خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۷۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۷۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)

داستان عشقی غیرممکن که زادهٔ انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر می‌شود و مراوداتش را با خانوادهٔ شاداوغلوها بیشتر می‌کند و در نهایت نوهٔ نصوح شاداوعلو (ریّان) رو خواستگاری می‌کند. از آنجاییکه ریّان نوهٔ تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعاً خوبی محسوب می‌شود نصوح میخواد که نوهٔ دیگه‌اش یارن شادوغلو رو به او بدهد …

قسمت ۷۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

میران تمام شب را بیدار بوده و به حرف های مادربزگش فکر می کند. او صبح به اتاق ریان می رود و می گوید: «نمی توانم به تو قولی بدهم و به آن عمل نکنم اما سر قول خودم درمورد انتقام هستم. » ریان با بغض می گوید: «پس کاری که با من کردی انتقام نبود؟! روزی نبوده که عاشقت نباشم ولی می بینم تو هم روزی نبوده که به فکر انتقام نباشی. » میران که دلش نمی آید ریان را ناراحت کند از خانه خارج می شود و سوار بر اسبش به سمت دشت می رود. ریان هم طاقت نمی آورد و سوار اسب شده و به دنبالش می رود و پیدایش می کند. ریان با بغض می گوید: «فکر کردم رفتی… » میران با چشم های غمگین نگاهش می کند و می گوید: «غیر از تو جایی برای رفتن ندارم. هرکاری می کنم فقط انگار توی برزخ گیر افتاده ام. به من بگو چه کنم. » ریان حرفی ندارد و گریه می کند بعد دست میران را می گیرد، او را می بوسد و آرامش می کند. هازار لحظه شماری می کند تا نامه ای را که از اسما گرفته را نشان میران دهد.  اسما به او اطمینان می دهد که وفتی ریان و میران به خانه بیایند هازار را خبر کند.

عزیزه هم که نقشه هایش نقش برآب شده به شهر کارس برگشته تا مدتی آنجا بماند. سلطان هم که همیشه منتظر فرصت است تا جای عزیزه را بگیرد، سر از پا نمی شناسد. میران کمی با ریان درد دل می کند و می گوید: «فرصت نشد من مادرم را بشناسم و از او عشق ورزیدن و بخشیدن را یاد بگیرم. » ریان گریه می کند و می گوید: «شاید من بتوانم کمکت کنم. » کمی بعد آنها به عمارت می رسند و گونول جلو می آید و می گوید که عزیزه به کارس رفته است. میران تصمیم می گیرد دنبال عزیزه برود و او را برگرداند ولی ریان مانع او می شود و می گوید: «دوباره داری وارد بازی مادربزرگت میشوی. یک بار هم بدون او روی پاهایت بایست. او واکنش های تو را می شناسد. وارد این بازی نشو. » میران می گوید: «به هر حال او مادربزرگ من است و دیشب دیدم که روز مزار پدر و مادرم اشک می ریخت. وقتی او نیست همه ما خود را یتیم حس میکنیم. » ریان با خشم می گوید: «جدا کردن تو از باورهایت کار سختی است! اگر می خواهی برو. » و به اتاق می رود. میران هم به ناچار در حیاط می نشیند و به فکر فرو می رود. هازار به حرف اسما گوش نداده و همان شب از راه پشت بام به عمارت اصلان بی می رود اما ناگهان پایین پله ها می افتد و نقش بر زمین می شود و جویبار باریکی از خون جاری می شود. ریان به صدای افتادن او از اتاق بیرون می اید و با دیدن پدرش در آن وضعیت جیغ می کشد و میران را می بیند که بالای سر پدرش ایستاده و با نگرانی به ریان چشم دوخته است.

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا