خلاصه داستان قسمت ۲۴۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۶ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۴۶ سریال ترکی تردید 
قسمت ۲۴۶ سریال ترکی تردید

خلاصه داستان قسمت ۲۴۶ سریال ترکی تردید 

در حالی که دکترها تمام تلاششان را می کنند تا ریان را به زندگی برگردانند، ریان در رویاهایش دختر کوچکی را می بیند که دستش را در لبه ی پرتگاه به سمتش دراز می کند. میران از راه می رسد و از ریان می خواهد این کار را نکند اما ریان با لبخند اطمینان بخشی می گوید:«باید برم. » و همراه دختر خودش را پایین پرت می کند. میران پشت اتاق عمل ریان مثل دیوانه ها اسم او را صدا می زند و آزرا و زهرا از او می خواهند آرام باشد.
میران و نصوح و عزیزه و بقیه بالای سر تابوتی ایستاده اند و گریه می کنند. میران با بغض جنازه را داخل گودالش می اندازد و رویش خاک می ریزد که جهان همراه دو پلیس و دستبند به دست از راه می رسد. او با چشمان پر از اشک به مزار هازار چشم می دوزد. نصوح با گریه می گوید: «من امروز هردوتا پسرمو خاک کردم… » از هر طرف نجوای مردم به گوش می رسد که جهان را قاتل بردار صدا می کنند. جهان با بغض و عصبانیت می گوید: «من کاری نکردم. من داداشمو از همتون بیشتر دوست داشتم. حاضر بودم به خاطرش جونمم بدم. » پلیس ها برای این که جمعیت به هم نریزد او را از انجا دور می کنند.

ارکان کمی دورتر از جمعیت، ایستاده و زیرلب می گوید: «به قیمت جونمم تموم بشه همه حقیقت رو بهت میگم میران. باید این خوبی و در حق آقا هازار بکنم. » و دوان دوان از بین جمعیت رد می شود و به میران می گوید: «آقا میران بیا و منو پیدا کن. » فسون که از دور این صحنه را می بیند از افرادش می خواهد تا زودتر از میران ارکان را پیدا کنند و با تهدید مجبورش کنند تا بگوید که قاتل هازار جهان شاداغلو بوده.
دو روز است که زهرا بالای سر ریان نشسته تا به هوش بیاید. او گریه می کند و به محفوظ می گوید: «حالا چطور به دخترم بگم باباش مرده… » محفوظ از او می خواهد که آرام باشد. از طرفی میران به استانبول برمی گردد. او هم نمیداند چطور باید حقیقت را به ریان بگوید. دکتر توران به میران می گوید که وقتش است بعد از دو روز ریان را به هوش بیاورند. قبل از آن میران را می برند تا پسرش را در آغوش بگیرد اما میران با دیدن امید، یاد ریان می افتد و با بغض می گوید: «وقتی مامانش به هوش بیاد، با هم تحویلش میگیریم. » و از اتاق بیرون می زند. زهرا این صحنه را می بیند و با عصبانیت به او می گوید:«وقتی دخترم داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه، تو به قولی که بهش دادی نمیخوای عمل کنی؟! » میران گریه می کند و کمی بعد دوباره به سمت امید می رود و در آغوشش می گیرد و به آرامی اشک می ریزد.

عزیزه به عمارت شاداغلو برمی گردد و بدون این که قطره ای اشک بریزد به اتاق هازار رفته و لباس های او را به آغوش کشیده و بو می کند.
میران بالای سر ریان می رود و دستان او را در دست می گیرد و می گوید: «ریان به هوش بیا تا یه بار دیگه معجزه ها رو باور کنم. بذار پسرمون رو با هم از اینجا ببریم بیرون. » همان موقع ریان دستان او را فشار می دهد و میران با بغض و خوشحال و هیجان دکترها را صدا می زند. ریان چشمانش را باز می کند و به محض به هوش امدن سراغ امید را می گیرد. وقتی میران و دکتر از او می خواهند آرام باشد، ریان فکر می کند بلایی سر امید آمده و از جایش بلند می شود و با همان بی حالی می گوید: «باید پسرمو ببینم. حتما چیزی شده که به من نمیگین. » دکترها به ناچار امید را به او می دهند و ریان با در آغوش گرفتن پسرش آرام می شود.
وقتی فسون می شنود که ریان و امید قرار است به میدیات برگردند، به هالیت میگوید که کارهای لازم را انجام بدهند و زیرلب می گوید: «کوچکترین عضو شاداغلوهارو مثل یه کبوتر رو قلبم میذارم! »

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا