خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۷۲ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۷۲ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی تازه عروس

هووها در آرایشگاه موهای مصنوعی میزارن تا ببینن کدوم مدل بهشون میاد. آنها به فروشگاه لباس میرن و هرکدامشان لباس هایی برای خودشان انتخاب میکنن بلا با دیدن لباس هایی که انتخاب کردن میگه وای اینا خیلی افتضاحه! اینو بزارین دیگه به عهده خودم و میره لباس هایی براشون انتخاب میکنه. آنها از دیدن لباس هایی که بلا انتخاب کرده خیلی خوششون میاد سپس آنها میپرسن قیمتشون چنده و با شنیدن قیمت آنها جا میخورن و میگن چرا انقدر گرونه! بلا میگه برای مدرن بودن باید لباس های با کیفیت بپوشین. آنها با چند دست لباس و کفش به داخل اتاق پرو میرن. سپس پای صندوق میرن که بهشون میگن خریداتون شده ۲۰ هزارتا! آنها تعجب میکنن و آسیه میگه من فکر میکردم پولدارم ولی انگار اینجوری نبوده، مدرن بودن چقدر گرونه! سپس تمام طلاهاشونو در میارن و در ازای خریداشون میدن. آنها میرن به آرایشگاه و آرایش میکنن، موهای مصنوعی بلوند میزارن، لباس هاشونو میپوشن و با کفش های پاشنه بیرون میان. بلا با دیدن اونا شوکه میشه و میگه ولی بازم میتونین هنوز راه هست که برگردینا! اونا مخالفت میکنن و ازش میخوان تا ساکت بشه سپس به طرف عمارت میرن. آفت در حال ماساژ دادن گوکان هست و ازش میخواد تا خانه ای جدا بگیرن و از اونجا برن گوکان میگه الان تو این موقعیت نمیتونم تنها بزارم خانوادمو اما آفت میگه من دوست دارم لباس های مدرن بپوشم مثل امروزیا بگردم! گوکان میگه من چیکار کنم خوب آفت؟ الان برم به بابا بگم چون زنم میخواد لباس های مدرن بپوشه از اینجا میرم مشکلتونم به من ربطی نداره؟ آفت تایید میکنه و گوکان میگه چیشد؟ تا دیروز که فکر میکردی خان شدم دورم میچرخیدی همینجا راحت بودی الان که خان نیستم دیگه میگی بریم؟ آفت تایید میکنه که گوکان بهش برمیخوره و میگه پس برو از اینجا من همینم که هستم آفت میخواد بره که میگه نه نمیخواد بری خودم میرم.

آفت با گریه تو آشپزخانه ماجرارو برای نازگل تعریف میکنه که نازگل میگه بلد نیستی دیگه اول باید عاشق خودت کنی بعد ناز کنی دختر! منو ببین چجوری خانو رو انگشتم میچرخونم! خان حرف های اونو میشنوه و جا میخوره و میگه آفرین نازگل خانم دیگه چی؟ و باهاش بحث میکنه و میگه همین الان وسایلتو جمع میکنی گورتو گم میکنی میری! سپس میگه نه به جای تو من خودم میرم . نارگل با آفت دعوا میکنه که خودت کم بودی منو هم بدبخت کردی و باهمدیگه دعواشون میشه و درگیر میشن. قلندر تو خانه سنگیه که هازار، خان  و گوکان را پیش قلندر میبره و میگه بابا پسراتو آوردم پیشت از خونه زدن بیرون. قلندر میگه چی؟ چرا؟ آنها شروع میکنن به تعریف کردن که قلندر سرزنششون میکنه و میگه این کارها چیه؟ و باهمدیگه افسوس میخورن. شیرین آفت و نازگل را از هم جدا میکند و به حیاط پیش ترکمن میبره. ترکمن میپرسه که چیشده؟ چرا دعوا میکنین؟ آنها تعریف میکنن و دوباره به جون هم میوفتن. بلا و هووها به عمارت میان و همه ی اونا از دیدن اونا شوکه میشن و میگن چرا اینجوری شدین؟ کامیلا میخنده و میگه ای کاش لهجه تونم عوض میکردین صدا به تصویر نمیخوره! و میخنده. آنها میپرسن که آقا کجاست؟ بلا میگه خونه سنگی، آنها میگن چی؟ پس چرا مارو آوردی اینجا؟ بلا میگه آخه از من نپرسیدی که بابا کجاست منم نگفتم دیگه! معتبر میگه برو ۰۰۱ را آماده کن تا بریم خونه سنگی. بعد از رفتن آنها نازگل و آفت باهمدیگه دوباره درگیر میشن. فرهاد دیلان را صدا میزنه و میگه باید یه چیزی بهت نشون بدم و دستشو میگیره میبره تو باغ های پرتغال سپس نامه ای بهش نشون میده دیلان میگه این چیه؟ فرهاد میگه نامه ی دوران مدرسه ست که شب تولدم آرزوت کرده بودم و هیچ وقت نتونستم بدم بهت دیلان با خواندن نامه خوشحال میشه و گونه اش را میبوسد و میره.

مسلم به پدرش میگه آخه بابا جان من چجوری بین این همه آدم بگردن اسکندر پیدا کنم؟ حداقل چهارتا مشخصات میدادی! پدرش میگه راستی عکسشو دارم مسلم میگه باز خوبه اینجوری یخورده جلو می افتیم، قلندر عکس کودکی اسکندر را بهش میده که مسلم تعجب میکنه و میگه این چیه آخه؟ من آرنجا بدونم الان چجوری سده آخه؟ قلندر پاسو تو یه کفش کرده که باید پسرشو پیدا کنن. شیرین تو اتاقش نشسته که باران میره پشت پنجره اش و شیرین تعارف میکنه به داخل بره اما باران میگه انقدر پیشرفتو من جنبه ندارم الان سکته میکنم! سپس بهش شعری میدهد که در دوران مدرسه اش واسش نوشته بود شیرین با شنیدن اون شعر میخنده و میگه این چه جور شعری بود دیگه! سپس بعد از رفتن باران باز هم شعر را واسه خودش میخونه و میخنده. قلندر و پسرهاش در خانه سنگی هستن و دارن باهمدیگه درد و دل میکنن که یکدفعه زنگ در به صدا در میاد و قلندر میگه جمیل باز کن اگه آسوده خانم بود بگو بیاد داخل وگرنه کسی دیگه ای بود باز نکن! جمیل از آیفون میبینه و میگه سه تا زنن آقا! قلندر به پسرهاش میگه شما آوردین؟ خان میگه نه بابا جان! جمیل درو باز میکنه و قلندر با دیدن زن هایش با اون ظاهرا شوکه میشه و از ترس میشینه و میگه چرا اینجوری شدین؟ چیکار کردین؟ آنها واسش عشوه میان و میگن خوب شدیم؟ چشم از رومون نمیتونی برداریا! قلندر از خجالت نمیدونه چیکار کنه و میگه اگه یکی شمارو دیده باشه چی؟ و ازشون میخواد تا از اونجا برن اما هووها به پسرهاشون میگن برن تا آنها تنها باشن ولی قلندر بهشون میگه از اینجا برین! انها بعد از کلی ادا از خانه بیرون میان و معتبر میگه آخ آسوده مارو بدبخت کردی! انها کنار خیابان وایسادن تا به طرف عمارت برن که یه ون جلوشون می ایستد و میگه آقا گفته شمارو ببریم پیششون کارتون داره!  آنها فکر میکنن قلندر را میگن و با خوشحالی سوار میشن و از آنجا میرن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا