خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۸۲ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۸۲ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی تازه عروس

بلا پیش قلندر میره و میگه باباجون حق داشتی که به زن هات بگی دغل باز واقعا حق داشتی! قلندر میگه پس تو منو درک کردی بلا میگه آره درک کردم باباجون معذرت میخوام. ترکمن پیش عایشه و معتبر که تو باغ پرتغال قایم شده بودن میره و میگه بابا کورکوت کارتون داره گفت بیام ببرمتون پیشش! آسیه هم بیهوشه به هوش بیاد میارمش عایشه میگه نه اونو نیار اون مارو میکشه. باران پیش شیرین میره که کنار آسیه نشسته. شیرین از مادرش گلگی میکنه که دیدی به بلا تهمت زدن؟ نمیفهمم که چجوری تونستن! باران سعی میکنه آرومش کنه آنها گرم صحبتم و وقتی باران میشنوه که شیرین میگه چند ساعتیه که از فرهاد خبری نیست شوکه میشه و میگه نکنه با دیلان فرار کرده! شیرین میگه نه بابا مگه الکیه؟ در ضمن من همین چند ساعت پیش بود دیلانو دیدم! فرهاد میگه فرار کردن یه لحظه ست به ساعت نمیکشه که! دیلان و فرهاد تو باباپشت بوم باهم قرار گذاشتن و فرهاد به دیلان پیشنهاد میده که بیا باهم فرار کنیم دیلان میگه چی؟ فرهاد میگه بیا بریم یه جایی که کسی باهامون مخالفت نکنه و زندگیمونو با عشق شروع کنیم، دیلان میگه چرا باید مخالفت کنن؟ فرهاد میگه تو دختر خانی من یه چوپانم! دیلان میگه نترس من میدونم چیکار کنم، فرهاد میگه خواهرت معتبر و باران به خون من تشنه هستن! دیلان میگه اونا همشون باروته بی خطرن من یه چیزی میدونم که دارم میگم دیگه سپس باهمدیگه صحبت میکنن. شیرین و باران در حال حرف زدنن که آسیه یهو از خواب بیدار میشه و میگه شما دونفر اینجا باهم چیکار میکنین؟ شیرین میگه هیچی داشتیم حرف میزدیم سپس میخواد بره تا هووهارو دوباره بکشه که شیرین جلوشو میگیره که آسیه میگه اصلا شما کجا بودین که چیزی ندیدن؟ شیرین و باران به خاطر میارن که اون موقع تو اتاق هدفون گذاشته بودن و در حال هم خوانی کردن بودن و اصلا از سر و صداها هیچی نفهمیدن.

باران میگه ما تو باغ پرتغال ها بودیم آسیه که باور نکرده میخواد چیزی بگه که ترکمن به اونجا میاد و میگه بابا میخواد ببینتت و با خودش اونو میبره. کورکوت بهشون میگه شما خجالت نکشیدی؟ چطور به عروس محبوب من تهمت دزدی زدین؟ معتبر میگه ولی ما که الکی نگفتیم! میخواستیم خجالت بکشیم ولی نشد! کورکوت میگه یعنی چی؟ آنها میگن که چون تمام طلاها از اتاق بلا اومد بیرون همشون اونجا بود، بعد از کمی صحبت کردن کورکوت بهشون میگه پس ببرین همه ی طلاها را همونجایی که بوده بزارین! آنها تایید میکنن و در آخر میگن ولی به خاطر چی دلیلش چیه؟ کورکوت میگه چون همش دیگه واسه بلاست! همگی شوکه میشن و میگن چی؟ کورکوت میگه همینی که گفتم همشو بدین به بلا برین بزارین تو اتاقش. قلندر دستای کامیل و بلارو گرفته و ازشون میخواد تا نرن و بهش بگن که دروغه فقط واسه برگردوندن او به عمارت دارن از اونجا میرن اما هازار میگه نه باباجون ایندفعه واقعیه شما که نیستین تو عمارت بعد از رفتن شما کلی بلا سرمون اومده دیگه نمیتونیم منم دارم باهاشون میرم. قلندر غصه میخوره و ازشون میخواد تا نرن بلا بهش پیشنهاد میده که شما هم بیاین با ما بریم قلندر میگه واقعا؟ میشه؟ کامیلا میگه نه بابا شوخی میکنن اما کامیل میگه خیلی خوب میشه بیا کل استانبولو بهت نشون بدم قلندر میگه واقعا؟ میشه بیام؟ کامیل و بلا و هازار تایید میکنن و میگن آره خیلی خوب میشه قلندر قبول میکنه و همگی خوشحال میشن کامیلا هم تو موقعیت گیر میکنه. زن های قلندر تو آشپزخانه نشستن که آفت و نازگل به اونجا میان و سراغ طلاهاشونو ازشون میگیرن اما اونا میگن که دیگه طلایی در کار نیست! آنها دلیلشو میپرسن و نارگل میگه من درست ۲ کیلو و ۲۰۰ گرم طلا داشتم کو؟ آفت هم میگه منم نیم کیلو داشتم کجاست؟

عایشه میگه دیگه اونا مال شما نیست چون مال بلاست! آنها با داد میگن چی؟ نازگل و آفت داد و بیداد میکنن و طلاهاشونو میخوان اما اونا بهشون میگن که ماجرا از چه قرار! آنه در حال بحث و دعوا کردن هستن که یکدفعه صدای ترکمن میاد که بلند بلند باباشو صدا میزنه آنها به طرف اتاق میرن تا ببینن چیشده! قلندر در حال خداحافظی کردن با جمیل و عمارت قلندریه اش هست سپس با آنها سوار ماشین میشه و به طرف فرودگاه راهی میشن. تو مسیر ترکمن به قلندر زنگ میزنه اما او نمیخواد جواب بده هازار میگه شاید کار خیلی مهمی داشته باشه بابا جواب بده و در آخر خودش میگیره و رو آیفون میزنه. ترکمن به هازار میگه داداشم کجاست؟ کارش دارم خیلی واجبه! قلندر که فکر میکنه دوباره با کلک میخوان برگردوننش به عمارت میگه بگو رفته نیست اما ترکمن میگه مسئله مرگ و زندگیه! بگو داداشم کجاست تلفنو بده بهش! هازار میگه بگو عمه هرچی هست من بگم ترکمن میگه بهش بگو مسئله مرگ و زندگیه! هازار وقتی اینو به قلندر میگه او جا میخوره و میگه چی؟ سپس تلفنو میگیره. ترکمن بهش میگه بابا داره میمیره داداش سریع بیا همش تورو صدا میزنه! قلندر اول فکر میکنه داره الکی میگه اما وقتی صدای جدی ترکمن را میشنوه به هازار میگه برن سمت عمارت. همگی بالاسر کورکوت خان نشستن و دارن گریه و زاری میکنن. قلندر و بقیه وقتی به عمارت میرسن صدای گریه و زاری آنها را از تو حیاط میشنون و قلندر میگه بابام فکر کنم رفته و با عجله به طرف داخل عمارت میرن. قلندر با دیدن پدرش به طرفش میره و گریه میکنه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا