خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۲۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۲۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

زولوف کنعان را به گوشه ای می کشد و به او می گوید که مادرش دارد میمیرد و در ضمن او از همه چیز خبر دارد. کنعان با ناراحتی به اسمیحان خیره می شود. زولوف سعی می کند او را آرام کند تا با مادرش رفتار خوبی داشته باشد. بعد که متوجه حلقه ی روی میز می شود آن را برمیدارد و جلو می رود و می گوید: «من به مامانت گفتم ما زندگی خیلی خوبی داریم و همو دوست داریم… پس باید همینجوری وانمود کنیم. » و حلقه را داخل انگشتش می کند. کنعان می پرسد: «یعنی دروغ گفتی بهش؟ » زولوف می گوید: «نه! به زنی که داره میمیره دلخوشی دادم.. » همان موقع اسمیحان جلو می آید تا با کنعان صحبت کند اما کنعان هنوز هم امادگی اش را ندارد و سکوت می کند. زولوف هم سعی می کند این جو را بشکند. غفور مقابل خانواده ی بدیر می نشیند و می گوید که همه تلاشش را می کند تا به بدیر که بی گناه به زندان افتاده بود کمک بکند. او خیلی مطمئن می گوید که حتما همچین خیانتی از نزدکان بدیر بوده و قاسم دستپاچه می شود و بیشتر درون خود فرو می رود. عوکش همراه نعمت وارد عمارت می شود و رو به کوسا می گوید: «مامان الان ما نامزد شدیم! تبریک نمیخوای بگی؟ » کوسا با نفرت به نعمت خیره می شود. بعد عوکش برای کاری آنها را برای مدتی تنها می گذارد که نعمت برای اینکه به کوسا حرص بدهد او را مادرشوهر صدا می زند و انگشتر گران بها و زیبایش را نشان او می دهد.

کوسا در حالی که به شدت خشمگین شده به ناگهان به سمت او حمله می کند و چاقویی زیر گردنش می گذارد و می گوید: «یه بار دیگه بهم بگی مادرشوهر میکشمت! » نعمت بدون این که خم به ابرو بیاورد می گوید: «این کارا به اون راحتیام نیست! اگه تو کوسا جبران اغلو هستی منم کریس پاپاتیام! » بعد عوکش به میان آن دو می آید و نعمت را برای شام بیرون می برد که کوسا با عصبانیت و خشم میز را بهم می ریزد و هرچه روی میز است را میشکند. شب امل کنار قاسم می نشیند و در مورد اینکه دوباره برای بچه دار شدن تلاش کنند حرف می زند. قاسم با بغضی که در گلو دارد می گوید: «من بابای خوبی نمیتونم بشم… من کار بدی در حق برادرم کردم. دزدیدن طلاها کار من بود. » امل ناباورانه به او خیره می شود و قاسم ادامه می دهد: «حتی قتل احمد به گردن منم میفته. جلیل گولم زد گفت فقط طلاهاشو میدزدیم اما اون بود که احمد رو کشت و منم اسلحه رو دادم دست داداشم… » امل که این حرف ها را باور ندارد با گریه رو به او می گوید: «تو نمیتونی این کارارو کرده باشی… نمیشه… تو این کارو در حق برادرت نمیکنی قاسم. » و بعد عصبانی می شود و به او سیلی محکمی می زند و می گوید: «داداش بدیر اگه بفهمه به خاطر طلا فروختیش نابود میشه.. »

قاسم می گوید که همه این کارها را به خاطر عشقش به امل کرده تا زندگی اش در رفاه باشد. اما امل که خیلی از دست او ناراحت است با پوزخندی از روی تاسف به قاسم خیره می ماند و بعد هم کمی فکر می کند و می گوید که هیچکس دیگری نباید از این موضوع خبردار بشود… ساعتی بعد هم وسایلش را جمع می کند و بدون توجه به التماس های قاسم خانه را ترک می کند. جلیل به دروغ به کوسا زنگ می زند و می گوید که قمار بازی کرده و باخته و در حالی که به دروغ صدایش را می لرزاند می گوید که به کمک خواهرش احتیاج دارد چون عده ای قصد جانش را کرده اند. کوسا دلش به حال او می سوزد و بیرون می رود تا کمکش کند. جلیل هم با بدجنسی وارد خانه می شود و پنهانی همه جای خانه را می گردد تا طلاها را پیدا بکند. اما وقتی از اتاق زیرشیروانی برمی گردد با کوسا روبرو می شود که با خشم به او خیره شده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا