خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت 25 سریال حکم رشد

زهره به اداره پلیس رفته و درباره پرونده محبوبه باهاش حرف می زند و‌ ذبیح می گوید بیا باهاش حرف بزن بلکه سر عقل بیاد و دست از این کاراش برداره…
ذبیح، همسرش زهره را به اتاقی که محبوبه در آن است، می برد. زهره بهش می گوید که چرا به این جا رسیدی ولی محبوبه خون به مغزش نمی رسد و فقط چرت و پرت می گوید.
محبوبه از جاش بلند می شود و می گوید که من از قصد تو همه این سال ها به سلیم کلیه ندادم و انداختم گردن هاشم… بخاطر این که بهت حسودی می کردم، همیشه تو خوش بودی و من ناخوش تو همه چی داشتی ولی همیشه برا من همه چی نصف بود…
زهره از حرف ها و رفتار های محبوبه خسته شده و می خواد بیرون برود که محبوبه جلویش را می گیرد و می گوید همه کاری کردم تا یکم از خوشیات کمتر بشه و دود بشه بره هوا… تو همیشه همه جا از من بهتر بودی و من هر کاری که خواستم، نتونستم بکنم.
زهره فقط به حرف های گوش می دهد و گریه می کند. محبوبه هم در آخر می گوید برای آزادیم تلاش نکن، فقط بچه هامو می سپارم بهت و نمی خوام دیگه مدیونت باشم و بهت حسادت کنم.
زهره بی توجه بهش از اتاق بیرون می رود و مستقیما از کلانتری خارج می شود، ذبیح به دنبالش می رود و نگرانش است که صداش می کنند و می گویند از آگاهی تماس گرفته اند. ذبیح هم برای زهره تاکسی می گیرد و خودش به داخل می رود.
ذبیح یک فیلمی را می بیند که در آن غلام متر به متر یک مرکز طلا را راه می رود و ذبیح به نصیر می گوید دعا می کنم اون چیزی که تو کلم هست واقعیت نداشته باشه و غلام برای خرید طلا به اون جا رفته بوده…
مامور ها در حال انتقال محبوبه هستند. با تاریک شدن هوا غلام به همراه نعنا و سلطان و منصور به محل قرار با افشین کافر می رود و اسلحه ای را به نعنا می دهد و می گوید از این به بعد محله دست توعه و تو باید از مهلکه فرار کنی، من و سلطان هم چیزی نمی خوایم…
آن ها جلو می روند که بعد از کمی کل کل غلام نقشه خالی کردن پاساژ طلا را تعریف می کند و می خواهند بروند که افشین کافر به سلطان می گوید خواهر دو قلوت رو ذبیح و پسرش کردن زیر خاک و شروع به خندیدن می کند، زیبا هم هر چه تلاش می کند جلوی دهنش را بگیرد، موفق نمی شود.
غلام جلوی عصبی شدن سلطان را می گیرد و او را سوار ماشین می کند. نعنا به افشین کافر می فهماند که الان وقت دعوا و مرافه نیست تا دهنش را ببندد، غلام، سلطان و نعنا را به خانه می رساند و خودش می رود. سلطان در خانه غلام گریه می کند و نعنا هم با بهروز به قهوه خونه می رود تخته بازی می کند.
غلام به خانه سایه می رود تا آن ها را ببیند که سایه، نامی را به اتاقش می فرستد و در مقابل اعتراض غلام می گوید دوست ندارم بچه ام شبیه تو و نوید بشه، یه آدمی بشه مثل تو و نوید… زیبا در اتاق خانه ای که قایم شده گریه می کند و اسلحه اش را بر می دارد و به سمت افشین می رود تا بکشتش که نمی تواند و اسلحه اش را پایین می آورد تا برود. افشین چشم هایش را باز می کند و اسلحه اش را از زیر پتو بیرون می آورد و از جایش بلند می شود، زیبا به داخل اتاقش برگشته و بیشتر از قبل گریه می کند که پشت سرش افشین کافر هم به داخل می رود.
افشین روی زیبا اسلحه می کشد و با گفتن کلمه خداحافظ بهش شلیک می کند و جسد او را همان جا خاک می کند.
افشیم کافر بالای سر خاک زیبا می نشیند، با او حرف می زند و گریه می کند.
غلام سر خاک نوید ۵۹ رفته است و تا دم دمای صبح همان جا می ماند و بعد از آن به سمت محل می رود.
ذبیح از خانه بیرون می آید و می رود که غلام پشت سرش به در خانه او می رود تا مامان توران را ببیند. سلیم از مامان توران خداحافظی می کند و در حیاط را باز می کند که با غلام رو به رو می شود و او سریعا به داخل می رود که مامان توران بدون انداختن نیم نگاهی بهش به داخل خونه می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا