خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۳۷ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۳۷ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال

به محض این که چیچک حرف های اسکندر را مقابل دوربین خبرنگاران می گوید، اسکندر هم علی را در خرابه ای دیگر رها می کند. رویا ناباورانه به چیچک خیره می شود و پلیس برای گرفتن اظهارات چیچک و تورمیس را با خود به کلانتری می برد. طبق قرار قبلی، نه چیچک و نه تورمیس اسمی از شیمال که مرده نمی برند. چیچک فقط می گوید که به خاطر این که اطلس را از اتش سوزی نجات داده بوده، تورمیس هوایش را داشته اما نمی گوید که تمام مدت در خانه ی او زندگی میکرده. کمیسر کورکوت بعد از گوش دادن به حرف های انها می فهمد که هردو دروغ می گویند اما تصمیم می گیرد این را با مدرک ثابت کند.
از طرفی افراد پلیس علی را طبق گفته های چیچک داخل خرابه ای پیدا می کنند. با تهدید اسکندر، علی اسمی از او نمی اورد اما به محض شنیدن این که نامزدش او را لو داده، از هم می پاشد. اسکندر خوشحال از این که تبرئه شده، بازوی چیچک را می چسبد تا او را به خانه بگرداند که تورمیس مانعش می شود.
رویا همراه عمر چندین ساعت جلوی در تورمیس می ایستد تا خود چیچک را ببیند و با او صحبت کند.

چلبی از کرده ی اسکندر خیلی راضی و خشنود است و همه چیز را به نفع خودشان می بیند. کنعان هم پیش او است و خودش را طرف چلبی نشان می دهد. وقتی اوزان به خانه می رسد، جمره را می بیند که در آن سرما جلوی خانه اشک می ریزد. او با ناراحتی می گوید که گونش با پای خودش همراه چلبی رفت و چلبی هم قصدش این بوده تا به جمره نشان بدهد که نمی تواند مراقب گونش باشد. اوزان سعی می کند او را آرام کند.
وقتی چیچک و تورمیس به خانه می رسند، رویا با چشمان پر از اشک به او خیره می شود و درست مثل قدیم او را چیچوم صدا میزند. بعد هم چیچک را در آغوش می گیرد. چیچک هم اشک می ریزد و او را بغل می کند. کمی بعد که هردو آرام می شوند، رویا از او می پرسد که چرا چیزی به او نگفته؟ چیچک به آرامی می گوید: «ببین چه شکلیم… » رویا می گوید: «همه چیز درست میشه. » چیچک می گوید: «منم میگفتم همه چیز درست میشه. تا این که علی اومد. نه اون منو شناخت نه تو. گفتم حتما از چشمام میشناسینم اما ذاتا کسی نمیتونه خیلی بهم نگاه کنه که متوجه چشمام هم بشه… زندگی من که نابود شد، من فقط میخوام اطلس زندگی خوبی داشته باشه. » رویا با دلسوزی او را در آغوش می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا