خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل اول سریال زیرخاکی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال زیرخاکی را که در ماه رمضان سال ۹۹ از شبکه ۱ سیما پخش می شود، قرار می دهیم. با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی جلیل سامان و به تهیه کنندگی رضا نصیری نیا ساخته شده است. نقش اول این سریال به عهده پژمان جمشیدی است و ژاله صامتی، گوهر خیراندیش، نادر فلاح، امید روحانی، ژاله صامتی و اصغر نقی زاده در این سریال ایفای نقش می کنند.

خلاصه داستان سریال

این سریال روایتگر داستان مردی است که برای یافتن یک زیرخاکی دست به کارهای جالبی میزند و در واقع داستان این سریال در دو دوره پیش از انقلاب و بعد از انقلاب روایت میشود.

قسمت اول سریال زیرخاکی

سریال از درآوردن عتیقه و زیرخاکی توسط فریبرز معروف به فری خاکی شروع می شود، او عتیقه و زیر خاکی را درون یک ساک که همسرش خیلی دوسش داشت می گذارد و به سمت شهر فرار می کند. یک چرخی معروف در محله بود که نوشیدنی خنک آب آلبالو می فروشد، فریبرز مثل همیشه پیش آن می رود تا گلویی تازه کند. یک نفر که از عضو دسته های ضد شاه بود با یک ساک دستش که همانند ساک فریبرز بود پیش چرخی می آید تا از ساواکی ها که دنبالش بودند در امان بماند و ساکی که پر از اعلامیه ضد شاه بود را به صورت نامحسوس به پیرمرد صاحب چرخی بدهد از قضا پیرمرد اشتباهی ساک عتیقه را برمی دارد. فریبرز همانطور که کبکش خروس می خواند ساک را برمی دارد و به سمت قهوه خانه ای می رود که همیشه عتیقه جات را به صاحب آنجا می فروشد.

آنجا بعد از باز کردن ساک متوجه می شود که به جای عتیقه اعلامیه است. با استرس و ترس ساک را برمی دارد تا یک جایی سر به نیست کند. تا اینکه بالاخره در یک خرابه ای پرت می کند و به سرعت به سمت خانه اش می رود. ماجرا را برای همسرش تعریف می کند و او می گوید باز مثل همیشه خرابکاری کردی و سرش غر می زند. فریبرز بعد از صرف صبحانه به سمت حمام عمومی می رود زمانی که آنجا بود دو نفر از ساواکی ها او را می گیرند و چشمانش را می بنند تا برای بازجویی ببرنش، از آن طرف چند نفر از ساواک به خانه اش می روند و آنجا را زیر و رو می کنند و…

قسمت دوم سریال زیرخاکی

فریبرز بعد از شکنجه هایی که شده بود دوباره برای بازجویی می آورند و درباره اعلامیه، جزء گروهی که هست و کارش از او می پرسند و فریبرز فقط درباره عتیقه و زیرخاکی صحبت می کند. پیش او آن فردی که ساک اعلامیه را در کنار چرخی عموحسن گذاشت می آورند و ازش می پرسند که او را میشناسد یا نه، اول منکر شناختنش می شود و فقط می گوید که چهره اش آشناست اما بعد یادش میاید و می گوید که با هم آب آلبالو خوردیم. برادر فریبرز خلبان جنگی است و مثل اینکه خودش در دسته های ضد شاه است، وقتی می رود خانه فریبرز زنش به او می گوید که برای حمام رفت ولی چند ساعت است که نیامده و ماجرای ساواکو که ریختن خانه اش تعریف می کند.

از آنجایی که دوست و همکارش کله گنده است به او می گوید که برای فریبرز کاری کند اول مخالفت کرد اما بعدش قبول کرد. به محض تلفن زدنش فریبرز از بازداشتگاه آزاد می شود. در بازداشتگاه را دو نفر دیگه هم بودند که به فریبرز میسپارند که به آدرسی که بهش دادند برود و پیامش را به عمویش برساند. وقتی آزاد می شود قبل از رفتن به خانه به آن آدرس می رود که پیام را برساند و در عوض یه نسخه از نقشه گنج را ازش بگیرد آن پیام این بود که < آنها دنبالتن > وقتی پیام را می گوید منتظر گرفتن ۱ نسخه از گنج است که با قرار گرفتن شمشیر روی گردنش مواجه می شود…

قسمت سوم سریال زیرخاکی

بعد از  قرار گرفتن شمشیر روی گردنش متوجه می شود که شوخی بیشتر نبوده و یک نسخه از نقشه گنج را جلویش میگذارد و درباره ی قدمت و تاریخچه آن نقشه برایش می گوید. فریبرز ازش محل دقیق گنج را می پرسد. بعد از فهمیدن محل دقیق گنج به سمت خانه می رود. ماجرای گنج را به پری می گوید و او ازش می  خواهد که از این کارها دست بکشد اما فریبرز یقین دارد که با این گنج زندگی اش ازین رو به اون رد می شود.

تصمیم میگیرند برای عوض شدن حال و هواشون به خانه پدریشان بروند. آنجا پریچهر به پدر فریبرز ماجرای گنج را می گوید که او باهاش صحبت کند و به قول خودمان نصیحت کند تا از خر شیطان پایین بیاید چون دیگه نمی خواد فریبرز به زندان برود. بعد از مدتی فریبرز به همراه پدرش به زیرزمین می روند تا پدرش به بهانه تعریف خاطرات او را نصیحت کند اما روی فریبرز اثر نداشت و حتی برای رفتن به دنبال گنج پافشاری داشت.

قسمت چهارم سریال زیرخاکی

فریبرز به دنبال گنجی می رود که نقشه اش را داشته است، نقشه به یک خانه قدیمی در منطقه شهر ری است ختم می شود، به بهانه اجاره آن خانه به داخل می رود که پیرزنی تنها در آنجا زندگی می کند. به عنوان کارگر آب حوض را می کشد و پای درد دل پیرزن مینشیند. پریچهر به بیمارستان می رود جواب آزمایش فریبرز را میگیرد و به دکتر نشان می دهد وقتی دکتر آزمایش را میبیند می گوید تا ۶ ماه دیگر زنده است پریچهر با چشم گریه به سمت خانه می رود.

فریبرز به خانه می رود میبیند پریچهر به خودش رسیده غذای مورد علاقه اش را درست کرده به هوای اینکه فریبرز تا ۶ ماه دیگه بیشتر زنده نیست فریبرز بهش میگه جواب آزمایشمو گرفتی پریچهر میگه نه وقت نکردم. فریبرز به همراه برادرش و همکار برادرش پیش مستشار می روند.

قسمت پنجم سریال زیرخاکی

فریبرز با مستشار معامله می کند در طول معامله برادر فریبرز با همکارش ماشین فریبرز را برمی دارد و از آنجا موشک می دزدند و در صندوق عقب ماشین فریبرز میزارد و وقتی فریبرز را سوار می کنند به سمت خارج از شهر می روند و در بیابان می ایستد . فرهاد با همکارش امجدی موشک را بر میدارند در یک نقطه کور عیب موشک را بفهمند و تعمیرش کنند.

فریبرز با آنها همکاری می کند و قرار شد موشک را بزارند در صندوق عقب ماشینش تا یک مدت اوضاع روبراه شود و وقتی وضعیت سفید شد دوباره با یک نقشه دیگه آن را به جایی که برداشتند ببرند.

قسمت ششم سریال زیرخاکی

وقتی به سمت خانه می رود فرهاد داداش فریبرز می گوید که به ماشین ضربه نخورد وگرنه موشک میترکد. فریبرز وقتی به سمت خونه می رود پریچهر با همسایه اش که پا به ماه بود میاید و می گوید سریعا به بیپارستان بریم فریبرز هم علی رقم باطنیش به سمت بیمارستان می رود. بعد از بیمارستان فریبرز می رود به سمت عمو حسن که چرخی داشت وقتی به آن می رسد عمو حسن ساکش که عتیقه داشت را بهش می دهد. فریبرز عتیقه ها را با یک دستگاه گنج یاب عوض میکند و به سمت خونه می رود تا پریچهر را راضی کند تا به دنبال گنج آن نقشه ای که دارد بروند.

پریچهر وقتی به ۶ ماه زنده بودن فریبرز می افتد بالاخره راضی می شود که با هم بروند دنبال گنج. فریبرز با پریچهر اسباب کشی می کنند و به آن خانه ای که با نقشه گنج بهش رسیدند می روند. فریبرز بالاخره از یک قسمت شروع می کند به گشتن گنج در خانه.

قسمت هفتم سریال زیرخاکی

پریچهر سر توران خانم را گرم میکند با مرغ و خروس ها تا فریبرز با دستگاه گنج یاب به اتاق او برود تا ببیند گنج اونجاست یا نه. وقتی تو اتاق را گشت یکجا دستگاه گنج یاب شروع کرد به سروصدا که فریبرز با بلند کردن کاشی انگشتر سلطان علی همسر توران خانم با یکسری طلاهایش را پیدا می کند سرجایش میگذارد و به اتاق خودشان برمی گردد.

با دستگاه گنج یاب میفهمند یکجا از اتاق خودشان هم گنج دارد شروع میکنند با کلنگ آنجا را کندن اما با هر سری شروع کردن توران خانم میاید اما آنها میگویند چیزی نمی شنوند و پریچهر ادعا میکند که خانه شان جن دارد. دفعه بعد با کندن خانه آهنگ میگذارند و صدایش را هم زیاد میکنند تا صدای کلنگ زدن بیرون نرود.

قسمت هشتم سریال زیرخاکی

فریبرز شروع میکند به کندن خانه، توران خانم با یک بشقاب انجیر به دم در خانه آنها می رود برای عذرخواهی از آنها. فریبرز بعد چند دقیقه کندن خانه موقع ناهار به پریچهر میگوید باید برود جواب آزمایشش را بگیرد پریچهر میگه نمیخواد بری عمر دست خداست و تو این بگو مگو پریچهر سوتی میدهد و فریبرز میفهمد که جواب را گرفته و به او نگفته بعد از دیدن جواب آزمایش میفهمد که اشتباهی جواب آزمایش یه نفر دیگرو گرفته و قرار نیست ۶ ماه دیگه بمیرد.

فریبرز تصمیم میگیرد تا با گرفتن ۳ بلیط مشهد برای توران خانم و پریچهر و بچه اش به راحتی در خانه بماند و به کارش برسد بالاخره آنها را راهی مشهد میکند و به کندن ادامه میدهد…

قسمت نهم سریال زیرخاکی

فریبرز به کندن خانه ادامه می دهد تا به نتیجه ای برسد. به بیمارستان می رود تا نتیجه آزمایشش را بگیرد که امجدی همکار برادرش با تغییر چهره پیشش می رود و میگوید که کسی دارد تعقیبش میکند اول ی ترسد اما بعد زیاد جدی نمیگیرد و به سمت خانه می رود. وقتی به خانه می رسد صدای ضبط را زیاد میکند و به کندن خانه ادامه میدهد.

از آنجایی که فریبرز نمی داند پایین منزلش اتاق پنهانی است و کسی آنجا زندگی میکند و فکر می کند که گنجی آن زیر است، با کندن ان محل سقف اتاق زیری میلرزد و سست میشود. وقتی میخوابد یک عده ساواکی تو خانه اش میریزند و فریبرز اول فکر میکند که دزد آمده اما با دیدن ساواکی ها میترسد و در گودال کنده شده اش میافتد و به خاطر سست بودن آن به طبقه پاییش میافتد، دستگیرش میکنند وقتی چشم باز میکند میبیند در اتاق بازجویی است.

قسمت دهم سریال زیرخاکی

پریچهر به همراه کاوه و توران خانم از مشهد برمی گردند وقتی میرسند به خانه میبینند که فریبرز نیست و اوضاع خانه آشفته و بهم ریخته است. بعد از سوال کردن متوجه می شود که فریبرز دستگیر کردند و بردند. فردای آن روز پریچهر به زندان می رود و با فریبرز ملاقات می کند و فریبرز ماجرا را برایش تعریف ی کند که چه اتفاقی افتاده است.

در زندان آن مردی را میبیند که دفعه قبلی در بازداشتگاه گفته بود پیش عمویش برود و نقشه گنج بگیرد و وقتی میبینتش بحثش می شود و میگوید آن عموی کلاه بردارت کجاست و میفهم که تیر باران شده و مرده است.پریچهر وقتی برمی گردد به خانه برای عذرخواهی پیش توران خانم می رود که ماجرا را فهمیده بود.

یه نفر تو زندان به فریبرز می گوید که اگه جزء سازمانی نباشی در زندان میکشنت تا طمان اعدامشان عقب بیافتد آن هم از ترسش موافقت می کند که سر کلاساش برود و عضو آنها شود. از آن ور پریچهر بنا میاورد تا گودالی که فریبرز کنده است را درست کند.

قسمت یازدهم سریال زیرخاکی

پریچهر به همراه کاوه به ملاقات فریبرز در زندان می روند و بعد از ملاقات پیش آن هم سلولی می رود که قرار بود آموزشش بدهد تا برود عضو سازمانش شود. آنها تصمیم میگیرند که در زندان اعتصاب غذا کنند. یکی جلوی فریبرز را موقع رفتن به چسلولش میگیرد و میگوید از طرف برادرش فرهاد پیغام دارد فریبرز می گوید برادرم خارج از کشور چجوری پیغام داده ولی اون میگوید فرهاد دستگیر کردن و بهش یه پرس چلو مرغ می دهد که لای برنج روی یه تیکه کاغذ پیغام نوشته است اما فریبرز تیکه کاغذم با غذا خورد.

چشم فریبرز را می بندن و برای بازجویی میبرن وقتی آنجا می رسد و چشمانش را باز می کنند بهش میگن تعریف کن و از برادرش فرهاد میپرسند اما میگوید خبری ندارد…

قسمت دوازدهم سریال زیرخاکی

در بازجویی از فریبرز سوال میپرسند اما چون جواب خاصی نمیگیرند به انفرادی میفرستنش و می گویند جزء اعدامیا هستی. بعد از مدتی یکی از هم سلولیانش که نفوذی ساواکیا هستش کنارش میفرستند. فریبرز باهاش حرف می زند و ماجرای گنجو که نقشه اش را از یک پیرمرد گرفته بود را می گوید از شانسش انها هم دنبال همان پیرمرد بودند و تصمیم میگیرند سوری اعدامش کنند و خبر مرگش را پخش کنند و آزادش کنند تا به سمت ان برود و آنها هم پیرمرد را دستگیر کنند.

وقتی ازاد می شود و به خانه می رود میبیند که مراسم ختم برایش گرفته اند و به محض اینکه وارد می شود مراسم می پاچد و پریچهر از حال می رود و سرش غر می زند که پول ین مراسم از کجا بیاریم که به توران خانم بدیم. از طرف دیگه یکی از هم سلولیانش را برای بازجویی می برد و چون فکر می کند که فریبرز اعدام شده می اندازد گردن فریبرز.

قسمت سیزدهم سریال زیرخاکی

افرادی که در زندان بودند و هم سلولی فریبرز بودند چون فکر می کنند او را ترور کردند همه تقصیراشونو گردن فریبرز انداختن. وقتی از خواب بیدار می شود پریچهر می گوید برود حمام عمومی. وقتی از حمام بیرون می آید به سمت خانه غفور می رود که نقشه گنج الکی بهش داده بود وقتی می رسد ساواکی ها دوباره میگیرنش. بعد از چند روز انقلاب می شود و ساواکی ها و شاه فرار می کنند.

فرهاد برادر فریبرز به زندان می رود و می گوید که آزاد شده ولی او باور نمی کند و با زور از زندان بیرونش می کنند. فرهاد ماشینش را به فریبرز می دهد تا به خودش برسد و به حمام برود در طول راه یه نفر را سوار میکند تا سر راهش تا یجایی برسونتش وقتی با هم حرف می زنند میگوید که چند روز است غذا نخورده و ۲روز است از زندان آزاد شده است فریبرز یه ساندویچی نگه میدارد تا برود برایش ساندویچ بگیرد تا برمی گردد میبیند که ماشین را دزد برده و به اصطلاح بدبخت می شود، نصف شب به خانه می رود پریچهر فکر می کند که دزد اومده اما بعد میبیند که فریبرز است و ماجرای دزدی برایش تعریف می کند.

قسمت چهاردهم سریال زیرخاکی

پریچهر به فریبرز میگوید که به حمام برود ولی فریبرز از آنجایی که از حمام عمومی خاطره خوبی ندارد نمی رود بالاخره با اصرار پریچهر می رود اما تو رختکن یه ساواکی که شکنجه اش میداد را میبیند وقتی میاد خونه برای پریچهر تعریف میکند استرس میگیرد که نکند دوباره دنبالش هستند.

بعد از چند ساعت زنگ در خانه شان میخورد و مردی که طبقه پایین خانه شان اعلامیه چاپ می کردند و به جای آن، فریبرز را دستگیر کردند بود و به فریبرز گفت که دیروز جلسه ای در مورد شما بود و درباره شما حرف می زدیم و بهش گفت که فردا یه ماشین میاد تا شمارو به یک جلسه ای ببرد. اول فریبرز میترسد ولی دقتی به آنجا میرود میبیند که یک خانه بزرگ و اشرافی که برای یک ساواکی بوده و فرار کرده را کلیدشو بهش می دهند تا با زن و بچه اش در آنجا زندگی کند و از آن خانه و وسایلش که میراث فرهنگی است و یک اتاق که پر از عتیقه است نگهداری کند.

با شیرینی به خانه میرود تا ماجرارو به پریچهر بگوید اول پریچهر مخالفت می کند اما بعد موافقت میکند تا به آنجا بروند و وقتی به آنجا میرسد و خانه را میبیند از خوشحالی گریه میکند.

قسمت پانزدهم سریال زیرخاکی

فریبرز خانه را به پریچهر نشان می دهد و با کاوه به حمام می روند پریچهر که در حال میز کردن خانه بود یه تیکه کاغذ پیدا میکند و به فریبرز نشان می دهد که مبادا دعایی چیزی باشد. فریبرز با کاوه به خرید میروند در راه برگشت به خانه در اتوبوس همان ساواکی که در حمام عمومی دیده بود کنارش مینشیند و تهدیدش میکند که دستشو رو میکند. فریبرز به سمت خانه میرود و به فرهاد برادرش زنگ میزند و ماجرا را تعریف میکند اما او میگوید چیزی نیست و کاری نمیتونه بکنه.

فریبرز به سمت دفتر آن انقلابی می رود که خانه را بهش داد تا نگهبانی کند اول آم کاغذ را نشان داد و گفت که چیزی نیست و بعد گفت اگه میشه یه خانه تو کردستان بدین تا ازش نگهداری کنند و آن سربازایی که رفتن کردستان برگردند به این خانه چون زن و بچه اش در آن خانه امنیت ندارند او هم بهش یه اسلحه میدهد تا در صورت لازم ازش استفاده کند وقتی میرسد خانه، پریچهر داشت لوستر را تمیز میکرد و وقتی داستانو توضیح میدهد ضامن اسلحه در میرود و تیر به لوستر میخورد و آن به پایین میافتد و خورد میشود.

قسمت شانزدهم سریال زیرخاک

یکی از اتاق های خانه فریبرز از تو قفل می شود و آنها زنگ می زنند به پلیس. وقتی پلیس میرسد بازرسی می کند و میبینند که پنجره باز است میگوید به احتمال زیاد باد زده درو بسته ولی برای اطمینان یه تیم میفرستم انگشت نگاری کنند. فردا صبح فریبرز به سمت دفتر حاج آقا می رود تا ماجرارو برایش تعریف کند که اسکندر را که یکی از هم سلولیانش بود و زبانش کوتاه بود را میبیند و متوجه می شود که آنجا به عنوان انقلابی کاره ای شده است.

به اتاقش می رود و با هم حرف میزند و ماجرارو برایش میگوید و اسکندر میگوید قبل از اینکه به حاج آقا مروت پور بگی بزار من بیام ببینم آنجارو چون از جن سر در میارم اگه جن بود بیرونش کنم. به خانه آن می رود و بهش میگوید کار جن است و بهش میگوید عتیقه داره این خونه؟ کجاست ؟ منو ببر اونجا. وقتی به آنجا می رود برایش یه داستان تعریف میکند ولی فریبرز میگوید باید به حاج آقا بگم و او هم سعی میکند تا جلویش را بگیرد بعد شروع میکند راحت حرف زدن و فریبرز میفهمد که نفوذی است و ادا در میاورده که نمیتونه راحت حرف بزند.

فردای آن روز اسکندر بهش زنگ میزند تا به اداره برود وقتی وارد اتاقش می شود تهدیدش میکند و میگوید به همه میگویم ّکه انقلابی نیستی امشب شرایط را محیا کن تا دزدها بیان و عتیقه ها را بردارند. پریچهر از یه چیزهایی بو می برد و وقتی دزدها میان میره طبقه پایین و با دزدها روبرو می شود و جیغ میکشد. فردای آن روز اسکند دوباره زنگ میزند و میگوید به اداره برود. وقتی به داخل اتاق اسکندر می رود بهش میگوید فقط یکبار دیگه آن هم امشب بهت فرصت میدم اینبار با اسلحه میان هرکی سر راهشان باشد میکشن.

سریال زیرخاکی

قسمت هفدهم سریال زیرخاکی

فریبرز بعد از این که به دفتر اسکندر رفت خبری ازش نیست و دار و دسته اسکندر اون عتیقه هارو می دزدند و فریبرز برای اینکه نندازن گردن اون فرار میکند. پریچهر فکر میکند که گم شده به همین خاطر عکسشو به پلیس میدهد و آنها عکسشو در آگهی گمشدگان در تلویزیون نشان میدهند. پریچهر با کاوه به خانه پدر فریبرز میرود و فریبرز هم بعد از مدتی که دزدارو گرفتن به برادرش فرهاد زنگ میزند و با هم به خانه پدری شان میروند. وقتی آنجا می روند پدرشان قلبش میگیرد و میمیرد.

فریبرز و خانواده اش به خانه پدری اش نقل مکان میکنند و آنجا زندگی میکنند. فریبرز دوباره به سرش میزند تا با کندن خانه پدری اش به آب برسد و خاویار کشت کند تا به اصطلاح خودش زندگی پریچهر را ازین رو به اونرو کند. بعد از مدتی زنگ در خانه شان می خورد و استادش در زندان که بهش درس سیاست میداد با هم سازمانیش بود. بعد از صرف ناهار از فریبرز میخواد تا یکسری کتاب و مجله پیششان به امانت بگذارد و به مسافرتشان برسند که فریبرز و پریچهر قبول میکنند.

سریال زیرخاکی

قسمت هجدهم سریال زیرخاکی

فریبرز امانتی دوستانش را به انبار میبرد و بعد از رفتن دوستانش دوباره شروع میکند به کندن زمین بعد از چند دقیقه کندن و ریختن خاک های اضافه به بیرون کاوه از توی خاکها چندتا سکه پیدا میکند و به پریچهر و فریبرز نشان میدهد اول آنها باور میکنند اما بعد از دیدن سکه ها و بیل زدن بیشتر فریبرز سکه های بیشتری در آورد و پریچهر از خوشحالی شوکه میشود. شب فرهاد را به خانه شان دعوت میکنند برای شام و فرهاد تعجب میکند که چند مدل غذا درست کرده و میگوید خداروشکر کار و بارتون سکه شده بعد از مدتی کاوه با یک مسلسل سر سفره میاید فریبرز فکر میکند اسباب بازی اما فرهاد میگه واقعیه و با بدبختی مسلسلو ازش میگیرند.

فرهاد فکر میکند که فریبرز تو کار قاچاق اسلحه افتاده و باهم دعوا میکنند که پریچهر ماجرارو برایش تعریف میکند با هم اسلحه هارو تو صندوق عقب ماشین فرهاد میزارند‌‌ و فرهاد بهشان میگوید که اینجا دیگه برایتان امن نیست و اونا اگه برگردند ببینند اینا سرجاشون نیست تو دردسر میافتید به همین خاطر آنها شبانه وسایل ضروریشان را جمع میکنند و به هتل می روند و اونجا تصمیم میگیرند که کم کم این سکه هارو آب کنند و به خارج از کشور بروند. فردای آن روز فریبرز تعدادی از سکه هارو پیش همان کسی که میبرد که همیشه زیرخاکی هایش را آنجا میبرد و…

سریال زیرخاکی
سریال زیرخاکی

قسمت نوزدهم سریال زیرخاکی

فریبرز ۳ تا از سکه ها را پیش برزو میبرد تا به آن بفروشد آن هم میگوید کسی را سراغ دارم که اینارو ازت خوب میخرد و با هم پیش آن فرد می روند. ۳تا سکه را علی الحساب ازش ۳ میلیون میخرد تا بعدا بقیه پول را برایش بیاورد. بعد از برگشت از آنجا به هتل برمی گردد و با پریچهر و کاوه به خرید لباس می روند و بعد از آنجا به عکاسی می روند تا برای پاسپورت عکس بگیرند. بعد از گرفتن عکس به رستوران هتل می روند و یک جشن خودمانی میگیرند.

موقع خواب فریبرز به پریچهر می گوید من باید سکه ها را قاچاقی به خارج از کشور ببرم وقتی آنجا رسیدم خانه و ماشین میگیرم و برمیگردم شماهارو با خودم میبرم پریچهر مخالفت میکند و سر این موضوع با هم بحث میکنند تا اینکه پریچهر کوتاه میاید. چند روز بعد فریبرز از خوزستان در حال فرار از کشور بود که در مقابل نیروهای عراقی درمیاید و فرار میکند. تا یکجایی عقب نشینی میکند و جایی را پیدا میکند و ساکش را زیر خاک دفن میکند و ….

پایان فصل اول 

این داستان ادامه دارد…

سریال زیرخاکی
سریال زیرخاکی
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا