خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۳۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۳۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

کاوی ها هم برای مراسم عقد عوکش دعوت هستند و بعد از آماده شدن از در خانه خارج می شوند اما امل که حوصله ی دیدن کوسا را ندارد در خانه می ماند. وقتی او در خانه تنها می شود، جلیل وارد خانه شده و به سمت او می رود اما امل با عصبانیت با او برخورد می کند و از او می خواهد که آنجا را ترک کند اما جلیل می گوید: «من خیلی قبل تر از قاسم دوستت داشتم اما تو به خاطر یه آدم بی سر و پا مثل قاسم منو ول کردی! من هنوزم دوستت دارم چرا منو نمیبینی؟! » امل او را هل می دهد و می گوید: «گمشو برو بیرون از اینجا. اگه یکی ببینتمون آبرومون میره! » همان موقع قاسم وارد خانه می شود و از پشت سر جلیل را می گیرد و به بیرون از خانه هل می دهد و می گوید: «عوضی تو با زن من چیکار داری؟! » جلیل با عصبانیت می گوید: «تو از هیچی خبر نداری! » و می رود. قاسم به سمت امل می رود و هرچقدر سعی می کند بداند چه شده و چرا جلیل با امل صحبت میکرده، امل چیزی نمی گوید و اتفاقا با عصبانیت از قاسم هم می خواهد که برود. بعد از مراسم حنابندان، زولوف وارد اتاقشان در هتل می شود و کنعان با مهربانی دستان او را می بوسد و بعد لباس زیبای شبی را که روی تخت برای زولوف اماده کرده نشان او می دهد و می گوید: «اینو بپوش و بیا پایین اونجا منتظرتم.. » زولوف لبخندی می زند و تشکر می کند. بالاخره در بین لعن و نفرین های کوسا، نعمت و عوکش به عقد هم در می آیند. حتی موتلو به سمت کوسا می رود و کوسا با عصبانیت از او می خواهد که دیگر نزدیکش نشود اما موتلو با شیطنت رو به او می گوید: «حدتو بدون وگرنه بد میبینی! » کوسا تعجب می کند و موتلو می گوید که این را عوکش یادش داده!

کوسا با دیدن خانواده ی کاوی و دوستان پاویونی نعمت بیشتر حرص می خورد. جلیل بعد از عقد از تالار خارج می شود که قاسم با اسلحه ای در دست مقابل او می رود و می گوید: «بی شرف تو با زن من چیکار داشتی؟ ها؟ » جلیل هم می گوید: «من قبل از تو باهاش آشنا شده بودم! تو حقی نداری از من چیزی بپرسی! » همان موقع هم زلیخا و نفیسه از تالار بیرون می روند و با دیدن آن دو به سمتشان می روند. زلیخا از نفیسه می خواهد که داخل برود اما نفیسه هم از زلیخا می خواهد که از ان دو فاصله بگیرد. زلیخا از قاسم خواهش می کند که اسلحه را پایین بیاورد. بالاخره در آن بین درگیری پیش می آید و اسلحه در حالی که در دست زلیخا است، به سمت شکم نفیسه که دورتر ایستاده شلیک می کند و نفیسه روی زمین می افتد. همه با عجله و نگرانی به سمت نفیسه می روند و کوسا فریاد می زند و امبولانس می خواهد. نفیسه با آمبولانس به بیمارستان منتقل می شود و زلیخا که ترسیده و اشک می ریزد، به بدیر می گوید:« کاش خدا جون منو بگیره اما بلایی سر نوه ام و عروسم نیاد بدیر… » زولوف بعد از پوشیدن لباس زیبایی که کنعان برایش خریده، پایین می رود و کنعان با تحسین به او خیره می شود و بعد می گوید: «من دیوانه وار عاشقتم زولوف… » همان موقع، به کنعان خبر می رسد که زلیخا به سمت نفیسه شلیک کرده و زولوف و کنعان با عجله و وحشت خودشان را به بیمارستان می رسانند. همان موقع هم جلیل که پلیس را صدا کرده از راه می رسد و به همراه پلیس زلیخا را همراه خود می برند! نفیسه سر عمل است و مسلم حال خوبی ندارد. زولوف و بدیر هم در دادگاه هستند تا تکلیف زلیخا معلوم بشود. کنعان به زولوف زنگ می زند و از او می خواهد قوی باشد و از چیزی نترسد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا