خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت 21 سریال حکم رشد

نوید ۵۹ به در خانه پروفسور رفته است و با چاقوی در آن جا را باز می کند و آروم به داخل می رود. بالای سر پروفسور که می رسد، شیشه ای را از داخل جیبش در می آورد و به زور تو دهن او می ریزد و حرف های می زند که به نظر میاد او رفته زیر بلیط افشین کافر و بعد از خفه شدنش می رود که اقدس و پسر دیگری او را می بینند. نوید ۵۹ با آرامش از خونه بیرون می آید اما اقدس با دیدن جنازه برادرش شروع به جیغ کشیدن می کند.
نوچه های افشین، جنازه سودابه را در باغ خاک کرده اند، زیبا فکر می کند ذبیح او را کشته و افشین کافر هم تایید می کند و می گوید فردا بعد از پخش کردن فیلم اعلام می کنیم که سودابه مفقود شده و بعدش جنازه رو از خاک می کشیم بیرون و می اندازیم گردن ذبیح…
پلیس ها برای گرفتن افشین کافر و زیبا به خانه زیبا چاپاری رفته اند اما آن جا تخلیه و پاک سازی شده و به سرعت به اداره پلیس بر می گردند.
ذبیح در اداره پلیس سرش را روی میز گذاشته که نصیر به داخل می رود و فیلمی که پخش شده را نشانش می دهد، ذبیح عصبی از جایش بلند می شود و او را از اتاقش بیرون می کند، مامان توران به او زنگ می زند و می گوید زهره رفته خونه غلام، از عالیه خانم شنیده کار غلامه و قطع می کند.
زهره به سرعت به در خانه غلام می رود و به محض این که در را باز می کند، سیلی محکمی تو گوش غلام می کوبد. غلام بی هیچ حرفی عقب می رود و محبوبه از او می پرسد به چه حقی زدی تو گوش شوهر من که سایه به او می پرد و خودش جلو می رود تا سیلی تو گوش زهره بزند که زهره او را هم کنار می زند و جلوی غلام می ایستد. غلام اظهار بی خبری می کند اما زهره فیلم را نشانش می دهد و او با تعجب می بیند.
ذبیح، لباسش را عوض می کند و بعد از صحبت کردن با سروان نصیر درباره چهره نگاری مرد موبایل فروش با پسرش سلیم حرف می زند و می خواهد از اداره بیرون برود که داداش اسفند، صدایش می کند.
ذبیح شوکه شده نگاهش می کند و گمان می کند که او خود اسفند است اما او می گوید نعنام داداش اسفند و اومدم این جا پیش قاتل داداشم حضوری بزنم ولی ذبیح می گوید حرفاتو نشنیده می گیرم، بهتره هر روز پیش قانون حضوری بزنی تا عاقبتت مثل داداشت اسفند نشه و میره…
نعنا مسیر رفتن ذبیح را نگاه می کند و خودش هم از پاسگاه بیرون می آید و می رود.
غلام برای بار هزارم به زهره می گوید کار او نیست و محبوبه هم جلویش را می گیرد و می گوید بخدا کار غلام نیست اما زهره بدون توجه به هر دوشون از خانه بیرون می رود که ذبیح جلویش می ایستد و می گوید راضی نیستم دیگه این جا بیای و رو به غلام می گوید که می دونم چرا داداش اسفند فرستادی سراغم و می رود.
بعد از رفتن ذبیح، نعنا به خانه غلام می رود و بعد از کلی خوش و بش به غلام می گوید می خوام قاتل داداشمو بکشم که غلام تو حرفش می پرد و می گوید ما پلیس کش نیستیم ولی نعنا اصرار به کشتن ذبیح دارد که غلام می گوید من آفتاب لب بومم، می خوام محل و به گند بکشم تا ذبیح ذره ذره عذاب بکشه، نعنا قبول می کند و می گوید کاری دارم و از آن جا می رود.
نوید ۵۹ به غلام زنگ می زند و خبر می دهد که پروفسور اوردوز کرده و مرده، نیازی نبود من بیرونش کنم و قطع می کند.
معشوقه نوید ۵۹ در حال دوخت و دوز در مغازه اش است که نوید به آن جا می رود و از دور تماشایش می کند، پسری به سمت نوید می رود و به او می گوید پروفسور زنده است و سریعا با هم می روند و معشوقه نوید هم سری از روی تاسف نشان می دهد.
ذبیح و زهره به خانه رفته اند که رئیس کلانتری با ذبیح تماس می گیرد تا سریعا خودش را برساند. نوید به در خانه پروفسور رفته و از دور پیاده شدن او از ماشین را نگاه می کند که یک نفر از پشت با چوب توی سرش می زند و نوید همان جا روی زمین می افتد.
ذبیح به کلانتری رفته و به رئیس کلانتری می گوید که همه اش پاپوش بوده، رئیس کلانتری هم تایید می کند و می گوید باید راه درستی برای ختم به خیر شدن ماجرا پیدا کنیم و پیگیری این اتفاق به عهده ماست و شما نباید کاری انجام بدی…
نعنا به خانه رفته تا زن و بچه اش را ببیند که همسرش مقابلش می ایستد می گوید بهتره فیتیلتو بکشی پایین و بچه هامو یتیم نکنی ولی نعنا می گوید من از خون ذبیح نمی گذرم و خونشو می ریزم تا کسی بهم نگه بی غیرت و سراغ بچه هایش را می گیرد اما همسرش اجازه نمی دهد بچه هایش را ببیند و می گوید آن ها با داییشون رفتن پارک، نعنا هم از او خداحافظی می کند و می گوید راه من برگشت نداره و بچه هامون و مثل آدم حسابی ها بزرگ کن.
ذبیح به خانه رفته، مامان توران از او می پرسد راسته که قرار سلیم بازداشت بشه و با سر تکون دادن ذبیح می گوید پس راسته که مامان توران هم می گوید پس راسته که زهره داره با سلیم میره تا تنها نباشه…
سلیم به مادرش التماس می کند که کاری نکرده و نباید فرار کند ولی به خرج زهره نمی رود که نمی رود…
ذبیح بالا می رود تا با زهره حرف بزند، زهره حسابی است و می گوید اجازه نمیدم پسرم وارد این داستان ها بشه و هر طور که شده باید دورش کنم ولی در آخر ذبیح راضیش می کند تا سلیم فرار نکند.
زیبا چاپاری به همه کلانتری ها رفته و اعلام می کند که سودابه گم شده، افشین هم با پلیس تماس می گیرد و خبر می دهد که پشت خیابون ۳۱ جنازه دفن کرده اند و گوشی اش به بیرون پرتاب می کند.
آدمای پروفسور، نوید ۵۹ را به صندلی بسته اند و روی او آب می پاشند تا به هوش بیاید، پروفسور به او می گوید دیشب گفتی داداش غلام گفته منو از محل بیرون کنی ولی تو منو کشتی… چرا بیرونم نکردی که نوید ۵۹ می گوید می خواستم نفستو ببرم چون دهن لقی …
اما پروفسور هار هار می خندد و می گوید عمرم به دنیا باقی بود ولی تو امشب ریق رحمت را سر می کشی و به نوچه هایش علامت می دهد.
غلام و محبوبه سر خاک هاشم رفته اند و غلام به او می گوید که دو تا وانت بیرون پارکه و او باید یکیش را بیاورد.
نوچه های پروفسور، نوید ۵۹ را از دستاش آویزون کرده اند و پروفسور برای او کری می خواند که نعنا در را با لگد می شکند و به داخل می رود. پروفسور شوکه می شود که او می گوید راسته می گن تو محلی که کلانتر نباشه… قورباغه هفت تیر کش میشه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا