خلاصه داستان قسمت ۶ سریال امیلی در پاریس + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال امیلی در پاریس هستید. ما را با ادامه این مطلب همراهی کنید. سریال امیلی در پاریس ساخته شخصِ دارن استار است، همان نویسنده / تهیه کننده‌ای که سریال محبوب آمریکایی‌ها یعنی”جنسیت و شهر” را تولید کرده بود، حالا امیلی در پاریس حکم ادامه معنوی همان اثر را دارد – اما در شهری متفاوت. “امیلی در پاریس” مملو از مثلث‌های عاشقانه، ماجراهای بد، دوستان دیوانه و کمد لباس‌های برجسته و شیک در شهر چراغ‌ها است، در واقع این سریال نگاهی عجیب به ماجراها و سو استفاده‌ از مهاجران جوان در پاریس است. این سریال از شنبه تا پنجشنبه راس ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش می شود و ساعت های تکرار آن عبارتنداز؛ ۰۱:۰۰ ، ۱۰:۰۰ و ۱۴:۰۰

قسمت ۶ سریال امیلی در پاریس
قسمت ۶ سریال امیلی در پاریس

قسمت ۶ سریال امیلی در پاریس

میندی برای پدرش یه پیام میفرسته امیلی که کنارشه از طرز حرف زدنش با پدرش جا میخوره و میگه تو با پدرت اینجوری رفتار میکنی؟ میندی میگه نه دستیارش قبل از اینکه این پیامو بده بهش خودش مودبانه اش میکنه میگه بهش امیلی میپرسه چیشده حالا مگه؟ میندی میگه هیچی میخواد دوباره منو برگردونه اونجا با این وعده و بهش عکس یه ماشینو نشون میده که امیلی میگه واو بی ام وست؟ میندی میگه همراه خونه پشت ماشین امیلی میگه دیوونه شدی این موقعیتو ول کردی اومدی اینجا پرستار شدی؟ یعنی انقدر اینجارو دوست داری؟ میندی میگه آره خوب برگردم باید طبق خواسته ی اون زندگی کنم و حتی لباس بپوشم سپس بهش یه فیلم نشون میده که تو مسابقه استعدادیابی کشور خودشون شرکت کرده بوده و به خاطر اینکه یکدفعه صداش گرفت و صداش از کوک درومد و از مسابقه حذف شد و وقتی همه فهمیدن پدرش کی بوده دیگه نتونسته اونجا بمونه و سریعا از اونجا بیرون اومده و به پاریس نقل مکان کرده. امیلی به خانه میره و بنا به درخواست سیلوی تیپی مشکی میزنه و به دفتر محل کارش میره. اونجا باهمدیگه به طرف کارگاه خیاطی فردی معروف تو صنف فشن و مد به نام پیِرکادو میرن. سیلوی ازش میخواد تا مراقب حرف زدنش باشه. وقتی میرسن با منشی اون فرد صحبت میکنن و وقتی پیرکادو اونجا میاد تک تک بهش خوش آمد میگن و ابراز خوشحالی میکنن

وقتی نوبت به امیلی میرسه او نمیدونه باید چیکار کنه و دستش را میگیره و میگه خیلی خوشحالم که اینجام میدونین لباس ها و طرحاتون مثل شیرینی میمونه آدم دوست داره بخورتشون! پیرکادو یهو چشمش به آویز کیف امیلی میوفته و به زبان فرانسوی بهش میگه عوضی و از اونجا میره. امیلی جا میخوره و میگه چیشد؟ یعنی چی؟ دوست سیاه پوستش بهش میگه بهت گفت عوضی! شب امیلی به یک کافه میره و به یک پسر جوان و زن سن دار نگاه میکنه و رابطه شون نظرشو جلب میکنه. میز کناریش مردی جوان هست کهاو هم درباره اون میز نظر میده آنها باهمدیگه صحبت میکنن و در آخر اون مرد خودشو تومان معرفی میکنه که استاد دانشگاه ست امیلی هم خودشو معرفی میکنه و در آخر سر اون میز شرط بندی میکنن که ببینن نظر می درست بوده امیلی میگه حالا باید چجوری بفهمیم که کی درست گفته؟ توماس میگه مجبوریم تا آخرش بمونیم دیگه تا بفهمیم. بعد از مدتی یه نفر دیگه بهشون اضافه میشه که امیلی میگه رابطشون خیلی عجیب شد! حالا چجوری بفهمیم چی به چیه؟ توماس میگه واسه من مهم نیست واسم فقط مهم بود که باهات حرف بزنم. امیلی او را به خانه اش دعوت میکنه و شب را باهمدیگه میگذرونن. صبح موقع رفتن هردویشان امیلی با کامیل روبرو میشه و واسه کامیل تعریف میکنه شب گذشته اش و اینکه چجوری باهاش آشنا شده بوده.

امیلی به محل کارش میره که میبینه اونو از جلسه باخبر نکرده بودن. بعد از اتمام جلسه از سیلوی میپرسه دلیلشو که او مستقیم باهاش حرف نمیزنه و به واسطه لوک بهش میگه که اون از موردهای لاکچری کنار گذاشته شده. امیلی دلیلشو میپرسه که لوک میگه واسش قرارداد پیرکادو خیلی مهم بود که خرابش کردی! شب توماس به دنبال امیلی میره که با گابریل و کامیل روبرو میشن و تصمیم میگیرن باهمدیگه برن شام بیرون. گابریل از توماس اصلا خوشش نمیاد و حس خوبی نمیگیره ازش. امیلی فردای آن روز به محل کارش میره و وقتی میفهمه پیرکادو میخواد بره به مراسم باله میگه که اونم به اونجا میره تا باهاش حرف بزنه و ازش عذرخواهی کنه واسه همین به توماس پیام میده تا ببینه همراهیش میکنه یا نه که او قبول میکنه. امیلی شب حاضر میشه و وقتی میخواد بره گابریل میبینتش و میگه کجا میری انقدر شیک پوشیدی؟ او میگه دارم میرم به مراسم باله گابریل میگه با توماس؟ امیلی میپرسه انگاری ازش خوشت نیومده! گابریل میگه خیلی فیس و افاده ست خیلی خودشو میگیره حیفه که وقتتو باهاش هدر بدی! امیلی سر قرار با او میره ولی تو سالن ساختمان از حرف های توماس خوششن میاد و میگه تو واقعا افاده ای! و توماس میگه بهتره خودت بری بعد از برنامه همدیگرو ببینیم امیلی با دلخوری از اونجا میره. وقتی پیرکادورو میبینه پیشش میره و شروع میکنه باهاش صحبت کردن و معذرت خواهی میکنه پیرکادو ار حرفاش خوشش میاد. فردای آن روز وقتی امیلی میره سرکار سیلوی پیشش میره و میگه نمیدونم چیکار کردی و نمیخوام بدونم ولی یه قرار ملاقات خواسته گفته دختر سخن چینم باشه فکر کنم منظورش تو بودی و میره امیلی خوشحال میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و ۲ سریال امیلی در پاریس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا