خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.
قسمت ۴۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
شوکی پیش برقی میره و بهش یه کت و شلوار میده تا اونو بپوشه برقی خوشحال میشه سپس ازشون خداحافظی میکنه تا بره. گونش وقتی از خواب بیدار بیدار میشه خودشو تو آینه نگاه میکنه و متوجه یه جوش گوشه لبش میشه و شروع میکنه به جیغ کشیدن. صنم و چولپان با شنیدن جیغ گونش از خواب میپرن و سراغش میرن و ازش میپرسن که چیشده؟ گونش میگه بد بیاری پشت بد بیاری ببین فردا عروسیمه جوش زدم میشم زشت ترین عروس دنیا! سپس میگه بندازیم عقب؟ چولپان میگه دیوونه شدی؟ واسه یه جوش این همه تدارک دیدیم و هزینه کردیم بندازیم عقب؟ اینا همش واسه ترس از ازدواجه درست میشه تو هم یه عروس زیبا میشی الان دیگه خیلی چیزهارو میپوشانند! دیگه این جوش که چیزی نیست! همگی سر میز صبحانه نشستن که مرجان با لباس عروس میاد اونجا سرگن میپرسه این چیه دیگه؟ چرا لباس عروس پوشیدی؟ مرجان میگه تو عروسی خاله گونش میخوام اینو بپوشم و منم پشتش راه برم وقتی بزرگ شدم میخوام لباس عروسم مثل خاله گونش باشه! سرگن میگه این حرفا چیه؟ خیلی زوده کو تا ۳۰،۴۰ سال دیگه! مرجان از عروس شدن میگه که پدر و مادرش هم پیشش هستن اونموقع آزرا با شنیدن این حرف ناراحت میشه و به اتاقش میره و شروع میکنه به گریه کردن. سرگن دنبالش میره و دلداریش میده سپس آزرا میگه اینجوری نمیشه باید یه درمانی باشه! من نمیخوام بچه هام بی پدر بزرگ بشن وقتی ما خبر مرگ پدرمونو شنیدیم نابود شدیم نمیخوام بچه هام این حسو تجربه کنن! سپس سرگن او را در آغوش میگیره و آرومش میکنه سپس آزرا میپرسه که کی باید بره پیش دکتر سرگن میگه امروز عصر میرم آزرا جوابشو میده که خیلی خوبه منم باهات میام میخوام از ریز به ریزش مطلع بشم! سرگن سعی میکنه منصرفش کنه اما موفق نمیشه سپس قبول میکنه تا باهم برن.
آزرا وقتی به دفتر میره اونجا به ییلدریم پیام میده که باید باهم حرف بزنیم لطفا جواب تلفنتو بده سپس به چولپان و صنم ماجرای سرگن را میگه، اونا جا میخورن و ناراحت میشن. چولپان به خاطر اینکه فاروق هم همچین وضعیتی داره میگه چه تصادف عجیبی! بعد از کمی حرف زدن آزرا وقتی تو اتاقش میره بهش زنگ میزنه و میپرسه که چرا جوابشو نمیده! ناراحتی ازم؟ چیشده؟ ییلدریم میگه آره ناراحتم همه چیز خوب پیش میره بعد یهو منو دعوت میکنی خونه ات به صرف قهوه بعد میام خوب شدنت با سرگن را بهم نشون میدی؟ آزرا میگه مجبورم و درباره مریضی سرگن و اینکه قراره بمیره میگه ییلدریم بهش میگه تو هم باور کردی؟ آزرا جوابشو میده که پس یعنی دروغ گفته؟ مگه میشه آدم با همچین موضوعی شوخی کنه؟ سپس سعی میکنه از دلش دربیاره که صنم با شنیدن حرفاش از پشت در سریع وارد اتاق میشه و با خنده بهش تبریک میگه و آرزوی خوشبختی میکنه و در آخر میگه میرم به همه این خبرو میدم آزرا جلوشو میگیره و میگه نباید کسی چیزی بفهمه و راضیش میکنه. برقی به کافه رفته که عارف همکارش پیشش میره و میگه صاحب کار بهت ترفیع داده از این به بعد گارسونی! برقی حسابی خوشحال میشه و میگه حقوقمم میره بالا اینجوری راحت میتونم چکمه مورد علاقه اجه را بگیرم! سپس کارشو شروع میکنه و بعد از بستن پیشبند میره تا سفارش هارو بگیره. موقع پخش سفارش ها اشتباهی همه را سر میزها میبره و به خاطر این کل مشتری ها بهم میریزه و معترض میشن. صاحب کافه به عارف میگه اینجا چخبره؟ عارف میگه هیچی آقا گیر داده بود برو دنبال این پسر داره خراب کاری میکنه! موقع گرفتن سینی عارف از قصد دستشو خالی میکنه و سینی از دستش می افتد صاحب کافه با دیدن اینا عصبی میشه سپس برقی را اخراج میکنه.
آزرا با دفنه و وکیلش در اتاق آزرا در حال حرف زدن هستن آزرا مدام از برقی دفاع میکنه و چیزهای خوبی درباره اش میگه. همان موقع یکدفعه برقی وارد اتاق میشه که دفنه با دیدنش میگه او مرد با شخصیتی که میگفتین این بود؟ برقی درباره اخراج شدنش میگه که وکیل دفنه میگه کسی که اصلا شغل هم نداره و بیکار شده صلاحیت نگهداری بچه را نداره درست نمیگم؟ آزرا تایید میکنه و میگه درسته ولی برقی خیلی زود مشغول به کار میشه چون خیلی با استعداده! دفنه یادش میاد که خودش رفته بود به عارف پول داده بود تا کاری کنه برقی از اونجا اخراج بشه تا بقیه پولشو اونموقع بگیره. برقی حرف های دلشو میزنه. سرگن پیش رفیقش میره و داستانو تعریف میکنه و میگه مجبور شدم چیزی نگم تا نفهمه پدرش قراره بمیره دوستش میگه نمیتونم همچین کاری کنم چون دروغه و برخلاف قوانین ماست! منو تو این ماجرا دخالت نده! سرگن میگه من به عنوان رفیق اومدم پیشت تا کمکم کنی! یادت نره من طلاقتو از زنت گرفتم میخواست همه چیزتو بالا بکشه من نزاشتم! امروز عصر با آزرا میایم اینجا و درست شدن زندگیم دست توعه! بعد از اینکه دفنه حرف های برقی را شنید از اونجا میره و میگه باشه بقیه حرفا باشه واسه دادگاه و از اونجا بیرون میرن. گونش و یالین با صنم به کافه گونش میرن و تمام تلاششونو میکنن تا در کافه اش را باز کنه….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس