خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۵۲ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۵۲ سریال ترکی قهرمان

فیرات بیرون از باشگاه می رود و با دو نفر مواجه می شود که به سمت الیف می روند و صورتشان را هم پوشانده اند. او به سمت آنها حمله می کند و از الیف مواظبت می کند. یکی از انها با چوب به سر فیرات می زند اما فیرات با اینکه ضربه ی بدی خورده آنها را فراری می دهد. یکی از آنها یادداشتی را به سمت آنها پرت می کند و می رود. الیف یادداشت را می خواند که نوشته: الیسا بد بازی کردی. دیگه نه واسه تو و نه کسایی که اطرافت هستن روز خوشی وجود نداره. او به فکر فرو می رود که چه کسی ممکن است این کار را کرده باشد. فیرات از او می خواهد جایی بروند تا کسی از این درگیری چیزی متوجه نشود. بعد هم الیف زخم های او را پانسمان می کند. سونا با خوشحالی بعد از مسابقه کرم را در آغوش می گیرد و به او افتخار می کند و می گوید که وقتی روی رینگ او را میدیده حس میکرده که برادرش را می بیند. وقتی تانسل به انها نزدیک می شود سونا او را هل می دهد و می گوید: «کار تو بود آره؟ تو نقشه ات این بوده گچ بذاری تو دستکش شرف؟ » تانسل می گوید: «من هیچ وقت با کرم این کارو نمیکنم. داری ناحقی میکنی سونا! » بعد هم به سمت کرم می رود و به او تبریک می گوید.

کمی بعد هم به رختکن شرف می رود و پشت سر هم به صورت او مشت می زند و همزمان فریاد می زند: «تو سعی داشتی بی خبر از من چه غلطی کنی؟ میخوای با آبرو و حیثیت من بازی کنی؟ » شریف بیهوش روی زمین می افتد. فردا صبح، فیرات یادداشت را به یامان نشان می دهد. یامان می گوید که میسپارد تا ضیا حواسش به الیف باشد و از طرفی از فیرات می خواهد که مراقب الیف باشد. نسلی می گوید که نباید به خاطر آن دختر زندگی فیرات را به خطر بیندازند اما فیرات می گوید که به الیف قول داده اند مراقبش باشند. کمی بعد سونا هم به انجا می آید و وقتی موضوع را می فهمد با نگرانی به فیرات می گوید: «من به این دختر اعتمادی ندارم. هرچی باشه دختر آلاداغلیه و از وقتی پیداش شده کلی دردسر با خودش آورده! » فیرات به او می گوید که زیادی سخت می گیرد و این دختر به کمکشان احتیاج دارد. کمی بعد وقتی سونا هم به جمع انها می پیوندد و سر میز انها می نشیند، سونا با نفرت به او خیره می شود و الیف متوجه نگاه های او می شود. وقتی سونا می خواهد برود، الیف هم قصد رفتن می کند. فیرات به او می گوید که تنها جایی نرود و خودش را آماده می کند تا با او برود. سونا کمی حسادت می کند و بعد به الیف پیشنهاد می دهد که خودش او را تا هرجا که می خواهد برساند.

بعد از پیاده شدن الیف، سونا به سمت او می رود و با نفرت می گوید: «پدر تو بود که برادر منو کشت و خانواده مو زیر و رو کرد! من به تو هیچ اعتمادی ندارم چون پشت اون چهره ی معصومت میدونم چه خبره! تو باید از کسایی که دوستشون دارم و از فیرات دوری کنی تا وقتی که ماسکتو برداری! » الیف با بی حوصلگی رو به او می گوید که اصلا وقت این که به مشکلات او هم فکر کند را ندارد و می رود. ظفر، حلقه های خودشان را به سلوی می دهد و بعد حلقه ی ایلول و فیرات را به خود فیرات برمی گرداند و تشکر می کند. بعد هم به فیرات می گوید که اصلا به الیف حس خوبی ندارد و می ترسد تا به خاطر او بلایی سر فیرات بیاید. آن دو با هم به باشگاه می روند و متوجه می شوند که شاهین در حال تمرین است. شاهین رو به ظفر می گوید: «بعد از اینکه باندپیچی هام باز بشه، از قبل هم بهتر میشم استاد. میرم واسه قهرمانی! »

ظفر با این حرف او ناراحت شده و مشکل او را با فیرات در میان می گذارد. فیرات هم ناراحت شده و به او می گوید که خودش با شاهین صحبت خواهد کرد. ظفر هم تصمیم می گیرد به بقیه بچه های باشگاه این خبر را برساند. فیرات، شاهین را به رختکن می برد و آرام آرام به او می گوید که دیگر نمی تواند بوکس را ادامه بدهد. شاهین ناباورانه به او خیره می شود و بعد در حالی که چشمانش پر از اشک شده می گوید: «یعنی شما میگین تنها جایی که میتونستم بهش پناه ببرمو باید بذارم کنار؟ بوکس همه ی زندگی منه.. » از آن طرف هم ظفر این قضیه را به بقیه بچه ها می گوید و همگی با ناراحتی به شاهین فکر می کنند… الیف به دیدن تانسل می رود و با عصبانیت رو به او می گوید که ربطی به قضیه دیشب دارد یا نه؟ تانسل خودش را به بی خبری می زند و می گوید که دیگر کاری به کارهای آلاداغلی ندارد. الیف با شک حرف او را باور می کند و می رود.. کسانی که آن شب به الیف حمله کرده بودند از طرف تانسل بوده اند و حتی دومان هم بینشان بوده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا