خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۴۱ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۴۱ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی خواهران و برادران

اوگولجان به آژانس تبلیغاتی رفته، اونو میبرن پیش فردی به نام سرهان و میگن ایشون واسه پروژه شما اومدن سرهان به منشیش میگه سناریو بهش بدین تا بخونه. عمر به شرکت آکیف میره و میگه میخوام سوزان خانم ببینم اما بهش میگن وقت قبلی ندارین نمیتونم اجازه بدم برین داخل اما سوزان همان موقع میبینتش و ازش میپرسه اونجا چیکار داره عمر میگه اومدم تا درباره اون چیزهایی که گفتین نمیدونم بهم بگین. سوزان تعارفش میکنه به داخل اتاقش عمر درباره پدرش میپرسه که کیه؟ سوزان میگه احمد ایلماز. عمر میگه اونم منو نخواست؟ بدون خبر اون که منو نزاشتین تو حیاط مسجد؟! سوزان میگه من تورو نزاشتم حیاط مسجد اصلا نمیدونستم که کجایی! پدرتم ازت اصلا خبر نداشت چون منو ترک کرد رفت و وقتی به دنیات آوردم پدرم تورو ازم گرفت و گفت داده به یه نفر منم تصمیم گرفتم که کلا فراموش کنم این قضیه رو. من اصلا نمیدونستم که کجایی و وقتی از پدرم می پرسیدم هیچی بهم نمیگفت عمر گریه میکنه و میگه ای کاش چیزهای دیگه ای ازت میشنیدم، که حس کنم ارزش داشتم و از اونجا میره. شب تو خونه سر میز شام آسیه درباره کار بوفه با قدیر صحبت میکنه و قدیر بهش تبریک میگه. قدیر از عمر درباره دعواش با هاریکا تو مدرسه میپرسه و عمر بهش میگه چیزی نیست همون حرف های همیشه اش که ما نمیخوایم تورو، انگار من کشته مرده شونم! اوگولجان وارد خانه میشه و از کارش به قدیر میگه سپس از عمر میخواد تا برن بیرون یه هوایی بخورن سپس بهش میگه که اگه نیای معلوم نیست بعدا بتونیا! سپس با عمر به بیرون از خانه میرن. عمر ماجرای صبح را که به شرکت سوزان رفته بود به اوگولجان میگه او بهش میگه اسمشو فهمیدی؟ عمر میگه آره احمد ایلماز اوگولجان میگه تو اینترنت گشتی تا ببینی پیداش میکنی یا نه؟ عمر میگه نه نمیخوام اما با حرف های اوگولجان نظرش عوض میشه و باهمدیگه شروع میکنن به گشتن.

سوزان برای آکیف نقشه داره و بهش پیام میده که او را دوباره هوایی کنه. قدیر پیش عمر و اوگولجان میاد و میگه دارین چیکار میکنین؟ آنها سریع لپ تاپ را میبندن و میگن هیچی همان موقع هاریکا را میبینن که با تاکسی اونجا اومد آنها جا میخورند. امل پیش هاریکا میره و میگه حالا که تو خواهر داداش عمری پس خواهر ما هم محسوب میشی دیگه بیا بریم خودمونو بهت نشون بدیم هاریکا دست امل را ول میکنه و بهشون میگه به این بگین دور و بر من نباشه حرفاش اذیتم میکنه! سپس به عمر میگه میخوام باهات تنهایی صحبت کنم قدیر پیشنهاد میده برن ساحل و به اوگولجان میگه تو هم برو دوباره تو دردسر نیوفتن. لب ساحل هاریکا به عمر میگه نمیخوام اتفاقی که امروز افتاد باز هم بیوفته و اون حرفارو بشنوم فقط یه راه هست اونم این که از اون مدرسه بری! عمر پوزخند میزنه و میگه چی؟ ببین دختر جون دنیا دور تو نمیچرخه تو پولداری برو یه مدرسه اعیونی دیگه من بورسیه ام را به خطر نمیندازم هاریکا میگه پس کلاستو عوض کن! عمر میگه تو با من مشکل داری پس تو برو کلاستو عوض کن هاریکا باهاش کل کل میکنه و میگه داری تو دلت ذوق میکنی که خواهری مثل من گیرت اومده آره؟ عمر میگه آدم انقدر از خودراضی نوبره! بعد از کمی بحث کردن هاریکا به عمر میگه که تو اصلا واسه مامانم ارزشی نداری فقط یه اشتباه تو دوران جوانیش بودی سپس از اونجا میره که عمر حسابی بهم میریزه. اوگولجان بهش دلداری میده و میگه ازش دلگیر نشو عصبی بود یه چیزی گفت عمر میگه حرف راستشو زد دیگه و برمیگردن به خانه. فردای آن روز دوروک قبل از مدرسه به بوفه سلیم میره و میگه نیروی کار نمیخوای هرکاری باشه میکنم.

سلیم اول میگه نه اما بعد دوروک راضیش میکنه. تو مدرسه عمر میره به دفتر مدیر و میگه که میخواد کلاسشو به خاطر اتفاق های اخیر عوض کنه تا دوباره هاریکا مشکل درست نکنه اما مدیر بهش میگه بیا بریم سر کلاست سپس اونجا عایشه را از جاش بلند میکنه تا بره پیش اوگولجان بشینه و به عمر میگه کنار هاریکا بشین. هاریکا مخالفت میکنه که مدیر اعتنایی نمیکنه و میگه تا مدتی نمیخوام جاتون عوض بشه و میره. ملیسا پیش قدیر میره و وقتی از مظلوم میفهمه که قدیر میخواد بره آژانس تبلیغاتی جا میخوره قدیر ماجرارو واسش تعریف میکنه که ملیسا میگه کلاسشون تشکیل نمیشد خواستم بگم بریم جایی قدیر بهش میگه خوب تو هم باهامون بیا ملیسا قبول میکنه و میره. سوزان به هتل میره و یه اتاق رزرو میکنه سپس به آکیف پیام میده که ساعت ۵ منتظرشه و عکس کارت اتاقم واسش میفرسته آکیف خوشحال میشه. بعد مدرسه آسیه و سلیم تو بوفه در حال کار کردن هستن که یکدفعه دوروک به اونجا میاد و آسیه وقتی میفهمه واسه کار اومده جا میخوره سپس وقتی پیشبندو واسش میبنده خنده اش میگیره. ملیسا و قدیر وقتی تو آژانس اوگولجان را تو لباسش میبینن خنده شان میگیرد اوگولجان میگه فکر میکردم نقش اول منم ولی انگار نه سپس قدیر و ملیسا بهش میگن که تو این لباس خوش تیپ شدی اوگولجان اعتماد به نفسش بالا میره و شروع میکنه به اجرا کردن نقشش. آکیف به هتل میره که سوزان از بیرون هتل اونو میبینه و سریعا به نباهت زنگ میزنه و میگه خواستم بهت بگم که من هر وقت بخوام آکیف به دیت بیارم مثل آب خوردنه واسم ولی خودم نمیخوامش و درباره قرارش با آکیف تو هتل بهش میگه نباهت باور نمیکنه که سوزان میگه من الان واست اسم هتل و شماره اتاقو واست میفرستم شاید بخوای بری سورپرایزش کنی من که نمیرم پیشش و تلفنو قطع میکنه. نباهت با دیدن عکس کارت اتاق و آدرس حالش بد میشه و میگه تو نمیتونی همچین کاری باهام بکنی آکیف! آکیف به اتاق هتل میره که میبینه سوزان نیست همان موقع سوزان بهش پیام میده و میگه یه خورده دیر میرسم کارم طول کشید…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا