خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۳۲ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۳۲ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی تازه عروس

هازار و بلا به ییلاق میرن. بلا با دیدن اونجا خوشحال میشه و میگه چقدر قشنگه اینجا سپس با هازار تو ییلاق می دوند. مسلم پیش قلندر میره و میگه من اونجارو گشتم سیگنال های خیلی عجیبی دریافت کردم قلندر میگه یعنی چی؟ مسلم میگه هرچی هست خیلی بزرگه! قلندر میگه پس با بیل و کلنگ نمیشه برم لدر را بردارم، زن های قلندر از پشت پنجره حرف های آنها را می شنوند و به همدیگه میگن باید اول از هرچیزی بفهمیم تو اون باغ چیه! سپس حسن کور را به آشپزخانه میبرن و جلوش سینی پر از غذا میزارن و پست سر هم بهش غذا میدن حسن بهشون میگه هرچی میخواین بپرسین که از این شکنجه خلاص بشم! آسیه میگه میخوایم بهمون قصه بگی، درباره باغ چکور. حسن میگه چند روایت هست از قدیم که یکیش اینه میگن گنج سلجوقیان اونجا دفن شده، آنها میپرسن گنج؟ حسن کور میگه آره قبل از جنگ همه چیزشونو زیر زمین دفن کردن یه روایت دیگه هم هست که میگن دو حرفیا از اونجا محافظت میکنن و هرکسی سعی میکنه اون گنجو دربیاره یا دیوونه میشه یا پشت میله های زندان می افتد یا سر به نیست میشه! آنها وقتی ماجرارو میفهمن ازش میخوان که دیگه بره و بهش میگن غذای زیادم ضرر داره. بعد از رفتنش معتبر و آسیه میگن بریم دیگه عایشه میگه کجا؟ آسیه جوابشو میده همونجایی که از صبح داریم د باره اش تحقیق میکنیم! عایشه با ترس میگه حسن کور گفت که دو حرفیا از اونجا محافظت میکنه که! آنها با تمسخر بهش میگن که تو هم باور کردی؟ سپس راهی باغ چکور میشن. هازار تو ییلاق نشسته و به بلا میگه چرا نمیای پیشم بشینی پس؟ بلا میگه دارم دنبال یه گل میگردم به اسم سنبل تکه هازار میگه حالا این همه گل چرا اونو میخوای؟ بلا میگه واسه آیندمون عشقم هازار جا میخوره و میگه یعنی چی؟ بلا که سوتی داده میگه چون گل خاصیه میخوام عشقمون و آیندمون میل اون گل خاص باشه! سپس نفس عمیق میکشه.

بلا بالاخره گل را پیدا میکنه اما تو دیواره یه پرتگاه، او با خوشحالی دراز میکشه و سعی میکنه دستشو بهش برسونه تا بکند اما پاش سر میخوره و از پرتگاه آویزون میشه بلا گل را میخوره و در حالی که آویزان شده هازار را صدا میزنه و ازش کمک میخواد قابله دوردو به اونجا میاد و میگه تو اینجا چیکار میکنی دختر؟ سپس بلا را بالا میکشد. بلا تشکر میکنه که قابله دوردو میگه پیدا کردی چیشد؟ بلا میگه خوردم قابله با تعجب میگه همشو؟ بلا تایید میکنه قابله میگه باید فقط جوانه اش را میخوردی چیزهای دیگه اش عوارض داره! مثل تاری دید، خواب آلودگی، منگی، غش کردن! بلا میگه واقعا؟ و همان موقع غش می کند. زن های قلندر به زمین چکور رسیدن اما با دیدن وسعتی میگه چجوری بفهمیم کدوم قسمتشه؟ عایشه که از حرف های حسن کور ترسیده با ترس قدم برمیداره و میگه میتونیم با دستگاه طلا سنج بیایم! تو اتاق مسلمه! آنها خوشحال میشن و بهش میگن بالاخره هوا خورد به مخت خوب کار کرد! سپس به طرف عمارت راهی میسن. وقتی به اونجا میرسن میبینن که در قفله عایشه میگه اینجا یه راه مخفی داره که شماها رد نمیشین من میرم اونور در را واستون باز میکنم! سپس موفق میشه در را باز کند که آسیه و معتبر خوشحال میشن و باهمدیگه به دنبال دستگاه میگردنو یکدفعه پدر قلندر خان با اسلحه به طرفشون میره و میگه رمز شب؟ معتبر میگه ما زن های پسرت هستیم یادت نیست؟ نمیشناسی مارو؟ پدر قلندر قبول نمیکنه و میگه تا رمز شبو نگین نمیتونین برین اونا هرکدوم یه چیزی میگن که پدر قلندر میگه اشتباه بود! سپس از دستش فرار میکنن و پشت درخت پنهان میشن.

بلا وقتی به هوش میاد خودشو رو تخت بیمارستان میبینه که کنارتم هازار هست و پاش هم گچ گرفتن! او جا میخوره و میگه چیشده؟ هازار میگه هیچی وقتی دیدم نیستی دنبالت گشتم تا پیدات کنم پام پیچ خورد بعدش فهمیدم که شکسته دکتر به اونجا میاد و میگه هم حال خودتون خوبه هم جواب آزمایش هاتون و میگه میتونین مرخص بشین. بلا بعد از رفتنش میگه خداروشکر قابله دوردو اونجا بود نجاتم داد! هازار میگه اون کیه دیه؟ تو از کجا میشناسیش؟ بلا میگه دیروز با نازگل و آفت رفتیم پیشش هازار میپرسه اونوقت چرا؟ بلا میگه باشه همه چیزو تعریف میکنم واست و شروع میکنه به تعریف کردن هازار با کلافگی میگه تو هم اینارو باور کردی؟ مثلا تو تحصیل کرده ای! بعد از کمی حرف زدن هازار بهش میگه بیا بریم پیش یه دکتر دیگه واسه معاینه من بعد بریم بلا خوشحال میشه. شیرین میخواد بره به شهر که فرهاد میبینتش و میگه کجا میری؟ و سعی میکنه باهاش آشتی کنه اما شیرین میگه من تصمیممو گرفتم میخوام برم دانشگاه فرهاد میگه پس منم میام تا باهم درس بخونیم شیرین قبول میکنه و میگه تست بده قبول شدی باشه. شیرین میره که فرهاد از دور تعقیبش میکنه تو مسیر باران شیرین را میبینه سپس جلویش را میگیره و باهم صحبت میکنن فرهاد عصبی میشه وقتی میبینه دست شیرین را گرفته به خاطر همین به طرفش حمله میکنه باران اسلحه اش را درمیاره که تو درگیری تیر میخوره به پای دیلان. آنها سریعا به بیمارستان میرن و فرهاد فرار میکنه و به عمارت برمیگرده. پلیس تو بیمارستان گزارش میگیره و باران میگه کسی این وسط شکایت نداره اما وقتی از دیلان بازجویی میکنه اون میگه از هر سه تاشون شکایت دارم! باران وقتی باهاش تنها میشه میگه معلوم هست چیکار میکنی؟ دیلان میگه هازار باید بیاد اینجا! قلندر با شنیدن این موضوع گوش فرهاد را که تو عمارت پنهان شده میگیره و با خودش میبره به طرف پلیس و میگه میری همه چیزو میگی تا شیرین بیاد بیرون….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا