خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۳۲ سریال ترکی کبوتر (قفس)

کنعان جا می خورد و به زولوف خیره می شود. او به سمت زولوف می رود و می گوید: «میدونم ایپک همه چیزو بهت گفته اما بذار یه بار دیگه از زبون خودم بشنویش. من برادر ایپک رو نکشتم. من فقط از مشت های اون جاخالی دادم و اون خودش تعادلش رو از دست دادم. من کسیو نکشتم و برای همین بود که خواستم باور کنم پدرت قاتل نیست. چون هیچ کسی اون موقع باورم نکرد و میدونم که این چقدر سخت میتونه باشه. » زولوف با مهربانی به او خیره می شود و دستانش را نوازش می کند. جلیل چاقو را به کوسا برمی گرداند و می گوید که این چاقو یک عتیقه است و قاچاقی می باشد. کوسا با موذی گری لبخند می زند و به فکر فرو می رود. او آماده شده و حسابی به خودش می رسد و چاقو را به اداره پلیس می برد. زولوف و کنعان در کوچه مشغول قدم زدن هستند. زولوف می گوید: «من همیشه دوست داشتم کسی که در حقش ظلم شده خوشحال باشه و با عشق زندگی کنه. مثل پدرم. اما الان همینو برای تو هم میخوام. میخوام همیشه لبخند بزنی و خوشحال باشی چون تو این دنیا کسی اندازه ی تو لایق این نیست… » کنعان لبخند می زند و او را در آغوش می گیرد. غفور، به همراه کاوی ها و امل بوتیک شیکی را که برای مسلم باز کرده را افتتاح می کند و انها را هم دعوت می کند. مسلم و نفیسه با خوشحالی از او تشکر می کنند و امل حسابی از شیک بودن مغازه تعریف می کند. همان موقع کوسا و جلیل از راه می رسند و همه با عصبانیت با او برخورد می کنند.

کوسا جلو می رود و دم گوش غفور می گوید: «یادته یه خنجر عثمانی بهم دادیو گفتی زمان مناسب تو جای مناسبش میره؟! الان همون خنجر قراره تو قلبت فرو بره! » و غفور با بی خیالی لبخندی می زند که پلیس از راه می رسد و او را به جرم قاچاق عتیقه و زیرخاکی با خود می برد. بتول به عوکش می گوید: «تو چرا خودتو گول میزنی؟ تو فقط به خاطر لج با مادرت با اون زن ازدواج کردی و نمیدونی که اون وسط راه ولت میکنه و تنهات میذاره. اون موقع کسی جز من پیشت نیست. من منتظر اون روزم… » عوکش از حرف های او سردرنمی آورد و به خانه می رود که با ماموران بهزیستی مواجه می شود. مراد از نعمت به خاطر اینکه مادر خوبی نیست شکایت کرده و ماموران آمده اند تا موتلو را به پرورشگاه ببرند. عوکش جلوی انها می ایستد و نعمت گریه می کند اما در آخر ماموران موتلوی کوچک را که گریه می کند با خود می برند. زولوف به دیدن ایپک می رود و به او می گوید: «تو هنوز کنعان رو دوست داری؟ اگه اون اتفاق نمی افتاد شما با هم بودین هنوز هم …. میخوام بهت یه چیزی بگم. کنعان برادرت رو نکشته… من اونو خیلی خوب میشناسم و تو باید حرفام رو باور کنی.. » ایپک در حالی که چشمانش پر از اشک شده و نمیداند چه بگوید، به او خیره می شود. زولوف پیش کنعان می رود و برگه ی طلاق را به او می دهد و با بغض می گوید: «اگه میخوای با ایپک باشی و اونو انتخاب کنی من این اجازه رو بهت میدم. چون اینو بهت مدیونم… » کنعان نگاهی به طلاق نامه می اندازد و ان را پاره می کند و بعد صورت زولوف را بین دستانش می گیرد و می گوید: «تنها راه خوشبختی من تویی… »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا