خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۵۴ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۵۴ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۵۴ سریال ترکی اوچ کوروش

افه تو یه کلوپ شبانه در حال موسیقی زدنه که یه نفرو سبیه فرهان میبینه و به سمتش حمله میکنه و میگه مرتیکه عوضی میکشمت گند زدی به زندگیم و میزنتش که مردم اونارو از هم جدا میکنن و افه میبینه که اون مرد افه نیست. فرهان تو یه پارک بازی کردن بچه هارو میبینه که یکدفعه توهم مادرشو میزنه و او بهش میگه تو هم مثل اینا بودی تا نصفه شب دنبال توپ میگشتین و بازی میکردین! فرهان با مادرش درد و دل میکنه و میگه کسی به فکر من نیست! مادرش بهش میگه منظورت کارتاله؟ اون که زندانه! فرهان میگه اگه آزاد بود هم دنبالم نمی گشت، مادرش میگه نه اون تو زندان تنها بوده حسابی فکر کرده آزاد بشه میاد دنبالت. صاحب ماشین تاکسی میاد و ماشینو تحویل فرهان میده و میره. شسو و روشن با لیلا تو حیاط خونه منتظر کارتال هستن و شسو میگه ببین ساعت چند شده؟ هنوز نیومده این بچه کجاست؟ لیلا میره دم در خانه هالیده تا بپرسه چرا واسه استقبال کارتال نیومده اما هرچی در میزنه کسی درو باز نمیکنه یکی از همسایه ها میگه امشب مراسم خواستگاریه شاید اونجا رفته! لیلا نشکر میکنه و میره. فردای آن روز بهار سر قرار با یشیم میره و میگه چیشده؟ یشیم میگه نگران نباش تا فهمید داری میای سریع خاموش کرد! بهار میگه چی میگی؟ ماجرا چیه؟ یشیم فقط عذرخواهی میکنه و میره. بهار وارد رستوران میشه که با دیدن کارتال میگه کی کارا یعنی چی؟ این کارو کردی که فقط من بیام اینجا؟ کارتال هر سوالی که بهار میپرسه را تکرار میکنه و به خودش برمیگردنه. کارتال میگه کار تو درست بود؟ یه بچه را دور از چشم پدرش بزرگ کردن درسته؟ حقم نبود که بچه مو ببینم؟ بفهمم بچه دارم؟

بهار میپرسه کی بهت گفت؟ کارتال میگه این مهم نیست بچم کجاست؟ آنها باهمدیگه بحث میکنن سر کارهای کارتال و کارتال مواخذه اش میکنه که با کرکماز همدست شده بود بهار میگه من بهت کمک کردم جونتو نجات دادم! کارتال میگه جون منو نجات دادی؟ باشه نجات دادی دمت گرم پس چرا رفتی اتو گالری اون مرتیکه؟ بهار کلافه میشه و میگه بحث کردن با تو دیوونگیه! آره رفتم اونجا چون به جای تو میخواست افه را بکشه رفتم اونجا تا به داد اون برسم! بعد از کمی بحث کردن سر این موضوع بهار با کلافگی میگه خودت باعث شدی اینجوری بشه چون به لطف تو زندگیمون بین اسلحه بوده و بایبارس وجود داشته! یعنی زندگی که با پدرم داشتم! چون افتادی تو زندان و شاهین ازت استفاده کرد رفت بالا و الان هیچی نداری نه قدرت نه پول نه خانواده هیچیی چجوری میتونی تو این زندگی که پر از ریسک و خطره از بچه ام محافظت کنی؟ کارتال میگه آهان پس بگو دردت اینه! بی پولی! از قدیم گفتن ادم بی پولو فقط مادرش دوست داره ما که خداروشکر مادرم نداریم! بهار میگه مزخرف نگو منظورم این نیست! منظورم حفاظت از بچه ام هستش شرمنده من دیگه نمیتونم ازت محافظت کنم چون باید از بچه ام محافظت کنم و از اونجا میره. کارتال بهم میریزه و به طرف آموزشگاه شسو میره. اونجا بهشون خبر پدر شدنشو میگه اونا تبریک میگن و خوشحال میشن. ازش میپرسن دختره یا پسر؟ کارتال میگه نمیدونم انقدر حرف های تند و تیزی زد اصلا نرسیدم اینو بپرسم حتی اسمشم نمیدونم!

سپس کارتال میگه اینجوری نمیشه باید روپا بشم شسو و روشن آمادگیشونو اعلام میکنن که کارتال میگه شسو تو به پری قول دادی دور اسلحه را خط بکشی نمیخواد کاری کنی روشن هم تایید میکنه و میگه اگه قول دادی نباید خودتو دخالت بدی و به کارتال میگه من هستم اما کارتال میگه تو توی قلبمی داداش ولی خودم باید این کارو بکنم و به یه نفر دیگه احتیاج دارم کسی که فکر کنم خیلی دل تنگنه! بهار به خانه لیلا میره و او را بازخواست میکنه که چرا به کارتال گفته؟ مگه قول ندادی؟ قسم نخوردی که نمیگی؟ لیلا میگه چون وضع فرق میکرد! اون موقع داداشم تو زندان بود که گفتم ولی الان که بیرونه نتونستم نگم! بهار میگه چقدر پروعه داره اعترافم میکنه! لیلا میگه داری خودتو اون بچه را از کسی که از همه بیشتر دوستون داره محروم میکنی! بهار میگه اون حتی نمیتونه از خودش مراقبت کنه! چه توقعیه که داری تو این زندگی که پر از اسلحه و ریسکه بیارمش؟ لیلا میگه کارتال از ۹ سالگی پدر بوده پس مطمئنم که میتونه ازش محافظت کنه همونجوری که از ما کرده تو داری خودخواه بازی درمیاری که چون خودت بی مهری را تجربه کردی پس بچه ات هم تجربه کنه عیبی نداره! بهار با کلافگی میگه بهتره دیگه بیشتر از این دخالت مکنی و میره. هالیده به لیلا زنگ میزنه که بره خونه.

افه وقتی از خواب بیدار میشه با کارتال روبرو میشه که از رو تخت میوفته پایین و تعجب میکنه. افه میگه تو چرا اومدی اینجا؟ برو ولی کارتال میگه تسلیت میگم تو زندان بودم شنیدم سمیحا خانم گلوله خورده! تو چرا کاری نکردی؟ من فکر کردم به کاری میکنی حداقل! افه میگه چون نمیخوام یه نفر دیگه به خاطر من از دست بره. کارتال میگه میخوام برم حساب کسیو که این بلارو سرم آورد برسم اومدم تا بهم کمک کنی! افه میگه تو این راه تو تنهایی از من هیچ کمکی دریافت نمیکنی! کارتال بهش میگه این چه سر و وضعیه که راه انداختی؟ افه مدام نوسیدنی میخوره که کارتال میگه بسه اون کوفتیو بزار کنار! افه بعد از چند دقیقه صحبت کردن با کارتال بهش میگه به سلامت کارتال من دیگه نیستم از زندگیمم راضیم میخوام همینجوری ادامه بدم کارتال به کلافگی از خونه اش بیرون میره و با خودش میگه خداکنه خطشو عوض نکرده باشه و وقتی صدای چتین تو گوشی میپیچه خیالش راحت میشه و میگه چتین کجایی باهات کار دارم! چتین آدرس یه کلوپ را میده و میگه من اینجام و میپرسه تو کی هستی؟ کارتال میگه اینا چشون شده؟ من کارتالم مو بلونده یادت اومد؟ دارم میام اونجا و تلفنو قطع میکنه. لیلا وقتی به خانه میره میبینه که مادر افه اونجاست. او به لیلا میگه که افه بیشتر از هروقت الان بهت احتیاج داره! تو روزهای خوشش پیشش بودی الان کجایی؟ لیلا عصبی میشه و میگه اون موقع که با شوهرت خارج از کشور خوش میگذروندی من داداشمو راهی زندان کردم بعد از اونجا رفتم سرخاک پیش پسرت فقط واسه اینکه عزادار و تنها بود! بازم چند روز واسش غذا بردم اما اون چیکار کرد؟ آخرین بار با یه دختر دیگه دیدمش! مادر افه میگه هرچند دوست نداشتم ولی اون هنوزم تورو دوست داره اون کارارو کرد تا ازش متنفر بشی تا باهاش حرف نزنی به زندگی برنمیگرده! و از اونجا میره.

لیلا به طرف خانه افه میره و به خودش میگه دلم راضی نیست برم ولی اگه نرم دلم آروم نمیگیره و به طرف خانه افه میره که همان موقع افه از خانه بیرون میزنه و لیلا خودشو پنهان میکنه. کارتال به کلوپی که چتین اونجاست میره و بعد از پیدا کردنش پیشش میره و میگه بیا بریم کارت دارم. چتین میگه باشه واسه بعد الان نمیتونم و ازش میخواد پیششون بشینه اما کارتال چتین را بلند میکنه و به بیرون میبره. کارتال میگه این چه سر و وضعیه که داری؟ چتین میگه مدل جدیدمه دیگه خوب نیست؟ کارتال میگه مثل عوضیای پولدار شدی چتین میگه چون همینجوریم رابطه ام با بابامم خوب شده با همین روال پیش میرم. کارتال میگه زندگی خودته به من ربطی نداره ولی من دنبال یه نفرم تو میتونی بهم کمک کنی فقط چنین میگه من دیگه دنبال این کارها نیستم گذاشتمش کنار اما کارتال ازش کمک میخواد و چتین تو فکر میره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا