خلاصه داستان قسمت ۲۶ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار دادهایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زینالعابدین تقیپور، بهار داورزنی، حسام خلیلنژاد، آرش ماهانکیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصهای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. به تعبیر حامد بامروتنژاد تهیهکننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هستهای میرسد.
قسمت ۲۶ فصل دوم سریال وضعیت زرد
آرش با لحن لاتی و خلفکارا باهاشون صحبت میکنه، سعید میپرسه چرا اینجوری حرف میزنی؟ آرش میگه بالاخره باید طبیعی رفتار کنیم دیگه! و ازشون میخواد تا اونا هم همینجوری حرف بزنن که سعید میگه انقدر جدی نگیرین! چند دقیقه بعد سامان میاد و ازش میپرسن کجا بوده، سامان میگه رفته بودم خالکوبی کنم بالاخره باید شبیه خلافکارها میشدیم دیگه! آرش میگه بعد اونوقت کجاتو خال زدی؟ سامان میگه خال که نه ولی نقش کشیدم انقدر خوشگل شده! بین دوتا کتفم. رضا با کلافگی تو سر خودش میزنه و سوار ماشین میشن. وقتی سوار ماشین میشن سامان ماسک رو سرش میکشه که آرش میپرسه این چیه؟ سامان میگه همه ی خلافکارها از این ماسکا میکشن رو سرشون دیگه! آرش میگه در بیار اونو، اینو واسه دزدی میکشن رو سرشون و با کلافگی به طرف چای خانه میرن. حمید مدام بین تیراندازی تلفنشو دستش میگیره که مربی اونجا بهش میگه شما پیشکسوتین نباید به شما هم هی بگم تلفنو دستتون نگیرین که! در آخر عصبی میشه و بهش میگه برو گوشیو بیرون تحویل بده بعد بیا. حمید پیش پذیرش میره و میگه اینجا انسرینگ روم داره؟ او میگه چی چی روم؟ حمید میگه جایی که وقتی میرم تو باشگاه موبایلمو بزارم تا اگه کسی زنگ زد جواب بدن اون مرد میگه نه همچین چیزی اینجا نداریم!حمید میگه تعجب کردم اکثر باشگاه های دسته دو و سه جهانم داره! و ازش میخواد تا خودش تلفنشو بگیره و اگه کسی زنگ زد جواب بده که قبول میکنه. از وقتی حمید میره داخل مدام تلفنش زنگ میخوره از سازمان انرژی اتمی و دفتر ریاست جمهوری گرفته تا اکرم خانم و فامیل هایش، اون مرد تعجب میکنه!
بعد از چند دقیقه از فامیل زنگ میزنن تا ببینن حمید میتونه کمک مالی بکنه یا نه برای عمل او ازش میپرسه چقدر میخواد؟ که بهش میگن ۵۰ میلیون، او میگه آره بابا میتونه بده این مقدار پول که اصلا چیزی نیست! حمید وقتی از باشگاه بیرون میاد با دیدن پیامی که تو گروه فامیلی گذاشتن جا میخوره و وقتی از منشی میپرسه و او بهش ماجرارو میگه. حمید کلافه میشه و تو مسیر با خودش میگه آخه به تو چه که این حرفو زدی؟ الان این همه پولو از کجا بیارم؟ من گفتم اگه از طرف دکتر جاهد کسی زنگ زد جواب بده نه تماس های خانوادگیمو جواب بده که! سعید، سامان، رضا و آرش سر یه میز ت. چای خانه مینشینند و منتظر می مانند تا طرف قرارداد به اونجا بیاد. سعید بهشون میگه یه کاری کنین تا توجهشون به میز ما جلب بشه! رضا بلند میگه سلامتی گورخر! سامان و آرش میگن خوب؟ رضا چیزی نمیگه و آروم میگه یادم رفت! سامان میگه الان درستش میکنم و بلند میگه داداش رضا آخر هفته یه برنامه دزدی و زورگیری داریم هستی دیگه؟ رضا میگه آخر هفته که فشمیم! بعد از چند دقیقه همان مرد سر میزشون میره و از سعید میپرسه حالا چرا اینجا قرار گذاشتی؟ سعید نمیدونه چی بگه که آرش میگه برای اینکه خواستیم تابلو نشه و عادی جلوه کنه. فرزانه پیام درباره دایی را میبینه تو گروه و دم در خانه اکرم خانه میره که میبینه اون داره گریه میکنه یکدفعه میگه نکنه اتفاقی افتاده؟ و شروع میکنه به گریه کردن و میگه مرد خیلی خوبی بود درسته بعضی وقتا با حرفاش ناراحتم میکرد ولی خیلی مرد خوبی بود! و شروع میکنه به گریه کردن و میگه چجوری به سعید بگم؟ اکرم میگه کیو میگی؟ چی میگی؟ فرزانه میگه شما چرا دارین گریه میکنین؟ حال دایی خوبه؟ اکرم میگه آره بابا از باشگاه اومده داره دست و صورتشو میشوره این گریه هامم واسه پیازه داشتم خورد میکردم واسه پیازداغ! همان موقع حمید میاد و حالشو میپرسه و بهش میگه به نظرت سعید پول داره بتونه کمک کنه واسه این فامیلمون؟
فرزانه میگه دایی جان تا جایی که میدونم سعید پول نداشت میخواین الان زنگ میزنم تا مطمئن بشیم؟ و میخواد زنگ بزنه که حمید میگه ول کن نمیخواد خودم زنگ میزنم شاید نخواسته زنش بفهمه که چقدر پول داره! اکرم و فرزانه باهم میگه اِ این چه حرفیه؟ فرزانه میگه نخیر دایی جان سعید از من هیچیو مخفی نمیکنه! ما همه چیزمونو بهم میگیم حمید میگه بزار حالا یه سوال میپرسم دیگه! سعید با اون مرد در حال صحبت کردنه و او بهش میگه واسه این معامله پول خیلی زیادی لازمه! اصلا تخفیف هیچی نمیده و به صورت عمده دارو باید بخری! سعید میگه شما خیالتون جمع پول هست به مقدار زیاد! من اصلا خوشم بیاد تخفیف که نمیخوام هیچ پول بیشترم میدم! همان موفع گوشیش زنگ میخوره و میبینه که دایی حمید داره زنگ میزنه و بهش میگه ببخشید این خیلی مهمه باید حتما جواب بدم و از اونجایی که گوشیش خرابه روی آیفون میزنه دایی حمید ازش میپرسه که سعید صادقانه میخوام جواب بدی بهم چقدر پول داری؟ میتونی کمکم کنی؟ سعید میگه دایی صداتون قطع و وصل میشه! اما حمید حرفشو ادامه میده و میگه داری یا نه! سعید چون جلوی اون مرد نشسته نمیتونه بگه ندارم و به سامان و رضا و آرش نگاه میکنه که اونا با اشاره میگن روی ما اصلا حساب باز نکن! سعید میگه بله دایی جان هرچقد که میخوای بگو واست بریزم مشکلی نیست حمید جا میخوره و میگه راست میگی پسرم؟ پس واسم یه ۱۰۰ تومن بزن که بتونم یه ماشینم بگیرم بعدا بهت برگردونم! سعید قبول میکنه که بعد از قطع کردن تماس اون مرد میخنده و میگه خیلی باحالین شماها ته تهش خرده فروشین من وقت ملاقات واسه معامله را جور میکنم و خبرت میکنم. فرزانه که حرف های سعیدو شنید به بهانه غذاش که داره میسوزه میره. اکرم به حمید میگه آفرین چه کاری بود که کردی؟ ندیدی حالش چجوری شد؟ سعید و دوستاش به دفتر برمیگردن که میبینن رزاقی درو بسته و گفته تا اطلاع ثانویه این در بسته ست تا ببینیم اخبار صحت داره یا نه، حال اونا مجبورن با همان سر و وضع به خانه هایشان برن. سعید با همان ظاهر به سازمان میره و دکتر با دیدنش جا میخوره سپس بعد از کلی حرف زدن دست از پا درازتر از سازمان خارج میشه…..