خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت 21 سریال جیران

جیران و عزیز آقا با هم به حیاط ارگ رفته اند و جایی دور از دید همگان منتظر سیاوش هستند. سیاوش از راه می رسد و سلام می کند که جیران بابت گردنبند او را سرزنش می کند و سیاوش هم حسابی بهش می پرد و می گوید تو خیلی عوض شدی و با خدیجه ای که من توی کوهسار می شناختم زمین تا آسمون عوض شدی…
خدیجه هم که شرایط دیگر باب میلش نیست ازش سوال می پرسد، با منی یا بر منی و سیاوش هم می گوید من نه با توام نه بر تو و طلسم ماه را از جیبش در می آورد و‌می گوید این گردنبند را به صاحبش بر می گردانم و می رود.
سیاوش به اتاقش برگشته و رخت و لباسش را تغییر می دهد و به رحمت که آن جا است، می گوید دیگر نمی خواهم این جا و تو این دم و دستگاه باشم و او‌را راضی می کند که در ارگ بماند.
آدم های شازده بصیر، فرزین فضول را به چوب بسته اند و کتکش می زنند تا از زیر زبانش حرف بکشند، فرزین بلاخره دهان باز می کند و اسم سیاوش را می آورد و با تعریف هایش بهادر و شازده بصیر می فهمند که سیاوش همان قراوول شاه است که روز عروسی ملک زاده همه کشتی گیر ها را خاک کرد…
خواجه روشن در حال خواندن دستخطی است و نقره هم کنارش ایستاده و ازش کسب تکلیف می کند که او خیلی خوشحال می گوید همه چیز داره خوب پیش میره، توام به اون خواجه بگو دست نگه داره تا وقتی که من بهش بگم…
خدیجه در اندرونی اش با گلنسا درد و دل می کند و خودش را به خاطر تقدیر شومی که دارد لعنت می فرستد و گل نسا هم راضی اش می کند که فعلا وقت جا زدن نیست و به جای شاهی که در خلوت است باید به شاهی که به شکم می کشد، فکر کند…
شاه در خلوت خودش روسری جیران را بو‌ می کند و همه فکر و ذهنش پیش سوگلی اش است…
بهادر و باقی نوچه های شازده بصیر به می خانه ای که سیاوش در آن مست می کند، رفته اند و دنبال او می گردند ولی پیدایش نمی کنند و بهادر حسابی بهم می ریزد.
مهد علیا با خاتون گرجی حرف می زند و او را برای خلوت امشبش با شاه آماده می کند و‌ او را برای خرید لباس و‌ انگشتر هدیه برای شاه به بازار می فرستد و می گوید امشب باید تمام هنر هایت را رو کنی…
جیران تازه از خواب بیدار شده که گل نسا به اندرونی می رود و می گوید سلمان باهات کار داره و هر دو راه می افتند…
سلمان، جیران را به همراه یک خواجه از در مخفی و دیگری به اندرونی ناصرالدین شاه می برد تا با هم خلوت کنند… جیران و ناصر حسابی از دیدن همدیگر ذوق زده شده اند و با هم گپ و گفت می کنند تا کمی از دلتنگیشون کم بشود.
سارای گرجی با خواجه ها برای خرید لباس به دارالخلافه رفته اند، سیاوش نقشه ربودن سارا را کشیده و با ریختن سنگ جلوی درشکه شاهی، آن ها را متوقف می کند و با موفقیت خاتون گرجی را با خودش می برد….
مهد علیا و شاه در حال حرف زدن با هم هستند و نواب علیه حسابی از خوبی های سارای گرجی برای شاه می گوید تا شاه پسرش میلی و رغبتی نسبت به او پیدا کند که خواجه باشی سراسیمه داخل می شود و خبر ربوده شدن سارای گرجی را به آن ها می دهد و شاه از عصبانیت تنها داد می زند و سلمان را صدا می کند.
سیاوش و سارای گرجی سوار بر اسب از دروازه شهر خارج شده اند و به سمت محل امنی که سیاوش برای سارا در نظر گرفته اند، می روند.
خواجه باشی با خدم و حشم به حرم عبدالعظیم رفته و زن های عقدی شاه را به حرم می آورد و گلین هم از سمت دیگری از خانه خواهرش به ارگ می آید…
سلمان و تمامی قراوول ها سواره بر اسب راه افتاده اند تا خاتون گرجی و دزدی که او را ربوده را پیدا کنند…
خاتون گرجی و سیاوش در جایی سرسبز به استراحت نشسته اند و سیاوش به او می گوید که بعد از این که شما را جای امن برسانم به دنبال برادرت می روم و پیش شما میارمش…
مهد علیا با زن های عقدی ناصر حرف می زند و حسابی آن ها را به خاطر تندروی هایشان سرزنش می کند و در آخر همشون را به بچه دار شدن تشویق می کند و می گوید می خواهم دوباره رونق را به حرمسرا بر گردانم…
سارا و سیاوش در مخفیگاهشان مانده اند و منتظرم با روشن شدن هوا دوباره به مسیرشان ادامه بدهند، سیاوش بیرون می ماند تا کشیک بدهد و مراقب باشد. سارا به داخل اتاقکی که سیاوش ساخته می رود و آن جا می خوابد، سیاوش هم تکیه داده بر یک درخت و به طلسم ماه که در دستش است، نگاه می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا