خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۴۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۴۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تازه عروس

بلا به اتاقش میره و هازار میپرسه چیشده؟ بلا میگه بابا قلندر اصلا حالش خوب نیست نمیتونه اصلا رو تخت هیچکدوم از زن هاش بخوابه میخوام برم واسش تشک بندازم. هازار میگه یعنی دلتنگ زن هاش شده؟ عجیبه! بلا میگه هرچی هست حالش اصلا خوب نیست. فردا صبح قلندر پیش ترکمن میره و ازش میپرسه چیشده؟ تو خودتی؟ ترکمن میگه انگار من نمیتونم عشقو تجربه کنم بعد از اون عاشق شدنم دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم. قلندر میگه پس یعنی دیگه شوهر نمیخوای؟ من دیگه شوهرت ندم؟ ترکمن میگه شوهر؟ کی؟ سپس قلندر میگه چیشد؟ تو که شوهر نمیخواستی؟ ترکمن میگه چیکار کنم خوب داداش منو با عشق اجین کردن و تو آلاچیق دراز میکشه. قلندر به داخل عمارت میره و به یکی از افرادش میگه برو به تمام قبیل ترکمن خبر برسون که قلندر میخواد دختر شوهر بده فقط جوری نگی که انگار از دهن من شنیدی یجوری خبرو پخش کن که انگار دهن به دهن شده این خبر به بیرون درز کرده. خان با هازار در خال صحبت کردن هستن و خان به هازار میگه من خودم هروقت بی حالم یا خسته ام میرم پیش کاموران خیلی خوبه اصلا کل انرژیت برمیگرده. هازار میگه داداش مگه قرار نبود این چیزارو دیگه بزاری کنار؟ خان میگه نه من اینو نمیتونم بزارم کنار خیلی خوبه الانم پاشو میخوام تورو هم با خودم اونجا ببرم تا سرحال بشی! بلا با شنیدن این حرفا جا میخوره و با خودش میگه میخوای هازار با خودت ببری؟ او با عجله میره آشپزخانه و به نازگل میگه بگو ببینم کاموران کیه؟ نازگل میگه کی؟ این کیه دیگه؟ بلا میگه نمیدونم شوهر تو هرماه میره پیشش تاره میگه هر سری میرم خیلی خوبه و خستگیم در میره! نازگل میگه یعنی چی؟ من دیگه تحمل یه درد دیگه را ندارم! الماس رفت این دوباره پیداش شده؟ بلا با حرص میگه تاره میخواد هازار با خودش ببره!

سپس میپرسه حالا باید چیکار کنیم؟ نازگل میگه شمارو نمیدونم ولی من اینجا میخوام بشینم نمیخوام دوباره چیزی بفهمم تاره شوهرم داره باهام خوب میشه و بهم محبت میکنه! بلا با تعجب میگه یعنی میخوای چشمتو به روش ببندی؟ آفت میگه نه باید بریم دنبالشون تا مار کوچیکه باید سرشو بگیری بندازیش دور که ادب بشه! ما مثل مامانامون نیستیم که چشماشونو بستن و با چند همسری مشکلی نداشتن! بلا میگه آفرین آف ما باید جلوشون وایسیم سپس وقتی میبینن هازار و خان دارن میرن اونا هم با ماشین قلندر تعقیبشون میکنن. کامیلیا قصد فرار کردن با سکه ها را دارد که پدر قلندر با اسلحه به طرفش میره و میگه از جات تکون نخور! کامیلیا از علاقه او به خودش استفاده میکنه و میگه منو نشناختی؟ منم آیلاگل! پدر قلندر اونو میشناسه و میگه اینجا چیکار میکنی؟ کامیلیا بعد از کمی حرف زدن باهاش میگه این کیسه جهیزیه منه بردار تا بریم پدر قلندر قبول میکنه و دستشو میگیره تا از اونجا برن. هازار و خان پیش کاموران رسیدن. او که یه مرد هیکلیه به گفته خودش قراره کانال های بسته کمر هازار را باز کند. بلا با جاری هاش رسیدن و میخوان برن تو که نازگل میگه نه الان نمیتونم باید یخورده فکر کنم بلا ازش میخواد تا تنهاش نزاره که عاقبتشون مثل مادرهای عمارت نشه! نازگل بعد از کلی حرف زدن بلا قبول میکنه تا برن. آنها پشت در کمی دست دست میکنن که چجوری وارد بشن و از چیزی که میخوان ببینن میترسن آنها باهم درو باز میکنن و با سرعت وارد میشن که باعث میشه بلا بخور زمین. هازار جا میخوره و میگه بلا اینجا چیکار میکنی؟ بلا که میبینه هازار لباس تنش نیست و یه مرد هیکلی رو کمرش نشسته میگه اینو تو باید بگی! آنها بعد از حرف زدن وقتی بلا میفهمه کاموران اون مرده بوده خنده اش میگیره.

آنها به طرف عمارت برمیگردن و از فکری که مرده بودن خنده شان میگیرد. وقتی به عمارت میرسن بهشون میگن که ما باید بریم مامانارو برسونیم ترمینال  آنها میپرسن پس رفتنشون جدیه آره؟ هازار و خان تایید میکنن سپس میرن. معتبر و آسیه و عایشه از هم خداحافظی میکنن و در آخر عایشه و آسیه را به ترمینال میرسونن. آنها اونجا باهمدیگه بحثشان میشود و نزدیک کتک کاری و دوعا میشه که در آخر همدیگرو در آغوش میگیرن و از همدیگه خداحافظی میکنن. بعد از رفتن آنها معتبر با تاکسی سریعا برمیگرده عمارت، از طرفی عایشه با تراکتور خودشو میرسونه به عمارت و در آخر آسیه هم به عمارت برمیگرده. قلندر و کامیل تو عمارت نشستن و قلندر بهش میگه گوش کن! ببین چه آرامشی داره اینجا! همان موقع صدای معتبر و عایشه را میشنود که او را صدا میزنن سپس با دیدن همدیگه میگن تو اینجا چیکار میکنی؟ داشتی مارو میپیچوندی؟ بعد از چند دقیقه آسیه به اونجا میاد و قلندر را صدا میزنه که میبینه معتبر و عایشه هم اونجان او حسابی تعجب میکنه و میگه اینجا چخبره؟ منو فرستادیم برم خودتون اومدین اینجا؟ به خدا میدونستم زیرآبی میرین. کامیل میگه به نظرم قلندر خان آشتی کنین چون هیچ چیزی به اندازه عشق خوب نیست خوشبختی تو دوست داشته شدنه! قلندر میگه راست میگی؟ باشه و با زن هاش آشتی میکنه. کامیلیا پدر قلندر را میپیچونه و با باران قرار میزاره تا اونو از اونجا رد کنه بره. وقتی باران میاد میبرتش به کشتی کامیلیا با گونی اش وارد کشتی میشه و با کاپیتان میگه تا حرکت کنن برن. کاپیتان وقتی برمیگرده کامیلیا را میبینه که قلندر خان هستش کامیلیا جا میخوره و میخواد بره که باران جلوشو میگیره قلندر میگه کجا میخواستین برین کامیلیا خانم؟ سپس بهش دستبند میزنه و میگه به جرم قاچاق اموال قیمتی و خیانت در امانت بازداشتتون میکنم…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا