خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال فرمانروای نقابدار از شبکه ۵

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال کره ای فرمانروای نقابدار از شبکه پنج را خواهیم داشت، با ما همراه باشید. فرمانروای نقابدار داستان ولیعهدی به نام لی سان را روایت می کند که با جامعه پیونسوهوه که قدرت مطلق بر پادشاهی را در اختیار دارد می جنگد و …

سریال کره ای فرمانروای نقابدار

افسر پارک و بانو چو در حال چیدن گل های مزرعه هستند تا بتوانند پادزهر درست کنند. سربازان دموک به دنبال برگرداندن بچه هاهستند که رئیس پیشین اداره آب با دیدن ولیعهد گمان می کند او روح است و با شنیدن صدای آتش سریعا به سمت مزرعه بر می گردنداما دیر شده است و تمامی مزرعه آتش گرفته

افسر پارک و بانو چو سریعا از آن جا بر می گردند تا گیر سربازان گروه پیونگسون نیوفتند.

هاگون به پدرش می گوید ولیعهد زنده است و هرطور که شده می خواهد از او مراقبت کند ولی پدرش می گوید او مسئولیت آتش سوزی رابرعهده می گیرد تا دموک بهش آسیبی نرساند.

دموک با شنیدن این خبر سریعا خودش را به مزرعه می رساند و می خواهد پسرش را بکشد که هاگون جلوی پدرش قرار می گیرد و میگوید من این کار را انجام دادم که باعث جا خوردن او می شود.

رئیس پیشین اداره آب به دموک می گوید این کار ولیعهد بوده و او نمرده است و هاگون هر چه تلاش می کند، بگوید او دروغ می گویدموفق نمی شود و دموک در آخر او را می کشد و به سربازانش دستور می دهد ولیعهد را پیدا کنند و او را بکشند، در غیر این صورتخودش همه آن ها را می کشد و می رود.

ولیعهد و محافظش بچه ها را به خانه هایشان می برند و خودشان هم به خانه استاد اوبو می روند، استاد اوبو و دوستش از دیدن آن هاشوکه می شوند و حسابی خوشحال هستند، ولیعهد ماجرای زنده بودنش را برای آن ها تعریف می کند و استاد اوبو هم می گوید بدنشما به سم مقاوم است و نوعی سیستم دفاعی در بدنتان تولید می شود که رو‌به بهبود می روید و راز آن داخل یک کوزه در قصر پنهانشده است که فرمانروای فقید آن را نوشته، آن ها مشغول حرف زدن هستند که مردی به اتاقشان می رود و می گوید فورا باید فرار کنند،چرا که سربازان دموک در حال آمدن به اینجا هستند تا ولیعهد را بکشند.

آن ها به سرعت فرار می کنند و زمانی که سربازان دموک از راه می رسند، دیر شده و اثری از آن ها نیست، رئیس پیشین اداره آب زیرلب زمزمه می کند که به محض دیدن ولیعهد سر از تنش جدا می کند و می رود.

هاگون در اتاقش در بستر مرگ خوابیده و پدرش بالای سر او نشسته است، گون به آن جا می رود و شوکه از کار دموک کنار پدر هاگونمی نشیند، پدر هاگون که می بیند گون نمی تواند جلوی او عزاداری کند، می رود. گون بالای سر هاگون گریه می کند و حرف های او رابه خاطرش می آورد و می گوید تا روزی که جان در بدن دارد از ولیعهد مراقبت می کند.

دموک به یکی از سربازانش می گوید که تمامی محصولات از بین رفته، او می گوید سریعا باید برایش راه حل پیدا کنیم، چرا که اگر ایناتفاق نیوفتد بعد از ۱۵ روز همه می فهمند، همان لحظه پدر هاگون به اتاق آن ها می رود و می گوید واقعا انقدر برایت این گروه اهمیتدارد که نوه ات را بکشی، تو قدرت به دست آوردی تا از خانواده ات مراقبت کنی ولی از حالا به بعد دیگر خانواده ای نداری و من برایهمیشه شما را کنار می گذارم

دموک با دهن باز رفتن او را نگاه می کند و هیچ نمی تواند بگوید.

کاهون به اتاق فرمانروا رفته است و او را بابت حق هایی که به گروه پیونگسون داده بازخواست می کند و توضیحات ایل سون راضی اشنمی کند و در آخر می گوید برای سالگرد پدرم می خواهم به آرامگاه بروم تا برای آرامشش دعا کنم که ایل سون می پذیرد و شرط میگذارد که تنها حق دارد با مادرش به آن جا برود.

دوستان و همراهان ولیعهد درباره شرایط پیش آمده حرف می زنند و می گویند دائما باید جایشان را تغییر بدن تا گیر سربازان دموکنیوفتند، استاد اوبو می گوید باید هر چه سریعتر به قصر بریم و با پس گرفتن قدرت مبارزه با گروه پیونگسون را از داخل قصر ادامهدهیم.

ولیعهد می گوید نباید این اتفاق بیوفتد و من نمی توانم قدرت را پس بگیرم، دموک به من گفت که پدرم با توطئه فرمانروا شده است و خودشهم فرمانروای واقعی نیست، افسر پارک می گوید دموک دروغ گفته اما بانو چو می گوید او راست گفته و‌ حرف های دموک را تائید میکند.

کاهون از مادر ایل سون می خواهد که بهش اجازه بده تا تنها به آرامگاه پدرش برود و او هم می پذیرد. کاهون، ولیعهد را در آرامگاهپدرش می بیند و حسابی شوکه می شود.

استاد اوبو به دیدار کودکان مزرعه پیونگسون رفته تا آن ها را خوب کند و باهاشون صحبت می کند.

ملکه مادر به دیدن فرمانروا رفته است و می گوید من از اول هم می دونستم تو فرمانروای قلابی هستی و حالا می خواهم ولیعهد واقعی رابه قصر برگردانم که او می گوید ولیعهد واقعی به دست دموک کشته شده اما اگر می ترسی دموک بهت قرص نده جلوی من زانو بزنید وبهم التماس کنید تا از جانب شما با دموک صحبت کنم و او را از اتاقش بیرون می کند.

ملکه مادر با عصبانیت از آن جا بیرون می رود که در مسیر اقامتگاهش برادرش را می بیند، اما برادرش از او قایم می شود تا نبینتش ….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا