ماجرای کامل قسمت هفتم سریال خانه امن از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفتم سریال خانه امن به کارگردانی احمد معظمی را می خوانید: با ما همراه باشید… سریال خانه امن هر شب  ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.

قسمت هفتم سریال خانه امن

مرد داعشی به پارک دانشجو واقع در چهار راه ولیعصر می‌رود و در صف تئاتر همراه با مردم بلیط می‌گیرد تا داخل برود و یکی از ماموران را او را زیر نظر دارد.
مرد داعشی هم چنان داخل سالن راه می‌رود و خودش را به قسمت های شلوغ می رساند و با گذاشتن ساک در میان مردم از آن جا خارج می‌شود و روی ساعت تنظیمش می‌کنند که با عمل نکردن بمب به بالاسری اش زنگ می‌زند و می‌گوید که دارو ها عمل نکرده است که فرمانده اش می‌گوید که برگرد به خانه و دیگر سراغ ساک توی سالن نرو چرا که ریسک محض است.
تابان به مجتمع خواهرش می‌رود که شهروز پیش ثمین است و درباره پلیس هایی می‌گوید که به سراغ ثمین هدایت آمده بودند و خاستار دیدار او بودند و می‌خواستند فیلم های دوربین ها را ببینند که شهروز آن ها را پیچونده است.
کمال و افشین درباره ثمین سوژه پرونده شان صحبت می‌کنند که باید چگونه کارشان را پیش ببرند.
تابان با خواهرش درباره فرزاد صحبت می‌کند که او می‌گوید باهم دعوامون شد و تصمیم گرفتیم که دیگر با هم ادامه ندهیم…
مامور ها تصمیم می‌گیرند رحیم را که حالا پروژه تئاتر شهرش شکست خورده است را دستگیر کنند.
تابان با‌ پیام در پارکینگ قرار دارد دارد و از ماجرای ثمین صحبت می‌کند و پیام به صورت ناگهانی شهروز را می‌بیند که خودش را پنهان می‌کند و بعد از آن سریعا از آن جا می‌رود. مامور ها به راحتی رحیم را دستگیر می‌کنند و بعد از آن درباره ماجرای مفقودی فرزاد با ثمین صحبت می‌کنند و با او قرار ملاقات می‌گذارند تا به عنوان مطلع با او صحبت کنند.
کمال به اتاق بازجویی رفته است تا با رحیم صحبت کند، که او می‌گوید ما سربازان اوامر خداوند هستیم و زودتر مرا اعدام کنید تا به خدا نزدیک تر شوم و کمال با او بازی روانی راه می‌اندازد.
شهروز و ثمین در ماشین نشسته اند و با هم حرف هایشان را مرور می‌کنند تا ثمین جلوی پلیس ها لو نرود و باهم حرف هایشان را تکرار می‌کنند.
کمال باز هم به سراغ رحیم رفته است و دوباره درحال بازجویی او است تا بتواند عملیات بعدی را محار کند که باز هم او یک جمله می‌گوید و تنها مرا اعدام کنید است.
ثمین و شهروز به کلانتری می‌روند و پلیس ها با او صحبت می‌کنند و او حرف هایی که تمرین کرده بود را تحویل آن ها می‌دهد و از آن جا می‌رود. کمال به خانه ای می‌رود و می‌گوید که می خواهد با آن ها درباره پسرشان مصطفی صحبت کند‌ و از مادر و پدر و خواهرش اطلاعاتی را گرفت و به آن ها گفت که حال پسرشان خوب است. گویا رحیم همان مصطفی است.
پیام و شهروز بر سر تابان به جون هم افتاده اند و برای هم شاخ و شونه می‌کشند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا