ُ خلاصه داستان قسمت ۷۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۸ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

"<yoastmark

قسمت ۷۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

بعد از حرف های چاتای و سادایی در مراسم دوعان با سرعت از اونجا میره و به طرف شرکت میره. در مراسم همهمه ای ایجاد شده و حسابی مراسم به هم ریخته. اندر پیش ییلدیز میاد و میگه اینا حقیقت داره؟ اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ ییلدیز میگه نمیدونم واقعا گیج شدم و به سرعت از اونجا میره پیش دوعان. کومرو به اکین میگه تو از این خبر داشتی؟ اکین میگه من همون قدر میدونم که تو میدونی! کومرو میگه یعنی من باور کنم که چاتای چیزی نگفته؟ اکین میگه باور کن چرا باید به من بگه؟ او کلافه میشه و میگه بیا از اینجا سریعاً بریم جس می کنم همه دارن ما را نگاه میکنند. اندر پیش چاتای میره و میگه این چه ماجرایی بود که راه انداختی؟ فکر نمی کنی خیلی زیاده روی کردی؟ او میگه نه تاوان کارایی که کرده بود را باید پس میداد اندر میگه ولی من فکر نکنم این ماجرا اینجا تموم بشه بردن آبروی دوعان جلوی همه تاوان خیلی سنگینی داره معلوم نیست که چه اتفاقی میافته! چاتای با پوزخند میگه بزار هر کاری که میتونه انجام بده. دوعان با عصبانیت تمام به اتاقش در شرکت میره مراد پیشش میره که دوعان میگه کار تو مشخصه همون چیزی که گفتم! باید بمیره.

اگه کارتو به خوبی انجام ندی من یه بلایی سرت میارم که تو عمرت ندیده باشی! مراد قبول میکنه و از آن جا میره. ییلدیز همان موقع وارد اتاق میشه که دوعان با دیدنش میگه الان نه، الان اصلا فرصت خوبی نیست بزار آروم بشم بعدا باهم صحبت میکنیم. ییلدیز به حرفاش اعتنایی نمیکنه و میگه من به عنوان همسرت باید بدونم که این ماجراها حقیقت داره یا نه! نمیخوام حرفس بزنم که تو ناراحت بشی برو خونه من میام اونجا و با همدیگه صحبت میکنیم او میگه تو این وضعیت احتمال داره که هر لحظه چاتای بیاد اینجا و با همدیگه درگیر بشین! دوعان میگه خیالت راحت من هیچ کاری نمی کنم فقط می خوام اینجا تنها باشم تا کمی آروم بگیرم ییلدیز قبول میکنه و از اونجا میره. اندر به خانه اش رفته که جانر به اونجا میره و اندر میگه چه خوب موقع اومدی نمیدونی چه اتفاقاتی افتاد! و شروع میکنه به تعریف کردن ماجرا برای جانر. او با شنیدنش میگه این که خیلی بده! این یعنی جنگ بعدی در راهه. اندر میگه دوعان بعد از این موضوع دیگه دوعان قبل نمیشه و ما هم همیشه سمت کسی که قدرتمنده میریم الان اکین هم پشت چاتای و شروع میکنه به خندیدن.

هاندان وقتی به خانه اش می رسد عصبانی میشه و دستیارش را مواخذه میکنه که چرا خوب تحقیق نکرده تا بفهمه همچین نقشه‌ای وجود داشته! او بهش میگه خیلی خوب نقشه کشیده بودند هاندان با کلافگی میگی من تو این اوضاع هم نمیتونم پشت دوعان را خالی کنم و حسابی به هم میریزه. دوعان با چاتای در شرکت از دور همدیگر را میبینند دوان با عصبانیت و چاتای با پوزخند به سمت همدیگه میرن. دوعان بهش میگه بعد بازی را شروع کردی خیلی بد! چاتای بهش میگه بالاخره همه باید با اون روی واقعی تو آشنا می شدن و می فهمیدن که چه آدمی هستی اول از همه هم ییلدیز متوجه میشه دوعان با عصبانیت و حرص میگه مبادا اسم ییلدیز را به زبونت بیاری! چاتای میگه تو میخواستی شرکت پدرم را که خودش تاسیس کرده بود را به چنگ بیاری و اطرافیان رل به خطر بندازی همین که اطرافیانت چه تو خونه و چه تو شرکت دیگه روت حساب باز نکنن و واست ارزش قائل نشن واسه مجازات بسته و با پوزخند از کنارش میره. اسما در خانه از ییلدیز میپرسه و میگه این چیزهایی که گفتن درباره دوعان حقیقت داره؟ یعنی واقعا اون این کارو کرده؟ او میگه چیزی به من نگفت هنوز نفهمیدم چی به چیه.

اسما بهش میگه هرچی که باشه تو نباید با دوعان میونه ات را خراب کنی! تا حالا بهت نه بدی کردی نه بهت دروغ گفته و نه ناراحتت کرده هر چی هم که هست بین خودشونه اگه همچین کاری کرده حتما چاتای حقش بوده پشت شوهرت خالی نکن. ییلدیز قبول میکنه. اندر به اتاق چاتای میره و اونو تشویق میکنه و میگه کولاک کردی امروز عجب شجاعتی بخرج دادی. چاتای میگه اونجا که یه چیز دیگه میگفتی! او بهش میگه بزار جای شوکی که بهم وارد شده بود خیلی خوبه الان دیگه نظم برمیگرده به دوران قبل سپس میگه من یه پیشنهاد دارم بیا شب یه جشن بگیریم اکین را هم دعوت کنیم چاتای با شنیدن این حرف میگه که دوعان دیوونه میشه! او میخنده و میگه خوب بزار بشه. دوعان در شرکت به مراد میگه احتمال داره رفته باشن پیش نورگل! نباید خطای دیگه ای انجام بدیم. تو که میتونی از نورگل محافظت کن تا چاتای نزدیک اون نره او میگه خیالتون راحت من حواسم هست و به خانه میره. دوعان با ییلدیز صحبت میکنه میگه شاید از حرفهایی که بزنم خوشت نیاد اما تا حالا بهت دروغ نگفتم و نمیخوامم بگم همه حرفایی که چاتای زد را من عمل کرده بودم ولی به خاطر اینکه تماما تلاش می‌کرد تا نزدیک تو باشه و تو را از من پس بگیره.

به هر بهونه بیشتر با هالیت جان بهت نزدیک می‌شد و این منو اذیت میکرد ییلدیز میگه همین که باهام صادق بودی خیلی خوبه و همدیگر را در آغوش میگیرند کومرو پیششون میره و میپرسه چی شده؟ او میگه هیچی دخترم همه چیز تحت کنترله ییلدیز بهش میگه نگران نباش بابات از پس همه چیز بر میاد خودتو ناراحت نکن. کومرو با کلافگی میگه سخنان مطبوعاتی پدرم چیشد؟ او با کلافگی از اونجا میره. اکین به چاتای زنگ میزنه و بهش دست مریزاد میگه سپس چاتای اونو دعوت میکنه که شب یه جشن کوچکی با هم دیگه بگیرند اکین هم قبول میکنه. کومرو با عصبانیت پیش اکین میره و میگه انگار نه انگار که بابام همچین بلایی سرش اومده خیلی راحت و ریلکس نشسته با ییلدیز حرف میزنه اکین جا میخوره و میگه شاید نقشه اش را کشیده و خیالش راحته اما کومرو میگه نه همچین چیزی نیست عقل از سرش پرونده نمیدونم واقعا همچین عشقی مگه ممکنه! فکر میکردم قیامت به پا کنه اما همچین چیزی نیست. اکین میگه که من شب با چاتای شام میخورم اگه مشکلی نداره برم که کومرو میگه بهتر بود که نری ولی خود دانی….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا