خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۸۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی گودال

پسرها بعد از درگیری ها در کوچه و محله، با نگرانی به سمت خانه می روند تا مراقب خانواده شان باشند اما همه شان به جز جومالی همزمان به خانه می رسند و می بینند که خبر از زن و بچه شان نیست. همه با نگرانی سعی می کنند با جومالی تماس برقرار کنند اما از او هم خبری نیست. کمی قبل، وقتی جومالی با داملا صحبت میکرده، داملا از پنجره ی خانه متوجه حمله ی بره های سیاه به خانه می شود. آن دو به کمک هم و شانه به شانه ی هم بره ها را از بین می برند و در این حین، اولوچ هم که از قبل حمله بره ها به گوشش رسیده و نگران دخترش شده بود، به کمک آنها می آید و کوچوالی ها و دخترش را به انبارش می برد تا جایشان امن باشد. جومالی بالاخره خودش به یاماچ زنگ می زند و آنها را از نگرانی در می آورد. ادریس و عمو به محله می رسند. مکه با نگرانی به آنها می گوید که پسرهایش در خانه گیر افتاده اند و چتو و بره ها هم به آنها حمله کرده اند. ادریس به مکه و عمو میسپارد تا افراد محله را جمع کنند تا به کمکش بیایند و بعد خودش به تنهایی برای نجات جان پسرهایش می رود. چتو مقابل خانه می رسد و اول با زبان خوش از یاماچ می خواهد که بیرون بیاید بعد هم وقتی صدایی از انها به گوشش نمی رسد، به همراه افرادش خانه را زیر رگبار گلوله می گیرد. همان موقع ادریس از راه می رسد و به تنهایی با انها مقابله می کند. اما تعداد بره ها خیلی زیاد است و ادریس پشت دیواری پناه می گیرد و حتی گلوله هایش هم تمام می شود. اما بعد به خودش جرئت می دهد و به خاطر پسرهایش قدمی به جلو برمیدارد که همان موقع افراد محله با اسلحه و بمب و چماق به کمکش می آیند و پسرها هم از خانه بیرون می آیند و از پشت سر به سمت بره های شلیک می کنند. چتو وقتی می بیند که اوضاع از کنترلش خارج شده پا به فرار می گذارد و یاماچ و وارتلو هم او را دنبال می کنند.

جومالی و داملا افراد خانواده را سوار ماشین می کنند تا به جای امن تری ببرند. همان موقع بره ها به آنها هم حمله می کنند. علیچو از بالای پشت بامی این صحنه را می بیند و نگران می شود. جومالی و داملا تا جایی که می توانند به کمک هم بره ها را از بین می برند اما علیچو وقتی تک تیراندازی را می بیند که جومالی را نشانه گرفته، خودش دست به کار می شود و تک تیراندازد و بقیه بره ها را هم نابود می کند. جومالی از دور متوجه او می شود و سری برایش نکان می دهد و بعد با عجله به سمت محله می رود. او سر راه چتو را می بیند و به سمتش شلیک می کند. چتو با سرعت پا به فرار می گذارد . جومالی به سمت پای او شلیک می کند که باعث می شود چتو لنگ بزند. بعد وارتلو و یاماچ به جومالی می رسند و جومالی مسیری را که چتو فرار کرده به آن دو نشان می دهد. یاماچ با بیخیالی و قدم زنان به سمت چتو که لنگ لنگان فرار می کند و می رود و به سمتش شلیک می کند که گلوله هایش تمام می شود. چتو هم که زخمی شده روی زمین می افتد. یاماچ با دست خالی سراغش می رود اما همان موقع ماحسون از راه می رسد و به سمت یاماچ اسلحه می گیرد. چتو با دیدن او خوشحال می شود و زیرلب می گوید: «شلیک کن ماهسون… شلیک کن. » وارتلو و جومالی هم از راه می رسند و به سمت ماهسون نشانه می روند. ماهسون اسلحه ی دیگری از جیبش بیرون می اورد و به سمت چتو شلیک می کند. چتو و بقیه ناباورانه به او خیره می شوند و چتو روی زمین می افتد. ماهسون می گوید: «به خاطر تو امروز اینجا همه چیز تموم میشه چتو! » و شلیک دیگری به سمت قلبش می کند.

همان موقع که ماهسون ناراحت در جنگل نشسته بوده، مرد انگشتر سیاه اسلحه را به او داده بوده و گفته بوده که می تواند زندگی جدیدی شروع بکند… ماهسون اسلحه را به سمت یاماچ هم می گیرد اما بعد می گوید: «برو دعا کن که قول دادم! » و سوار ماشینش می شود و با لبخند می گوید: «دیگه جای نگرانی نیست. » همان موقع سنا که زیر صندلی پنهان شده بوده، بیرون می آید و با نگرانی به بیرون خیره می شود… کمی قبل؛ وقتی بره ها به انباری حمله کرده بودند، ماهسون هم به انجا رفته بود و با دیدن سنا او را عقب کشیده بوده و گفته بوده که اینجا همه چیز تمام می شود و نارنجکش را بیرون آورده بوده تا آنجا را همراه خودشان با خاک یکسان کند. سنا با بغض از او خواسته بوده که این کار را نکند به جایش او را هم با خودش ببرد. ماهسون هم با خوشحالی و از خدا خواسته قبول کرده بوده…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا