خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۳۰ سریال ترکی رامو
رامو پیش حسن میره و میگه تو اینجا حواست به خونه باشه ما میریم سر وقت آلپای و سراغ دوعان را میگیره که بهش میگن هنوز کامل خوب نشده گفتیم بمونه استراحت کنه. دوعان بعد از رفتنشون از حسن میپرسه کجا رفتن؟ حسن میگه رفتن آلپای بکشن پیدا کردن جاشو دوعان تو فکر میره و تو اتاق مدام با خودش کلنجار میره که چجوری به سلیمان بگه در آخر زنگ میزنه و میخواد بگه که نریمان میره تو اتاق که دوعان قطع میکنه. حنیف سلیمان را با خودش میبره به خانه فرایه و ماجرارو برایش تعریف میکنه و در ادامه داستان خودشو میگه و ازش میخواد راستشو بگه و میپرسه تو مادر منو کشتی؟ وقتی اومدم اینجا تو فقط بالاسر مادر من بودی! تو کشتیش؟ سلیمان میگه نمیدونم من اگه کشته بودمش که چرا تورو نکشتم؟ حنیف ازش میخواد بگه اون کیه بچه کیه؟ سلیمان میگه انقدر موشکافی نکن گذشته رو ول کن بریم از اینجا حنیف با عصبانیت میگه بگو ببینم من پسر کیم؟ سلیمان میگه نمیدونم فقط مادرت تورو به من سپرده! حنیف میگه من پسر توعم آره؟ سلیمان سکوت میکنه. فاتوش تو اتاقش آروم و قرار نداره که عفت میره پیشش و ازش میپرسه که چش شده چرا خوشحال نیست اصلا!؟
فاتوش میگه میگم بهت ولی قول بده به کسی چیزی نگی، عفت قبول میکنه که فاتوش بهش میگه من حامله ام عفت عصبی میشه و فکر میکنه اول بچه نجوست اما بعدش که میفهمه از بز بوده نگران میشه و میگه حالا باید چیکار کنیم؟ هنوز طلاق نگرفتی از نجو که! سلیمان به حنیف میگه که نه اگه تو پسر من بودی از کسی دریغت نمیکردم ترسی نداشتم میدونی چقدر دلم پسر میخواست؟ حنیف میگه پس شانس آوردی وگرنه همینجا میکشتمت! رامو و افرادش به محل آلپای میرن ولی میبینن که فرار کرده و اونجا نیست. فاتوش به نجو زنگ میزنه و میگه که باید همدیگرو ببینیم نجو خوشحال میشه و باهاش قرار میزاره و باذوق میره سر قرار. اونجا فاتوش بهش میگه که باید از همدیگه سریع جدا بشیم نجو میگه عجله ات واسه چیه؟ فاتوش میگه چون من حامله ام نجو جا میخوره و بهم میریزه و میگه یعنی چی؟ داری شوخی میکنی مگه نه؟ فاتوش میگه نه من قبل از تو دوست پسر داشتم مگه یادت نمیاد؟ نجو به ناچار میگه باشه طلاق میگیریم فاتوش خوشحال میشه. شب رامو طبق گفته اش به خانه اش میره و زنگ میزنه وقتی میبینه کسی باز نمیکنه با ناراحتی از اونجا میخواد بره که سیبل درو باز میکنه و میگه ببخشید داشتم غذا درست میکردم دیر شد رامو خوشحال میشه و به داخل میره و همدیگرو بغل میکنن.
فاتوش به اتاقش میره که میبینه بز انگشتر گذاشته رو تختش او با لبخند دستش میکنه و میره پیش بز و انگشترو نشون میده و میگه این پیشنهاد ازدواجه؟ بز خوشحال میشه و میگه من خیلی وقته این پیشنهادو دادم سپس فاتوش بهش میگه که بارداره ولی باید یه مدت بین خودشون مثل یه راز باشه بز شوکه شده و حسابی خوشحال میشه. سیبل و رامو سر میز شام باهم صحبت میکنن و میخندن سپس باهمدیگه شروع میکنن به رقصیدن. فردای آن روز رامو از خواب بیدار میشه و فکر میکنه سیبل رفته که میبینه میز صبحانه ای مفصل چیده و خوشحال میشه. آلپای گیر پلیس افتاده او اولین کاری که میکنه اسم تمام اعضای کمیسیون را مینویسه و بهشون نشون میده….