خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال فرمانروای نقابدار از شبکه ۵

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال کره ای فرمانروای نقابدار از شبکه پنج را خواهیم داشت، با ما همراه باشید. فرمانروای نقابدار داستان ولیعهدی به نام لی سان را روایت می کند که با جامعه پیونسوهوه که قدرت مطلق بر پادشاهی را در اختیار دارد می جنگد و …

قسمت 20 سریال کره ای فرمانروای نقابدار

ولیعهد تصمیم دارد که با پیدا کردن مجرم واقعی ملکه مادر را تحت فشار قرار دهد تا کاهون را آزاد کنند. افسر پارک با استاد اوبو درباره علت کار ملکه مادر سوال می کند که او می گوید کاهون نه برای ملکه و نه برای دموک هیچ ارزشی ندارد و یک مهره هست تا بتوانند کار هایشان را پیش ببرند.
ولیعهد به دیدار ملکه مادر رفته است و می گوید باید بانو جونگ را فرار دهیم چرا که مشاور اعظم دنبال او است. ملکه با تعجب می پرسد چرا مشاور اعظم دنبال بانوان قصر من است و شما از کجا در جریان هستید؟
ولیعهد با زیرکی تمام پاسخ ملکه را می دهد و می گوید من گمان می کردم شما می دانید که چرا مشاور اعظم دنبال بانو جونگ است و باعث می شود با این جوابش او به فکر فرو برود.
بانو جونگ به اتاق ملکه می رود و او بهش نامه ای می دهد تا به خزانه برود و با گرفتن مقداری پول خودش را گم و گور کند.
بانو جونگ با گریه و زاری از قصر بیرون می رود که گیر ولیعهد و محافظش می افتد.
ولیعهد اطلاعاتش را در اختیار فرمانروا می گذارد و می گوید بانو جونگ مجرم اصلی است و تو باید به جای من با ملکه حرف بزنی و باهاش معامله کنی که در ازای آزادی کاهون، بانو جونگ را بهش بدهی و بعد از آن باید هر چه سریع تر کاهون را از قصر بیرون ببریم تا از دست ملکه در امان باشد…
بعد از رفتن ولیعهد، ایل سون به حرف های او فکر می کند و به زندان می رود تا کاهون را ببیند.
کاهون از خواب بیدار شده و با دیدن فرمانروا مقابلش تعجب می کند، فرمانروا می گوید من می خواهم تو را زودتر آزاد کنم و آنقدر ها هم آدم بدی نیستم که کاهون بدون این که بهش نگاه کند، می گوید من به شما اعتماد ندارم و باعث عصبانیت بیش از اندازه فرمانروا می شود.
کاهون می گوید من برای انتقام گرفتن از شما به قصر آمدم و اگر شما پدرم را نکشتید پس دشمن من نیستید که فرمانروا می گوید تو حق نداری از قصر بری و با عصبانیت به قصر ملکه مادر می رود.
فرمانروا بدون هیچ تشریفاتی به اتاق ملکه می رود و می گوید بانویی که قصد داشت یواشکی از قصر فرار کند را گرفتم و در ازاش آزادی کاهون را از شما می خواهم و شرط دیگری برای ملکه می گذارد.
افسر پارک به سرعت به اتاق استاد اوبو می رود و می گوید در قصر اعلام شده کسی مجرم نیست و یک برگ سمی همراه با برگ های چای قاطی شده است و اعلام کرده اند تنها مصمومیت غذایی بوده است و کاهون بی گناه است و به زودی آزاد می شود.
ولیعهد به سرعت به اداره دادگستری می رود و به کاهون می گوید تو از حالا به بعد آزاد آزاد هستی و دیگر بانوی قصر نیستی پس به راحتی می توانی از قصر بیرون بروی و ازش خواهش می کند که از این جا برود.
کاهون می خواهد چیزی بگوید که پیشکار اعظم با نیرو هایش به آن جا می رود و می گوید فرمانروا به ما دستور دادند شما را به قصر ایشون ببریم تا در مراسم اعلام انتخاب ملکه در قصر ملکه حضور داشته باشید که کاهون متعجب می شود چرا این مراسم در قصر ملکه مادر انجام نمی شود و بدون گفتن حرفش به ولیعهد با پیشمار اعظم می رود.
افسر پارک به ولیعهد خبر می دهد که به سرعت باید به قصر ملکه برود و نامه ای را به او می دهد که جانشین با خوندنش به سرعت می رود.
مراسم انتخاب ملکه آغاز شده است و تمامی دختر های منتخب در جایگاهشان ایستاده اند و منتظر هستند که ملکه اسم دختر مشاور سوم، دختر مشاور اعظم و کاهون را به ترتیب می خواند.
ولیعهد به اتاق فرمانروا ایل سون رفته است و دلیل کارش را ازش می پرسد، اما ایل سون با آرامش خاطر و خیال راحت جوابش را می دهد و می گوید همه این ها زیر سر ملکه است و عصبانی سر او داد می کشد و می گوید چطور می خواهی به کاهون بگویی که ولیعهد هستی و باعث مرگ پدرش شدی که صدایی از بیرون می آید و به سرعت بیرون می رود و محافظش را صدا می کند که او می گوید من تمام مدت نگهبانی می دهم و متوجه حضور کسی نشدم.
ایل سون به داخل بر می گردد، ولیعهد بهش می گوید ما همه جا دنبال پادزهر هستیم و به محض پیدا کردن آن برایت می آوریم. فرمانروا بدون توجه به این حرف رو به تو می گوید هر چیز که بخواهی را من به تو می دهم اما کاهون را هیچ وقت بهت نمی دهم.
یکی از بانوان قصر که دختر پیشکار اعظم است با کاهون حرف می زند و می گوید اگر به ارباب تجار دوره گرد اعتماد داری او را تنها نگذار و فقط چند روز دیگر تحمل کن.
فرمانروا به دیدار ملکه رفته است و می گوید با این کار شما، من هم بهتون کمک می کنم و دختر مشاور سوم ملکه خواهد شد.
گروه پیونگسون که از این ماجرا باخبر شده اند حسابی به هم ریخته اند و دموک هم عصبی شده است.
ولیعهد هم چنان تلاش می کند تا راهی پیدا کند که بتواند کاهون را از قصر بیرون بیاورد.
فرمانروا به پیشکار اعظم دستور می دهد هر چیزی که بانو هان لازم دارد را در اختیارش قرار بدهد و همان لحظه محافظش جعبه ای را می آورد و می گوید این را ارباب تجار دوره گرد آورده اند.
ایل سون جعبه را باز می کند و می بیند دو تا قرص به همراه نامه ای که در آن نوشته شده این قرص ها پادزهر است، داخل جعبه است، ایل سون خوشحال تصمیم می گیرد آن را بخورد که محافظش جلویش را می گیرد و می گوید بهتر است قبل از شما پیشمرگتون بخورد.
بانوی پیشمرگ فرمانروا آن را می خورد که بعد از چند دقیقه می میرد، محافظش شبانه جنازه آن زن را به خارج قصر می برد و از طرف دیگر پیشکار اعظم زیر نظرش دارد.
ایل سون که حسابی از کار ولیعهد عصبی است به قصر دموک می رود و بهش می گوید من می خواهم فرمانروای واقعی بشوم و هر کاری که ازم بخواهید انجام می دهم.
دموک به او می گوید تو همین الان هم واقعی هستی، مگر این که بخواهی نقابت را برداری یا دست نشانده من نباشی که ایل سون می گوید من همچین خواسته ای ندارم فقط می خوام ولیعهد واقعی که زنده است را بکشید.
هاگون به دنبال گون، محافظش می گردد که یکی از سربازان دموک می گوید پدر بزرگ شما می خوان ببیننتون
هاگون به اتاق پدر بزرگش می رود و گون را خونین و مالی روی زمین می بیند.
دموک می گوید من می دانم که تو منو فریب دادی و جون ولیعهدی که من می خواستم را نجات دادی. هاگون اظهار بی اطلاعی می کند اما دموک نمی پذیرد…
هاگون که می بیند دیگر هیچ راهی ندارد، به پدر بزرگش می گوید اگر سرورم، ولیعهد را بکشی منم خودم را جلوی چشم شما می کشم.
پدر هاگون و رئیس اداره تامین آب هاگون را می برند و دموک می گوید دیگر بدون اجازه من حق نداری به جایی بروی.
ولیعهد در قصر به دیدار بانو چو دختر پیشکار اعظم رفته و می خواهد نامه ای را به کاهون برساند.
ولیعهد در آن نامه به کاهون گفته که به زودی از قصر خارجش می کند که حسابی خوشحال می شود.
بانو چو و کاهون شبانه قصد خروج از قصر را دارند که توسط گارد سلطنتی دستگیر می شوند.
سربازی که آن ها را گرفته، به فرمانروا تحویل شان می دهد.
کاهون به فرمانروا التماس می کند که بانو چو را رها کنند و او را تنبیه کنند که پادشاه می پذیرد و بعد از آزاد کردن بانو چو، کاهون را با خودش همی برد.
پیشکار اعظم دخترش را بابت این کارش بازخواست می کند اما دخترش می گوید از وقتی که یانگ را دیدم دوباره یاد خودم افتادم و قصد دارم به ولیعهد واقعی کمک کنم.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا