خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال بی نشان از شبکه سه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال بی نشان از شبکه سه را می خوانید؛ با ما همراه باشید. داستان سریال بی نشان نیز در قسمت اول، زندگی شهاب، سردبیر پیشکسوت یک رسانه خبری را روایت می‌کند که مسائل و موضوعات اقتصادی مبتلا به جامعه را دنبال می‌کند. نقش او را در این سریال پرویز فلاحی‌پور  برعهده دارد. در کنار او متین، خواهر زاده شهاب نیز نقش یک فعال رسانه‌ای یا به اصطلاح پاپاراتزی را برعهده دارد که فساد چهره‌های مشهور را افشا می‌کند.

قسمت ۳۰ سریال بی نشان

شهاب تلفنی با علی دوست پلیسش صحبت می کند و می گوید من برای پیدا کردن این خانم همه کاری می کنم و قطع می کند، بابااسماعیل، شهاب را صدا می کند و به او می گوید از متین هیچ خبری نیست، اما شهاب آرومش می کنه و میگه حتما شارژش تموم شده وخیلی زود ازش یه خبری پیدا میشه

او به خانه خودش می رود و دائما با متین تماس می گیرد اما گوشی او خاموش است و جواب نمی دهد، به داخل خانه می رود و به مینو وریحانه میگه که متین رفته دامغان و نمی دونم چرا گوشیش خاموشه که مینو از این که او به دامغان رفته تعجب می کنه ولی ریحانه جوریبرخورد می کنه که انگار از قبل خبر داشته و واقعا هم می دونسته ولی شهاب این را نمی داند.

مسعود در خانه با تلفن صحبت می کند، ریحانه از او شماره بهار را می خواد تا بتونه خبری از متین بگیره، بعد از قطع کردن تلفنشمادرش بهش میگه که فقط به خاطر پدرت اجازه دادم بیای خونه و تا وقتی که جدا نشی هیچ جایی پیش من نداری

آقای کاظمی در ویلاش منتظر افضل است، بعد از مدتی افضل به آن جا می رود و با چرب زبونی میگه دعوت شدنم به ویلای شخصیتونباعث افتخارهکاظمی مستقیما سر اصل مطلب میره و درباره اتفاقات پیش آمده باهاش حرف می زند و بهش پیشنهاد بیشتر شدنسهامش در پروژه را می دهد و در ازاش راضی کردن هیئت مدیره را از او می خواهد

حبیب به در خانه شهاب رفته و با هم می خوان به دامغان بروند تا خبری از او بگیرند که بابا اسماعیل هم باهاشون راهی میشه

افضل و افشار با هم سر قرار رفته اند که افشار از حرف ها و جهت گیری های افضل متوجه میشه او با کاظمی حرف زده و خام وعده ووعید هاش شده، ولی قبول نمی کند و می گوید من از اول هم گفتم که نه طرف کسی ام و نه آدم کسی

شهاب و حبیب و بابا اسماعیل به دیدن بهزاد و بهار رفته اند تا خبری از متین بگیرند، بهزاد قضیه بحث و دعواشون تعریف می کنه کهشهاب حدس می زنه او بلایی سرش آورده ولی بهزاد با بدبختی میگه او فقط رو زمین خوابوندتش و هیچ کار دیگه ای نکرده

آقاجون به شهاب میگه که بهزاد راست میگه و به جای این که این جا معطل شیم، باید بریم بیمارستان ها را بگردیم و با هم همراه میشوند

افضل با آقای کاظمی تماس گرفته و می گوید که همون طور که پیش بینی کرده بودید، او قبول نکردن و کاظمی هم میگه پس وقتشه آدمایخودتون و وارد کنید

متین در بیمارستان بستری است و شهاب بالای سر او گریه می کند، بعد از آروم شدنش پیش بقیه میره تا بهشون خبر بده که آقا جون بافهمیدن این که او باید عمل کند، از حال می رود

ریحانه و مینو با فهمیدن خبر تصادف متین هر دو گریه می کنند و حال خوشی ندارند، ستاره هم بهونه پدر بزرگش را می گیرد، ریحانههم به خاطر آروم کردن دل بچه، بهش میگه لباس هاشو عوض کنه تا با هم به دیدن آقاجونش بروند

آقایی برای افشار یک فیلم برده است که در آن تصویر و صدای گریه و زاری زن و بچه اش است، او با دیدن این صحنه متعجب می شودو زیر لب میگه این ها زن و بچه من هستند

بهار و آقاجون هر دو بالای سر متین هستند، بهار گریه می کند و آقاجون هم برای شفای او ذکر میگهبهار حسرت می خوره و باخودش میگه ای کاش نیومده بود این جا که آقاجون آرومش می کنه و میگه الان فقط باید دعا کنیم و دیگه حسرت و پشیمونی هیچ فایده اینداره

شهاب تو حیاط بیمارستان با بهزاد حرف می زنه و سعی می کنه از زیر زبون او حرف بکشد و میگه من می دونم مسعود کاظمی تورو ازکمپ آورده بیرون و آدرس خونه ما رو بهت داده که بهزاد زیر بار نمیره و میگه شما این همه راه اومدید این جا، جای این که الان نگرانفامیلتون باشید می خواین بدونید کی آدرستونو به من داده، منتها من همچین کسی را نمی شناسم و می رود

بهزاد با آقای کاظمی تماس گرفته و به او می گوید آقای ادهم این جا اومده و سراغ کسی که آدرس خونشون داده به من را می گیرد وگمون می کنه که مسعود این کار و کرده و قضیه تصادف متین را هم تعریف می کند که او عصبی میشه و میگه لام تا کام چیزی به آن هانگه

افشار به شرکت مهندس کاظمی رفته و به او میگه چرا دست گذاشتی رو زن و بچم که منو تحت فشار بذاری، کاظمی زیر بار نمیره ولیافشار حسابی تند میره که بهرام میگه بهتره حواست و از این به بعد بیشتر جمع کنی و پاتو بیشتر از این از گلیمت دراز نکنی

افشار ساکت سر جاش می نشیند و از این که اوضاع به این جا رسیده و به او رکب زده، حال خوشی ندارد

آدم افشار به سراغ افشین رفته و به او میگه خانم داور و آزاد کنه، افشین مقاومت می کنه و می ترسه که قضیه این آدم ربایی لو بره امااو میگه افشار دیگه کاره ای نیست و بالا سریش این دستور و داده، افشین هم عصبی از ماشین پیاده می شود و می رود

ریحانه به دیدن مسعود رفته و مسعود میگه اگر تو به من شک نداشتی الان متین به این روز نیوفتاده بود که ریحانه هم قبول نمی کنه ومیگه من مطمئنم که تو یه چیزی و می دونی و به من نمیگی که مسعود میگه من با فراسمان در ارتباط نیستم و باهم بحثشون میشه

افشین و تینا به همان جایی که فریده در آن زندانی است، رفته اند تا آزادش کنند، تینا به داخل می رود و افشین هم بیرون منتظر استکه بعد از مدتی، وقتی می بینه که او دیر کرده نگران به داخل می رود و تینا را روی زمین می بیند، تینا بهش میگه وقتی اومدم تو منومحکم به دیوار کوبوند و فرار کرد که افشین میگه باید پیداش کنم و می رود

آقای زهتاب داخل دفترش است که افضل به دیدنش می رود و می گوید اطلاعات زیادی درباره فراسمان دارد و شروع به گفتن می کند واسناد مالیاتی واقعی را به او می دهد و ادامه میده که همه ما گول مدیرعامل فراسمان را خوردیم و همه کثافط کاری ها زیر سر خود اواست

افشین پیش تینا برگشته است و به او میگه که خیلی تند فرار کرد و نمی دونم یهو چی شد؟ گمش کردم که تینا هم از جاش بلند میشه و بهاو میگه که باید بریم دنبالش بگردیم و پیداش کنیم یهو می بینی گرگ به جونش می افته و می کشتش و می رود

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا