرمون برمیگردیم. » ریان از این بابت خیلی خوشحال می شود. میران اضافه می کند: «فقط ۲۵ درصد امید داریم و این خیلی کوچیکه ریان. » ریان با هیجان می گوید: «همینم خوبه. من روزایی رو گذروندم که هیچ امیدی نداشتیم. » وقتی میران و ریان با این خبر به عمارت برمی گردند، همه با خوشحالی او را در آغوش می گیرند. فقط دلشاه از دور با ناراحتی به آنها چشم می دوزد. میران متوجه او شده و می پرسد: «مامان تو خوشحال نشدی نه؟ » دلشاه به خودش می آید و می گوید: «نه پسرم من فقط حواسم نبود!» اما باز هم با قیافه ای گرفته به آنها خیره می شود.

یارن به مادرش زنگ می زند و با هیجان در مورد فیرات که در عمارت اصلان بی حواسش به او است حرف میزند. هاندان با عصبانیت به او می گوید که از فیرات فاصله بگیرد و به فکر بچه ی تو شکمش باشد. جهان به سمت شرکت می رود که پسری به اسم ارکان مقابلش می ایستد و می گوید:«به خاطر شماها کارخونه ما بسته شده و من از کار بی کار شدم. باید منو اینجا استخدام کنی تا من شکم زن و بچه م رو سیر کنم! » جهان با عصبانیت او را به بیرون هل می دهد و پسر تهدیدش می کند که باز هم به انجا خواهد آمد تا حقش را پس بگیرد. دلشاه به اتاق ریان می رود و با حرص و عصبانیت می گوید:«زیاد امیدوار نشو. تو قراره بمیری و وقتی تو استانبولی من این اتاق رو برای میران و عذرا اماده می کنم. امید به عذرا میگه مامان! » ریان انقدر عصبانی می شود که او را از اتاق بیرون می کند و می گوید:«ساکت شو دیگه. من خجالت کشیدم وقتی تو این حرفارو زدی تو چطور روت شد اینارو به من بگی. » دلشاه با نفرت می گوید:« تو باید بمیری ریان. تو میمیری و اون روز عید من میشه! » میران حرف های آنها را می شنود و جلو می رود و با تاسف سری تکان می دهد و می گوید: «مامان من نسبت به تو بی توجهی کردم آره؟ » و در آغوشش می گیرد و می گوید: «باید بیمارستان بستریت کنم تا حالت خوب شه. »

دلشاه به گریه می افتد و با التماس می گوید: «منو دوباره زندانی نکنید! » و به طبقه ی پایین می رود و اسلحه ی یکی از نگهبانان در را برمیدارد و به سمت ریان می گیرد و فریاد می زند: «این ریان بود که عزیزه رو آورد تو این خونه. اون زن منو عذاب داد. تقصیر من چیه؟ » هازار هم خودش را می رساند و همراه میران به او نزدیک می شوند و سعی می کنند آرامش کنند. بعد اسلحه را از دست او می گیرند. دلشاه از ته دل فریاد می زند و گریه می کند. میران و هازار با بغض و ناراحتی او را به سمت تیمارستان می برند. در راه دلشاه با افسوس و ناراحتی می گوید: «ببخشید اون دلشاهی نبودم که تو ذهنتون از من داشتین… » هازار با ناراحتی او را داخل اتاق می برد و از او می خواهد زودتر حالش خوب بشود تا دوباره برگردد… یارن دوباره به فیرات نزدیک می شود تا با او صحبت کند. فیرات که قصد او را میداند فورا می گوید: «یارن حواست به بچه ی تو شکمت باشه نه بیشتر! »

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا