خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال نجلا ۲ از شبکه ۳

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال نجلا ۲ به کارگردانی خیرالله تقیانی پور و تهیه کنندگی سعید سعدی را می خوانید: با ما همراه باشید. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه سه سیما می رود.

قسمت 28 سریال نجلا 2

عمه سلیمه، حسین را در آغوش کشیده و در راه هستند که بعثی ها مینی بوس آن ها را متوقف می کنند و بعد از پیاده کردن تمام مسافران، کتکشان می زنند همه شان را سوار ماشین دیگری می کنند و به عنوان اسیر با خود می برند.
سلیمه تمام مدت دست هایش روی سرش است و به آسمان نگاه می کند که می توان فهمید تنها و تنها خدا را صدا می زند تا نجات یابند…
عبد به همراه بقیه با یک وانت در بیابان در حال حرکت هستند که توسط نیروی های عدنان محاصره می شوند.
کاظم آن ها را با کشتن ژنرال تهدید می کند اما عدنان می گوید من فقط به دنبال عباس و عبد آمده ام. عبد آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید که دیگر دستت به عباس نمی رسد اما خودش با عدنان راهی می شود تا بتواند بقیه را نجات دهد.
عبد سوار ماشین عدنان می شود و عدنان پولی به نیرو هایش می دهد و می گوید که ماموریت تمام شده است و نباید حرفی از این اتفاق بزنند.
عدنان و عبد راهی می شوند و عبد می گوید که تو که می خواهی منو بکشی حالا کجا می روی که عدنان سر اصل مطلب می رود و می گوید که باید چیز هایی که من می خواهم را بگویی تا صدایت را ضبط کنم.
عدنان از او می خواهد که با نجلا حرف بزند و بگوید که از اول با او رو راست نبوده است و برای بردن پول های ابواکرام به بهانه عباس تا عراق آمده است.
عبد بعد از شنیدن حرف های عدنان خنده اش می گیرد و می گوید هیچ وقت این کار را نمی کند که عدنان شروع به تهدید می کند که اگر این کار را نکند بعد از گرفتن آبادان و خوزستان و اهواز مادر و خواهرت را می کشم که حرفش را تغییر می دهد و می گوید آن ها را برای کنیزی ماموران استخبارات و بعثی به عراق می برد.
عبد خونش به جوش می آید و قبول می کند که در ازای این که عبد با خانواده اش کاری نداشته باشد به خواسته اش تن بدهد. عبد شروع به حرف زدن با نجلا می کند تا صدایش ضبط شود که عده با صورت های پوشیده شده و مسلح عدنان را از ماشین پیاده می کنند و با خود می برند و می گویند با او حساب شخصی دارند و عبد هم از فرصت استفاده می کند تا فرار کند.
ژنرال خودش را به مریضی زده است که کاظم و بقیه او را به بیمارستان می رسانند، سلیمه دخترش حسابی بی تابی می کند، دکتر بخش او را معاینه می کند و به بخش مراقبت های ویژه منتقل می کند که ژنرال درخواست می دهد تا با رئیس بیمارستان حرف بزند.
پزشک جوان، رئیس بیمارستان را بالای سر او می برد که ژنرال چیزی در گوشش می گوید او به سرعت دستور می دهد که او را به اتاق عمل ببرند.
دو تا ماشین که مشخص است در یکی از آن ها عدنان نشسته داخل بیمارستان می شوند و در محوطه آن جا پارک می کنند.
منیب در اتاق عمل خوابیده است که رئیس بیمارستان بالای سرش می رود و او با بد اخلاقی بیرونش می کند.
۴ نفر با لباس های جراحی وارد اتاق عمل شده اند که حالا مشخص شده از دوستان خود ژنرال و استخبارات هستند.
ژنرال بعد از گپ کوتاهی با آن ها تنها می شود و تمام اتفاقات را از گذشته تا به حال با خودش مرور می کند و از طرف دیگر عدنان هم حرف های ارشدش را به خاطر می آورد که که اگر دست از پا خطا کند، می میرد و در جایی دفن می شود که هیچ وقت هیچ کس خبری ازش پیدا نکند و از حالا به بعد موظف هست که اجازه دهد تا عبد آن ها را به ایران ببرد و بتوانند نقشه شان را عملی کنند.
عدنان در قبرستان مخفی بالای سر قبر ها می نشیند و به حرف های ارشدش فکر می کند..
منیب با شیث حرف می زند و از وضعیت زبیده سوال می کند که او می گوید بهتر است همه چیز را به سلیمه بگوییم اما ژنرال که دخترش را خوب می شناسد می گوید فرصت مناسبی نیست و مقاومت می کند.
بعد از تمام شدن حرف هایشان ژنرال تلفنی با خواهرش زبیده حرف می زند و او را آرام می کند و می گوید اگر کمی دیگر صبر کنند همه چیز حل می شود و دوباره مثل قبل دور هم جمع می شوند.
ژنرال دخترش که در محوطه بیمارستان خوابش برده است را از دور تماشا می کند. یکی از استخباراتی ها به عدنان قول می دهد که اگر کارش را خوب انجام دهد عبد را بعد از انجام عملیات تحویل دهد تا او به عشقش برسد.
عدنان و ژنرال در محوطه بیمارستان با هم حرف می زنند و او به منیب می گوید که او در ایران باید اطلاعات کامل از ایرانی ها بگیرد و در مقابل اطلاعات ناقص به آن ها بدهد.
سلیمه دو تا از استخباراتی ها که خودشان را به جای پزشک پدرش جا زده اند را می بیند و دنبالشان می دود. یکی از آن ها جلوی سلیمه می ایستد تا بیخیال شود که با دیدن سماجت بیش از اندازه او را با شلیک گلوله می کشد.
آن مرد به کنار بالاسری اش می رود و ماجرا را تعریف می کند که نقشه می کشند و او را سوار وانت می کنند و ابویاسر را هم می کشند و کنارش در ماشین می نشانند که کاظم آن ها را می بیند و حسابی جا می خورد. رفتگری که تمام لحظه های کشته شدن ابویاسر را دیده برای رئیس بیمارستان بازگو می کند.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال نجلا ۲

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا