خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه را مطالعه می کنید. سریال بچه (Çocuk) به کارگردان سرکان بیرینجی محصول سال ۲۰۲۰ ترکیه می باشد. این سریال در ۱۸ قسمت ۱۲۰ دقیقه ای به سفارش تلویزیونی دولتی Star ساخته شده که با استقبال زیادی از تماشاگران این شبکه مواجه شده است.

قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان سریال بچه

یک مادر بنام آکچا (مروه چاعیران) که خود دختر یک زن فاحشه می باشد به دلیل اینکه برای پسرش زندگی خوبی فراهم کند ، از مادر بودنش دست می کشد او پسرش را به شعله (جیدا آتش) که عروس یک خانواده ثروتمند می باشد می دهد و او به آکچا قول می دهد برای پسر یک عمر مادری کند و نام بچه را افه می گذارد. در حالی شعله این بچه را مثل فرزند خود بزرگ کرده و در حقش مادری می کند اما با بدنیا آمدن فرزند خود همه چیز عوض می شود. در نهایت مادر شوهر او ، آسیه (نازال کسال) نیز رازی دارد که اگر افشا شود زندگی همه زیر رو می شود

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه

آسیه به شدت آشفته می شود . او وکیل را صدا زده و میگوید که باید جلسه هیئت مدیره برگزار شود و حسن نیز باید در این جلسه حضور داشته باشد. او میگوید که قصد دارد سهامش را به حسن انتقال دهد. وکیل متعجب می شود. او به همه در مورد جلسه پیام میدهد. علی کمال و مراد در خانه هستند. علی کمال برای مراد، دکتر خوبی در آمریکا پیدا کرده تا او را درمان کنند. کمی بعد وقتی پیام جلسه برای آنها می آید، علی کمال کنجکاو شده و با وکیل تماس میگیرد. وکیل میگوید که آسیه قصد انتقال سهام به حسن را دارد. علی کمال به شدت عصبانی شده و با آسیه تماس میگیرد و با او دعوا میکند. او میگوید که با حسن سر یک میز نمی‌نشیند و نمی‌گذارد سهام زحمات آنها به حسن برسد. سپس قطع میکند. آسیه به این فکر میکند که تمامی دارایی آنها برای علی، پدر حسن بوده و در واقع حق او خورده شده است و با دادن سهم نیز ظلم‌هایی که به او شده، جبران نمی شود. یکی از افراد علی کمال پیش او آمده و خبر میدهد که فردی که حسن را تعقیب می‌کرده، لو رفته است. علی کمال از آنها میخواهد که جای صدونژاد را عوض کنند وگرنه بیچاره می شود.

حسن و به همراه دوستانش و فردی که گرو گرفته اند، به خانه صدونژاد میرسند. صدونژاد از حیاط پشتی قرار میکند و آنها نیز او را دنبال می‌کنند اما موفق به گرفتن او نمی شوند. صدونژاد، به سمت ماشین حسن می رود و فردی که گزو گرفته شده را خفه میکند تا خبرچینی نکند. سپس فرار میکند. حسن به سمت ماشین برمیگردد و با دیدن آن مرد که به زمین افتاده‌، او را چک کرده و متوجه می شود که زنده است. حسن دوباره به خانه پدرش می رود. او از دوست علی، در مورد ناپدید شدن پدرش سوال میکند. آن مرد میگوید که تا جایی که اطلاع دارد، آخرین نفری که علی او را دیده بود، دختری بوده که او را دوست داشته است. حسن به فکر فرو رفته و میداند که منظور آن مرد، آسیه است. آسیه شروع به نوشتن اعتراف نامه علیه رضا میکند. او به حسن زنگ می زند و میگوید که باید با او در مورد پدرش صحبت کند و تمام واقعیت را به او خواهد گفت. آکچا که دیگر طاقت ماندن در آن خانه را ندارد، تصمیم به رفتن گرفته و میخواهد خودش را تسلیم کند. او به اتاق افه می رود و با گریه از او خداحافظی میکند. سپس به پذیرایی می رود و به علی کمال میگوید که خودش را معرفی میکند.

علی کمال سعی دارد او را منصرف کند. آکچا به او و شعله میگوید که مواظب پسرش باشند. افه از پشت در این حرف را می شنود و با یادآوری حرفهای گذشته، جلو آمده و آکچا را مامان خطاب میکند و سپس او را بغل میکند. همگی شوکه می شوند. افه به آکچا می‌گوید که او را تنها نگذارد. همان لحظه، مردی وارد خانه می شود. علی کمال و مراد از دیدن او شوکه می شوند. علی کمال با آسیه تماس گرفته و به او میگوید که به خانه بیاید، زیرا رضا، پدرشان، آمده است. آسیه با شندین این حرف شوکه شده و برگه اعتراف نامه از دستانش رها می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا