خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۶۷ سریال ترکی رامو
رامو سر خاک رفته و گریه میکنه و میگه نتونستم ازت محافظت کنم! و گریه میکنه و قسم میخوره نمیزارم خونت پایمال بشه. زمان حال، رامو به طرف ماهر اسلحه گرفته که او بهش میگه کی گفته منو بکشی؟ جهانگیر؟ رامو چشمش به مصاحبه ای میوفته که از لپ تاپ داره پخش میشه مظهر که از دوربین داره اونارو میبینه میگه این داره کجارو نگاه میکنه؟ و زاویه دید دوربینو عوض میکنه که شبکه خبر را میبینه و سریعا تلویزیون را روشن میکنه و مصاحبه ماهر را میبینن. ماهر جلوی خبرنگارها میگه من از طرف آدم هایی جونم در خطره و تهدیدم کردن که میخوان منو بکشن اسامیشونو نوشتم و دادم به همکارهام که اگه بلایی سرم اومد برن سراغشون یکی از خبرنگارها میگه منظورتون جهانگیر هانلیه؟ او فقط لبخند میزنه و میره از اونجا. دوعو هم این مصاحبه را به جهانگیر نشون میده و او استرس میگیره. رامو با دیدن این مصاحبه بهش میگه صراف بهم گفت بکشمت ماهرم بگه چرا تو؟ رامو میگه چون نمیخوان خودشون دست به اساحه بزنن! مظهر جا خورده و به خودش میگه داری چیکار میکنی؟ چی تو ذهنته؟! ماهر به مامورها میگه که رامو را ببرین به کلانتری. جهانگیر به مظهر زنگ میزنه تا ببینه ماهر کشته شده یا نه مظهر میگه که رامو ازت دفاع کرد نمیدونم چرا! گفت که صراف بهش گفته بره بکشتش جهانگیر قطع میکنه.
مظهر به خودش میگه اما از چی داشته محافظت میکرده نمیدونم! سپس به آدمش میگه تا رامو را سریع پیدا کنه. رامو با ماهر رفتن به کلانتری و وقتی به اتاق بازجویی میرن کمی منتظر میمونه. دوربین خاموش میشه و ماهر بهش میگه الان میتونیم باهم حرف بزنیم رامو هرچی میدونه بهش میگه چون به خاطر میاره که شب گذشته به خونه ماهر رفت و بهش گفت که میخوان بکشنت و میخوام بهت اعتماد کنم و بهش میگه که باید یه مصاحبه انجام بده تو تلویزیون که نتونن تورو بکشن. سپس ماهر ازش میپرسه اسم اون بالاییارو میدونی؟ رامو میگه نه فقط مظهر اصلانو میشناسم که رابط بین ماها با اون بالاییاست. بعد از کمی حرف زدن ماهر بهش میگه که با اون کار کنه اما رامو با پوزخند میگه با این وعده ها سیبلو کشوندی سمت خودت؟ سپس قبول نمیکنه و از اونجا میره. حسن و بقیه به خانه ای که حشمت پیدا کرده میرن و میگه اینجا نزدیک به محل کاره خیلی خوبه سپس به داخل میرن و خانه را میبینن و همگی خوششون میاد و میگه خیلی خوبه.
بعد از آنها به کبابی میرن و شروع میکنن به تمیز کردن اونجا تا کارشونو راه بندازن. رامو داره به محله جدید میره که مظهر بهش میگه بره پیشش. رامو به اونجا میره و مگه. بهش میگه یه خبر خوب دارم یه خبر خوبتر رامو میگه اول خوبترم بگو مظهر میگه البته به خبر بد و بدترم دارم سپس حرف میزنن و ازس میپرسه که چرا جهانگیرو نکشت و اون حرفارو زد رامو تعریف میکنه و میگه نمیتونستم بکشم چون میوفتاد گردن جهانگیر و خودت گفتی نباید به سازمان لطمه بخوره مظهر میگه چرا آزادت کردن تو به طرفش اسلحه گرفت بودی!؟ رامو میگه چون بهم گفت نفوذش بشم اینجا مظهر میگه خیلی خوب پیش رفتی رامو در آخر میگه رئیس از کارت خیلی خوشش اومد سپس بعد از کمی حرف زدن رامو از اونجا میره. وقتی به محله میرسه کسی که بهش از طرف صراف کمک میکنه میگه قبل از اینجا باید یه جای دیگه بریم سپس به یه سالن غذاخوری کوچیک میرن که صاحب اونجا یه زن است و واسش یه کاسه سوپ میبره و شروع میکنه حرف زدن رامو متوجه میشه او صرافه جدیده و همسر همون صرافیه که مرده و باهم حرف میزنن….