خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۲۶ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۲۶ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال 

رویا به چیچک که فکر می کند شیمال است زنگ می زند و می گوید که نتوانسته اسکندر را راضی کند. چیچک هم ناچار به سمت کمد لباس های شیمال می رود و تصمیم می گیرد خودش با اسکندر صحبت کند.
وقتی جمره به بیمارستان و پیش اوزان و عمر می رود، چلبی جلوی راهشان سبز می شود و با لبخندی که روی لب دارد به عمر بلا به دور می گوید. عمر و اوزان با خشم به او چشم می دوزند و جمره از چلبی می خواهد که برود و برای این که دعوا بین آنها بالا نگیرد، بازوی چلبی را می گیرد و به سمت بیرون هدایتش می کند. اوزان از دیدن این صحنه ناراحت می شود و می گوید: «فکر میکنی جمره تورو میبخشه؟ این زن دیگه شانس دوباره به تو نمیده. » چلبی با نفرت به سمتش برمی گردد و می گوید: «تو خودت تونستی ببخشی خودتو؟! مادرت تونست ببخشه؟ با قهرمان بازی تو دنیای کوچیکت داداشت دوباره زنده نمیشه. » اوزان دیگر حرفی نمیزند و دم در چلبی با خشم به جمره می گوید: «تو مجبوری دوباره پیش من برگردی. دلت به حال عمر نمیسوزه؟ ممکن بود بمیره! کدوم آزادی از جون آدمیزاد مهمتره؟! » جمره گریه اش می گیرد و چلبی می گوید: «مبادا جوری که به من نگاه میکردی به اون یارو نگاه کنی! باور کن که اگه بفهمم اینو، خودم با دستای خودم میکشمش!»

چیچک خودش به بیمارستان می رود و با وجود این که تورمیس مخالف است، وارد اتاق اسکندر می شود. اسکندر از دیدن او که فکر می کند شیمال است خوشحال می شود اما چیچک می گوید: «نباید به کسی حقیقت رو بگی. من حضانت اطلس رو میگیرم. » اسکندر قبول نمی کند و چیچک می گوید: «من نمیدونم درد چاقو چجوریه اما خوب میدونم درد سوختگی چیه. شده بوی سوختگی خودت به مشامت برسه؟ تو به خاطر اون آتش سوزی احساس گناه کردی. من دیدم تو چیچک رو هل دادی. تو یه جون به چیچک و یه زندگی و چهره به من بدهکاری! اگه یه کلمه به پلیس حرفی بزنی منم هرچی که میدونم رو میگم! » و می رود. اسکندر مات و مبهوت مانده و وقتی پلیس وارد اتاقش می شود تا گزارشش را بگیرد، اسکندر اسم بولنت را می آورد.

اوزان و عمر پیش کمیسر کورکوت می روند و از او اطلاعات کایابیلی ها را می خواهند. کمیسر اول قبول نمی کند اما چون می داند انها دنبال حقیقت هستند هرچه دارد را به دستشان می دهد.
جمره با خوشحالی به جایی که برای کار از او دعوت کرده اند می رود اما وقتی می فهمند که انها به چهره و شهرت او نیاز دارند تا تبلیغات داشته باشند، از این کار صرف نظر می کند و می گوید: «من برای پیشرفت کردن نیازی به اسم و رسم کایابیلی ها ندارم. »
وقتی تورمیس و چیچک به خانه می رسند، خبری از اطلس نیست. تورمیس با نگرانی بالاخره او را در کمد لباس های مادرش پیدا می کند. اطلس با دیدن چیچک از او رو برمیگرداند و حتی نمی گذارد تا نوازشش کند.
جمره ناامید و ناراحت با دیدن درخواست نیروی کمک برای ظرف شستن در یک غذاخوری کوچک، وارد مغازه می شود و با زن بداخلاق انجا کنار می آید تا بتواند کار کند. زن همان روز اول او را می شناسد و موقع رفتن هم مقداری از حقوقش را به او می دهد. جمره خوشحال از اولین حقوق زندگی اش، به سمت بازارچه می رود و برای گونش دستبند زیبایی رنگارنگی میخرد.
بولنت از زندان به علی زنگ می زند و از او می خواهد تا به ملاقاتش برود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا