خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۶۹ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۶۹ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی تازه عروس

باران در انبار مسلم حالش بده و مسلم بهش سرم زده، شیرین به اونجا میره و میگه چی شده باران؟ باران میگه به دردی دچار شدم که اگه شیرینمو نبینم جونم میره شیرین از مسلم میخواد تا آنها را تنها بزاره شیرین از باران میپرسه که چرا این کارهارو میکنی؟ انقدر ارزش داشت که به خاطر من جونتو به خطر بندازی؟ باران میگه اگه جون من ذره ای ارزش داشت میدادم واست. آنها بعد از کمی حرف زدن شیرین بهش میگه که باشه بهت یه فرصت و شانس میدم مسلم اول نمیفهمه چی میگه ولی وقتی یکبار دیگه از زبان شیرین میشنوه باور نمیکنه و ازش میخواد سیلی بهش بزنه ببینه خوبه یا نه شیرین بهش سیلی می زنه و میگه بهتر باور کنی مسلم با خوشحالی دور خودش میگرده و از خود بی خود میشه سپس بهش میگه قرار اولمون کی و کجا؟ هازار به دم در عمارت میره و بلا بهش میگه من اینجا امنیت جانی ندارم برو چمدونمونو جمع کن یه مدت از اینجا دور باشیم هازار قبول میکنه. قلندر سر قرار رفته و با دیدن آسوده خوشحال میشه آنها قبل از خوردن شام میرن باهمدیگه آدانا را میگردن و باهم عکس میگیرن. آنها به کشتی تاریخی میرن و قلندر مبهوت آسوده میشه و تو فکر و خیالش با او خاطرات میسازه که وقتی به خودش میاد میبینه آسوده در حال صدا زدنش. سپس باهمدیگه میرن داخل کشتی را میبینن. از اونجا به بازار آدانا میرن. آنها بعد از کمی گشتن و خوردن بامیه قلندر پیشنهاد میده که برن نقطه صفر مرکزی را بهش نشون بده سپس به طرف فرودگاه میرن. قلندر میره لباس خلبانیشو میپوشه و باهم سوار هواپیمای شخصی قلندر میشن. قلندر تمام آدانا را دور میزنه. بلا و هازار تو جاده هستن و نمیدونن که کجا برن و هنوز تصمیم نگرفتن کامیل بهش زنگ میزنه و ازش میپرسه که کجان تا برن پیشش اما بلا میگه هنوز معلوم نیست چند روزی میریم مسافرت.

کامیل به کامیلا میگه پاشو لباسامونو جمع کنیم ما هم بریم یه چند روزی مسافرت. کامیلا میگه باز هم خوبه چند روزی از انسان های نخستین دور باشیم هم خوبه. آنها در حال رفتن از عمارت هستن که ترکمن میاد و میخواد جلوشونو بگیره و میگه کجا میرین؟ منو با اینا تنها نزارین! منو هم با خودتون ببرین! کامیلا میگه تو از پسشون بر میای و به زور از دستش فرار میکنن و خلاص میشن. مسلم کلاهی روی سر پدرش گذاشته و کلید برقش را میزند تا مغزش را شستشو بدهد. ترکمن به اونجا میره و میگه داری با بابا چیکار میکنی؟ مسلم میگه دارم درمانش میکنم نورون هایی که تو مغزش خوابیده را بیدار می کنم ترکمن میگه تو چی داری میگی؟ پس کی نورون های مغز تورو بیدار کنه! مسلم میگه وایه من زیادی بیداره باید بخوابه! ترکمن بهش میگه آخه کی به آدم زنده شوک میده؟ مسلم دلایل علمیشو میگه که ترکمن میگه باشه پس حالا که دستت به خون آلوده شده زن داداش ها اومدن به اونا هم این شوکه بده. هووها با عروس و برادراشون تو آشپزخانه نشستن و میگن حالا باید چیکار کنیم؟ آسیه میگه بلا کجاست؟ خان میگه هازار چمدون بست رفت آسیه میگه یعنی واسه همیشه رفت؟ نازگل میگه خوشحال نباش چون واسه همیشه نرفتن برمیگردن. خان میگه بلارو ول کنین باید ببینیم چیکار کنیم که بابا قلندر برگشت چیکار کنیم تا مارو ببخشه البته مارو میبخشه بچه هاش هستیم ولی شماهارو نمیدونیم! معتبر میگه مارو هم میبخشه شما بچه‌ هایش ماهم زن هاش هستیم دیگه! عایشه میگه ما هیچیه آقا نیستیم حتی دکمه پشت جیبشم نیستیم! قلندر تو آسمون یهو چشمش به سوخت میوفته و میبینه که سوخت هواپیما تموم شده و میگه مجبوریم فرود بیایم بریم سوخت بزنیم آسوده قبول میکنه.

بلا و هازار به یه هتل میرن. بلا میخواد زودتر بره رستوران که میبینه باران و شیرین اونجا سر میز نشستن او حسابی جا میخوره و شوکه میشه و سریع میره تا جلوی هازار را بگیره. بلا بهش میگه الان غذا نخوریم و ازش میخواد برن اتاقشون استراحت کنن و بعد بیان غذا بخورن هازار قبول میکنه. آنها به اتاق هتل میرن و بلا میبینه پنجره بازه و میره پنجره را ببنده که هازار نبینه و ازش میخواد بره دوش بگیره، تو این فاصله از پنجره میخواد شیرین و باران را صدا بزنه که اونا انقدر غرق همدیگه هستن که چیزی نمیشنون. هازار از حموم بیرون میاد که بلا میگه گوشیم افتاد پایین من میرم بیارم. سپس پیش آنها میره آنها با دیدن بلا حسابی جا میخورن. بلا بهشون میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ آنها هم از بلا میپرسن که تو اینجا چیکار میکنی؟ بلا میگه ما اومدیم اینجا واسه تعطیلات ولی الان اصلا وقت این چیزا نیست چون هرلحظه امکان داره هازار بیاد ببینتتون و شیرین از اونجا میره. باران ناراحت میشه و بلا دلداریش میده و میگه من درستش میکنم و او را در آغوش گرفته که همان موقع کامیل و کامیلا به اونجا میان و آنها را باهم میبینن و حسابی شوکه میشن و میپرسن که اینجا چخبره؟ بلا و باران سعی میکنن واسشون توضیح بدن که اونجوری که فکر میکنن نیست شیرین از راه میرسه و ماجرارو میگه کامیل میگه اینجوری نمیشه داماد من آدم عاقلیه همین الان میرین میگین بیاد و باهاش حرف میزنی. هازار وقتی حرف های باران را میشنوه حسابی عصبی میشه و او را کتک میزنه شیرین از باران دفاع میکنه و باهمدیگه صحبت میکنن. هازار با عصبانیت به شیرین میگه تو با این تو این هتل چیکار داری؟ شیرین بهش برمیخوره و از اونجا میره. هازار میره پیشش و از دلش در میاره و میگه منظورم اون نبود و بعد از کمی حرف زدن ازش میپرسه واقعا دوسش داری؟ شیرین میگه خودمم نمیدونم هازار در آغوشش میگیره و میگه من پشتتم…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا