خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۸ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۸ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۸ سریال ترکی اوچ کوروش

کمیسر بعد از دادن وسایل کارتال باهمدیگه از پاسگاه بیرون میان و میگه بریم درباره دستبنده حرف بزنیم. کونیالی ۲تا مدل استخدام کرده تا برای تبلیغات سایت شرط بندی باهاشون همکاری کنن. کارتال با افه به یک رستوران لوکس میخوان برن که افه میخواد با پدرش حرف بزنه و به کارتال میگه تو برو تا من بیام. افه متوجه میشه که عدنان پدرش تو یه برنامه سمینار داره دربار عدالت افه لبخند میزنه و آدرسو میگیره و میگه خیلی دوست دارم منم بیام! کارتال وقتی به رستوران میره به خاطر ظاهر و طرز لباس پوشیدنش راهش نمیدن و میگن همشون رزرون جا نداریم کارتال کلافه میشه و میخواد دعوا کنه که افه از راه میرسه. افه ازش میپرسه ماجرای دستبند چیه؟ کارتال میگه اون دستبندو تو اون خونه پیدا کردم آدرسو تو پلاستیک گذاشته بودن و با سنگ انداختن تو بالکن. اون دستبندو بابام واسم گرفته بود مگه نوشته روشو نخوندی؟ سپس یادش میاد روزی که فهمید دستبندو گم کرده و وقتی به پدرش گفت او را حسابی دعوا کرد و انها فرار کردن تا دستش بهشون نرسه! عرفان به کارتال میگه شاید کسی برداشتتش کسی نبوده که بهش چشم داشته باشه؟ کارتال با عصبانیت میگه همش تقصیر توعه تو همش چشمت به دستبند من بود! عرفان با گلافگی میگه اصلا به من چه؟ منو بگو اومدم تورو دلداری بدم! و از اونجا میره. افه به کارتال میگه الان عرفان کجاست؟ کارتال به زخم دستش نگاه میکنه و میگه نمیدونم خبری ندازم ازش! افه میگه فکر نمیکنی شاید کار خودش باشه؟ کارتال میگه نه بابا عرفان خیلی مهربونه! اصلا اونجوری نیست زورش به یک مورچه هم نمیرسه خیلی دل رحمه!

عرفان به محل کارش میره و میگه بهم گفته بودن زودتر بیام چیزی شده؟ همکارش میگه بالاخره تصمیم گرفتن مارو بیمه کنن! خیلی خوب میشه اینجوری! انگاری هم اجباریه واسه همه! عرفان میترسه و میگه اجباریه؟ همکارش میگه آره اجباریه عرفان میگه اما من کارت شناساییم همراهم نیست! و به این بهونه میپیچونه. وقتی به اتاق پرو میره همان فرد به اونجا میاد و کیفشو میگیره و سر به سرش میزاره سپس کارت شناسی دیگه را تو کیفش میبینه و تعجب میکنه. عرفان  تنها راهی که به ذهنش میرسه کشتنه! و با قیچی چند ضربه به قلبش میزنه و او را میکشد و تو کمد پنهانش میکند. افه کارتال را به خانه اش میرسونه که کارتال تشکر میکنه افه میگه به خاطر تو این کارو نکردم! کارتال میگه بابت صبح تو پاسگاه هم ممنونم باید قبول کنی که بهم عادت کردی و نمیتونیم از هم دور بشیم و میخنده و از ماشین پیاده میشه. لیلا با دیدن کارتال او را در آغوش میگیره و میگه اومدی! و با دیدن افه بهش میگه بادیگارد پلیس داری؟ کازتال میگه دیگه اینجوریه دیگه سپس میپرسه بقیه کجان؟ لیلا میگه سر فیلمبردارین! کارتال تعجب میکنه که بهش میگه برو تو میبینی. لیلا به افه لبخند میزنه ‌که افه با دیدنش از اونجا میره لیلا به دنبالش می رود و تعقیبش میکنه. افه وارد سمینار عدالت پدرش میره و لیلا هم به دنبالش به داخل میره. بعد از سخنرانی عدنان، همه واسش دست میزنن و افه میگه آفرین فقط من یه سوال دارم؟ همه توجه ها به سمت افه میره. او میگه تو مملکتی که همه چیزو میشه با پول و ثروت خرید عدالت چقد ارزش داره؟ عدنان میگه تو همه شغل ها همچین چیزی هست نباید ارزش عدالت بیاد پایین.

سپس افه میگه من خودم پلیسم البته مدت کوتاهیه نیستم ولی در کل شغلمه، پدرم خیلی دوست داشت حقوق بخونم اما دوست نداشتم سپس بعد از کمی حرف زدن میگه باید عدالت برقرار باشه پس کسی این وسط با پارتی بازی نباید کارشو جلو ببره! و من خودم میتونم گلیممو از آب بکشم بیرون احتیاجی به کسی ندارم! لیلا از دور آنها را نگاه میکنه و با خودش میگه چه دل و جراتی داره کمیسر! سپس یکی از نگهبانان لیلا را میبینه و میخواد از اونجا بیرونش کنه که لیلا داد میزنه کمیسر! همه توجه ها به سمت لیلا جلب میشه و افه میره دنبالشون تا ببینه چه اتفاقی افتاده و لیلا اونجا چیکار داره؟! بهار در حال جمع کردن لباس هایش هست تا از اونجا بره اما یکی از نوچه های پدرشو میبینه که بهش میگه بهار خانم پدرتون دستور دادن تنهایی جایی نرین و هرجایی خواستین برین من ببرمتون! بهار کلافه میشه. کارتال شب حسابی به خودش رسیده که عمه نریمان پیشش میره و میگه بهت گفته باشم اگه خونه و ماشین نداشته باشه تورو بهش نمیدم! کارتال میگه چی میگی عمه؟ کیو میگی؟ نریمان میگه نمیدونم همونی که واسش تیپ زدی! و ازش گلگی میکنه که یه مدته به کارها دل نمیده و هیچ کاری نمیکنه جزء چرخیدن! کارتال میگه دارم میرم پیش دختر نزیح اگه بیارمش سمت خودم دیگه نزیح به ما کاری نداره نریمان با شنیدن این نقشه تازه متوجه میشه و خودش او را حاضر میکنه تا پیش بهار بره. پدر کازتال یاد گذسته می افتد که عرفان پیشش رفته بود و گفت که من دستبند کارتال را برداشتم. جلوی ایستگاه اتوبوس از دستش درومد و من برداشتم!

اونو دعوا نکنین مقصر منم پدر کارتال دستبندو به اون میده و میگه پیش خودت باشه من یکی دیگه واسه کارتال میگیرم هرکیم که گفت کی واست خریده بگو بابام بهم داده! عرفان خوشحال میشه. بهار از در پشتی خانه فرار میکنه که کارتال از راه میرسه و میکه برسونیمت بهار خانم! بهار میگه اینجا چیکار میکنی؟ و وقتی آدم های پدرش را جلوی در خانه میبینه ناچارا قبول میکنه و سوار ماشین میشه. آدم های نزیح، بهار را میبینن و تعقیبش میکنن و وارد یه ساختمان نیمه کاره میشن و با یه جرثتقیل پسیر ماشین را عوض میکنن. بهار از ارتفاع حسابی میترسه که کارتال دستش را میگیره و میگه آروم باش و پایینو نگاه نکن اصلا…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا