خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۷۸ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۷۸ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تازه عروس

کامیلا و کامیل، قلندر را به اتاقشان میبرد و میگه تا زمانیکه عقلت نیاد تو سرت همینجا میمونی. قلندر میگه تا زمانیکه آسوده را نبینم عقلم سر جاش نمیاد! کامیلا میگه سه تا زنت داشتن خودشونو میکشتن تو رفتی کبریت دادی دستش؟ آخه این چه کاریه؟ کامیل میگه راست میگه تو واقعا انقدر از زن ها بدت میاد؟ قلندر میگه تو واقعا باور کردی که میخواستن خودشونو بکشن؟ تو هنوز اونارو نمیشناسی! هازار و بلا به اونجا میان و میگن باباجون اینجایین؟ کامیلا میپرسه مامانا چیشدن؟ خوبن؟ بلا میگه آره خوبن الانم حمام رفتن دارن حسابی میشورن خودشونو ولی کل عمارت بوی بنزین کرفته! قلندر میگه باشه پس یه کبریت بزنین خیال منو همه را راحت کنین دیگه! سپس بعد از کمی حرف زدن باز برای آسوده ناله میکنه و از اونجا میره که ازش میپرسن ک-ا؟ قلندر میگه جهنم! بلا به هازار میگه برو پیشش عشقم تنهاش نزار! هووها تو حمام در حال شستشوی خودشان هستن و میگن که چرا هرچی میشوریم هنوز بوی بنزین میدیم! سپس حسابی به جون خودشون افتادن تا از این بود خلاص بشن، عایشه میگه بچه ها دوباره ما گول اون زنه کامیلارو خوردیم انگار مهره مار داره تا میگه فلان کارو انجام بدین ما هم غلام حلقه به گوش میشیم! با این کار این بویی که ما گرفتیم آقارو از خودمون دور میکنیم، آسیه میگه نه که آقا خیلی نزدیکمون میومد الان تازه دور شده! شیرین به کاهدونی میره تا تخم مرغ جمع کنه که صدای خنده یه دختر را با فرهاد میشنوه و پنهانی به اونجا میره که میبینه دارن باهمدیگه عکس میگیرن و خیلیم خوب و خوشحالن. شیرین پیششون میره و میگه واقعا که یعنی عمارتو آب ببره شما عین خیالتونم نیست و فقط به فکر خودتونین! دیلان میگه چرا نباشیم؟ کسی که چیزیش نشد! فرهاد میگه نکنه تو به خوشی ما حسادت میکنی!

شیرین میگه چرا باید حسادت کنم؟ فقط همین دیلان به درد تو میخوره و بعد از پوزخند از اونجا میره. آنها به عکس گرفتنشون ادامه میدن که باران از پشت کاه ها آنها را میبینه و خودشو کنترل میکنه. شیرین به آشپزخانه میره و شروع میکنه به کیک درست کردن که باران پیشش میره و میگه چیکار میکنی؟ شیرین میگه میخوام کیک درست کنم باران میپرسه کیک ضد افسردگی؟ شیرین میگه نه واسه خودم ولی انگار تو هنوز مشکلی چیزی داره! اگه اعتماد نداری به من بگو که همین الان جلوشو بگیریم چون اشتباهه!  و میخواد بره که باران جلوشو میگیره و میگه چقدر راحت میزاری و میری من نمیتونم! سپس بهم فرصت میدن که دوباره یه بار دیگه امتحان کنن. قلندر با هازار و جمیل به کنار دریا اومدن و درحالیکه نشستن و دارن نوشیدنی میخورن و به دریا نگاه میکنن هازار با طعنه میگه جهنمی که میگفتی این بود بابا؟ سپس در سکوت و شنیدن صدای دریا را میشنوند تا ببینن و چی پیش میاد. شیرین از اونجا که فکرش فعلا پیش باران هست در حال کیک درست کردنه که بلا پیشش میره و میگه چخبره؟ داری چیکار میکنی؟ بلا میگه دارم واسه عشقم کیک درست میکنم وقتی بلا میشنوه جا میخوره و میخنده و میگه که این که شوخی نیست نه؟ پس تو هم با اون دوست داری! بلا خوشحال میشه و شیرین کیکش را برمیداره و به اتاقش میره. شیرین به باران پیام میده و میگه کیکتم پخته شده تا سرد نشده که از دهن بیوفته بیا اینجا. تو آشپزخانه هووها باهم کل کل میکنن که معتبر به آسیه میگه شیرین دخترت هم به باران ما علاقه داره! او شوکه میشه و میگه چی: و به طرف اتاق شیرین میره. با آن پیام شیرین را میبینه و هل میکنه سپس سریعا از راه مخفی به اتاق شیرین میره.

آسیه با شیرین در حال حرف زدنه و حقیقت داره که تو هم بارانو دوست داری؟ شیرین تایید میکنه و میگه داداشم میدونه تازه. یکدفعه باران از زیر تخت اونجا میاد که شیرین میترسه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ اون زیر چیکار میکردی؟ سپس باهمدیگه کمی صحبت میکنن. معتبر وقتی ماجرای دیلان با فرهاد را می بینه جدیه به کاهدونی میره و با دیدن فرهاد بهش میگه که تو باید از دیلان فاصله بگیری! فرهاد میگه چرا؟ من دیلان دوست دارم اونم منو دوست داره اما معتبر بهش میگه این حرفارو من نمیفهمم دیلان به درد تو نمیخوره! اینو آویزونه گوشت کن! فرهاد میگه نه نمیزارم که ایندفعه دیلان را هم ازم بگیرین معتبر میگه پس خودت خواستی و شروع میکنه به کتک زدن فرهاد و انقدر محکم میزنه که بعد از رفتن فرهاد، معتبر به دستش فوت میکنه تا زودتر خوب بشه و کمتر سود کنین. فرهاد با عصبانیت به کارگاه مسلم میره که باران میگه چخبرته؟ بشین میخوام باهات حرف بزنم سپس میگه تا زمانیکه من زنده ام نمیزارم دیلان مال تو بشه! فرهاد میگه چرا؟ باران میگه چون تو چوپانی و در حدت نیست که با دخترهای خان میگردی! سپس فرهاد با عصبانیت میگه به تو چه ربطی داره آخه؟! ما هرکاری که دلمون بخواد انجام میدیم و با عصبانیت از اونجا میره. باران با خودش میگه نکنه زیاده روی کردم! سپس میشینه و تو فکر فرو میره. نازگل و خان با گوکان و آفت به شهر بالن ها رفتن آنها از زیبایی اونجا حسابی تعریف میکنن و نازگل میگه که بیاین سوار بشیم اما خان که از ارتفاع میترسه مخالفت میکنه. آنها بالاخره سوار میشن و خان تمام مدت چشماشو بسته و ستون را گرفته نازگل ازش میخواد چشماشو باز کنه و از منظره لذت ببره خان به محض باز کردن چشمش از حال میره. آنها میخندن و شروع میکنن به عکس گرفتن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا