خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مانکن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب چکیده ای از داستان کامل سریال مانکن را مطالعه می فرمایید. این محموعه نمایش خانگی به کارگردانی حسین سهیلی زاده، تهیه کنندگی ایرج محمدی و نویسندگی بابک کایدان در ۲۶ قسمت تهیه شده است که بازیگرانی همچون: محمدرضا فروتن، نازنین بیاتی، مریلا زارعی، امیرحسین آرمان، لیندا کیانی، فرزاد فرزین، حسین پاکدل، الهام پاوه نژاد، عارفه معماریان، رضا توکلی، پانته آ کی قبادی، بهشاد شریفیان، بهزاد خلج، رابعه مدنی، بهزاد محسنی، مائده محمدی و محمد صادقی در آن ایفای نقش می کنند.

قسمت ۱ سریال مانکن

روی نیمکت پارک، کاوه به همتا توضیح می دهد که برای پرداخت بدهی پدرش باید به خارج برود و یورو در بیاورد به همین دلیل مجبورند از هم جدا شوند. همتا می گوید همراه او می آید تا کنار او کار کند. کاوه برای منصرف کردنش بهانه می آورد و همتا با چشمانی پر از اشک می گوید که منتظر او خواهد ماند. اما کاوه باز هم قبول نمی کند و می گوید: «من رو فراموش کن. تو دختر قوی ای هستی. می تونی با این قضیه کنار بیای و دوباره عاشق بشی. همتا با شنیدن این جمله خیلی ناراحت می شود و فکر می کند که او کس دیگری را دوست دارد. آنها همان شب با تلخی و دلخوری از هم جدا می شوند و خاطرات خوبی که با هم داشته اند را مرور می کنند.

کاوه به خانه ی بزرگ و مجلل کتایون که با او اختلاف سنی زیادی دارد، می رود و خبر جدایی اش از همتا را به او می دهد. کاوه می خواهد بداند که قرارشان سر جایش هست یا نه. کتایون که از جدایی او خوشحال شده، پشت سرهم با تمسخر سوال هایی درباره ی همتا می پرسد. کاوه می گوید که دیگر در باره ی گذشته اش سوال نکند. در ادامه قرار می شود که خود کتایون برای مشخص شدن زمان عقد خبر دهد.
کاوه به خانه ی خودش می رود و می بیند که صاحب خانه قصد بیرون کردن آنها را دارد و سر مادرش فریاد می زند. کاوه با عصبانیت به او اعتراض می کند و می گوید که به زودی از آن خانه خواهند رفت. او در گوشه ای از خانه غمگین نشسته و به فکر فرو رفته است. کاوه به خانواده اش می گوید کاری پیدا کرده که پول خوبی هم دارد. خواهرش با خوشحالی حرف همتا را وسط می کشد و خیال می کند که آنها می خواهند به زودی ازدواج کنند. کاوه با عصبانیت فریاد می زند: «دیگه تکرار نکن این حرفارو! همتایی وجود نداره. » او بعد از اینکه مدتی به عکس های همتا نگاه می کند، قرار عقد را با کتایون می گذارد. همتا با چشمانی گریان به خانه می رود و متوجه می شود که شوهرمادرش بازهم او را کتک زده.

مادرش ساک همتا را آماده کرده، آن را دست دخترش می دهد و از او می خواهد که خود را از آن زندگی نجات دهد و پیش مادر بزرگش برود. همتا بعد از دعوا کردن با شوهرمادرش به خانه ی مادربزرگش می رود. در زندان چند نفر متوجه می شوند که آقا سلمان خیلی وقت است سرش روی
جانماز مانده. آنها او را کنار می کشند و کسی فریاد می زند: «یا خداااا! مرد. از طرفی کاوه با بی میلی در مراسم عقد حاضر می شود. او در ازای گرفتن میلیارد پول، کلی سفته برای کتایون امضا می کند. سپس آنها باهم عقد می کنند. کتایون یک دست کت و شلوار به کاوه می دهد تا فردا در مراسم عروسی شان آن را بپوشد. او می گوید که مردم می خواهند شوهرش را ببیند. کاوه که نمی خواهد عروسی ای در کار باشد، می پرسد اگر برای عروسی نیاید چه خواهد شد؟ کتایون جواب می دهد: «خودم میارمت! ببین کاوه من پول آزادی بابات رو دادم جاش تورو خریدم. هنوز نفهمیدی؟ تو خودت رو به من فروختی! گرون هم فروختی! اما خریدمت. از امروز عاشق منی! اگه بخوای زیر توافقمون بزنی هم تورو و هم پدرت رو نابود می کنم. » بعد از رفتن او، کاوه کت را روی زمین پرت می کند و حلقه ی ازدواج را توی جیبش می گذارد.

قسمت ۲ سریال مانکن

در شب عروسی، کاوه کت دامادی را پوشیده و در گوشی اش به عکس های همتا نگاه می کند. کتایون سراغش می آید و از او می خواهد که با خوشرویی جلوی مهمانان ظاهر شود. او می گوید: «امشب تو عاشق منی! تعهد دادی. همه ی مهمونا باید اینو بدونن.» کتایون، کاوه را مجبور می کند که به زور هم که شده با لبخند وارد مراسم شود. او پس از خوش آمد گویی به مهمانها، کاوه را به همه معرفی می کند. قبلا هم درمورد کاوه به همه گفته است که خانواده اش در سقوط هواپیما مرده اند و خودش هم در کار واردات و صادرات است دخترهای جوان دور از چشم کتایون هرکدام در مورد آنها چیزی می گویند. یک نفر می گوید: پسر پیری و معرکه گیری! به دیگری به بغل دستی اش می گوید: باور کن پسره رو به زور آورده سر عقد.

افسون که دوست بیست ساله ی کتایون است و به گفته ی خودش ۱۴ سال آن را با هم قهر بوده اند، در گوشه ای از مراسم عروسی کاوه را تنها می بیند و سر صحبت با او را باز می کند. افسون می گوید: «من صورت های زیادی رو دیدم که زیبایی شون رو مدیون جراحی های امثال منن. اما صورت شما دست نخورده ترین صورتیه که تا حالا دیدم. این یعنی اصالت! » کاوه که حوصله ندارد و فکر می کند افسون به خواسته ی کتایون او را به حرف می کشد، زیاد صحبت نمی کند و به پرحرفی های او جواب های کوتاه می دهد. افسون که می داند فامیلی کاوه هم مثل کتایون، صوفیان است این موضوع را عجیب می داند و به باد ندارد که کسی از فامیل های کتایون در سانحه ی سقوط هواپیما مرده باشد.

شوهر مادر همتا از همسرش نرگس، می خواهد که آدرس خانه ی مادر بزرگ همتا را به او بدهد. او می گوید که عذاب وجدان گرفته و می خواهد آنقدر به همتا التماس کند که به خانه برگردد. نرگس چون به حرف های او مشکوک است، قبول نمی کند اما به زور کتک مجبور می شود و آدرس را می دهد. از طرفی همتا که همچنان بخاطر جدایی اش از کاوه دلش شکسته و غمگین است، با مادر بزرگش در باره ی عشق های قدیمی حرف می زند.  بهار با گریه به کاوه زنگ می زند و از او می خواهد زود خودش را به بیمارستان برساند زیرا پدرشان دچار حمله ی عصبی شده است. کاوه با اضطراب و نگرانی کتایون را به گوشه ای از سالن می کشد و به او می گوید که باید پیش پدرش، یعنی پسرعموی خود او برود. کتایون در جواب می گوید فامیل برایش مرده اند و این موضوع برایش اصلا اهمیتی ندارد. او به کاوه اجازه نمی دهد که مراسم را ترک کند و تهدیدش می کند که اگر برود، پشت سرش با لباس عروسی به بیمارستان خواهد رفت. کاوه هم از ترس آبروریزی، در آنجا می ماند بهرام به تازگی پیش خدمت یک رستوران شده و کارش را هم درست انجام نمی دهد. صاحب رستوران به خاطر بی نظمی هایش به او گیر می دهد. در همین حال کاوه با بهرام تماس می گیرد و از او می خواهد که پیش پدرش به بیمارستان برود و کمک کند، بهرام دست صاحب کارش که مدام در حرف های او می پرید را می پیچاند و با تندی با او صحبت می کند. سپس از آن جا استعفا می دهد و به بیمارستان می رود.

بعد از پایان مراسم، کتایون همراه کاوه به خانه اش می رود. کاوه به محض ورود به آنجا می پرسد: «نمایش تمومه؟ » کتایون جواب می دهد: «چقدرم که تو خوب بازی کردی! وسایلت تو اناقه. » سپس با ناراحتی روی صندلی می نشیند و به فکر فرو می رود. کاوه هم بعد از پوشیدن لباس هایش به بیمارستان می رود دکتر درباره ی سلمان به خانواده اش می گوید که زندان برایش خطرناک است و با توجه به حمله های عصبی اخیرش احتمال دارد دچار سکته ی مغزی شود. در آن طرف همتا به همراه مادر بزرگش در پیاده رو قدم می زند و درباره ی اتفاقی که برای پدرش افتاده بود، می گوید: «بابام همیشه اصرار داشت که مادرم پشت فرمون بشینه تصادفه دیگه پیش میاد. » پروین خانم که هنوز به خاطر مرگ پسرش از مادر همتا دلخور است، نمی خواهید در این باره حرفی بزند و به دیدن دوستش می رود. همتا تنهایی به خانه برمی گردد و موقعی که در خانه ی مادر بزرگش را باز می کند، دختری با زیرکی و به زور وارد خانه می شود.

کاوه و خانواده اش در بیمارستان کنار تخت سلمان نشسته اند. در همین موقع کتایون وارد اتاق می شود و با ناراحتى تصنعی به مادر کاوه می گوید:  آخی عزیزم. همه از دیدن او تعجب می کنند.

قسمت ۳ سریال مانکن

وقتی که سلمان بیهوش است، کتایون به اتاق او می آید و وانمود می کند که به خاطر فامیل بودن و نگرانی برای پسرعمویش به بیمارستان آمده است. او اصلا به روی خودش نمی آورد که کاوه را می شناسد. فرخنده که از آمدن کتایون هم تعجب کرده و هم خیلی ناراحت است، به او می گوید که اگر برای تسلی آمده بهتر است قبل از بیدار شدن همسرش برود. آنها مدتی باهم جر و بحث می کنند . وقتی حرف از فاصله ی بین دو خانواده می شود، کتایون رو به فرخنده می گوید: «شما که از فاصله بدتون نمیاد. ولی گذشته ها گذشته. یه وقت دیدین دیگه فاصله ای نموند.» او نگاه معناداری به کاوه می اندازد و از اتاق بیرون می رود. کاوه هم دنبال او می رود و می پرسد که چرا به آنجا آمده؟ کتایون جواب می دهد: «خواستم بفهمی باهات شوخی ندارم. زن و شوهر نسبت به هم وظایفی دارن و مهم ترینشون احترامه. » کاوه که به حرف های سربسته ی او و مادرش شک کرده می پرسد: «قضیه چیه؟ چیزی که من از حرفاتون حس کردم بیشتر از چیزی بود که قبلا تعریف کرده بودی. راستشو بگو! » کتایون توضیحی نمی دهد و می رود.

کاوه درباره ی جدایی اش از همتا با بهرام درد و دل می کند و می گوید: «خیلی دلم براش تنگ میشه. هی میزنه به سرم برم همه چی رو براش تعریف کنم. ولی چی بگم؟ بگم عشقمونو به پول دادم رفت؟ »

دختری که به زور وارد خانه ی مادر بزرگه همتا شده بود، کیفی در دست دارد که می ترسد گمانی که تعقیبش می کند آن را بگیرند. و آنقدر اصرار می کند که همت مجبور می شود اجازه دهد کمی در خانه پنهان شود. دو مرد موتور سوار در خانه را محکم می کوبند و قصد دارند کیف را بگیرید. شما می خو شی به پلیس زنگ بزند اما آن دختر اجازه نمی دهد و خودش یا شخصی تماس می گیرد و خبر تعتبه شدنش را می دهد و شما می خواهد. مدتی بعد چند ماشین جلوی خانه نگه می دارند و آن دو مرد را فراری می دهند. دختری که کیف را حمل می کرد آن را به رئیسش می دهد و از همتا به خاطر کمک هایش تشکر می کند. رومی هه چک برای همتا می کشد و به او می گوید: «عادت ندارم لطف کسی رو بی جوابیه بدارم. » او شماره ی خود را پشت چت می تو یعمد و ادامه می دهد: «اگه روزی کمک خواستی نمی تونی روی س شابه کنی. اسمم اخگره سخته ولی تو دهن می مونه * قیمتها که حسابی ترسیده است مدام می گوید که الأزنم به این کارها نیست چون به خواسته ی خودش کمک نگردد، اما اخگر
چک را روی میز می گذارد و می رود.

سلمان بعد از به هوش آمدتر می خواهد نه با کاوه صحبت کند. او که فکر می کند برایش پاپوش دوخته اند به پسرش می گوید: * تازه فهمیدم این
ورشکستگی و این بدهی سنگین تصادفی نبوده، یکی منو زمین زده هرکی که هست با برنامه این کار رو کرده. مطمنم. * کاوه با شنیدن این حرف ها به فکر فرو می رود دو مرد موتور سواری که گیه هربخاطر کمگه ای همتا از دست داده بودند و بوی انتفم گرفتن به خانه ی مادر بزرگ او می آیند. مامان پروین که فیش الدقیق استه با دیدن آن. می ترسد و از دنیا می رود. فامیل ها در حد که او عداداری می کنند. بعد از رفتن آنها، همتا به تنهایی به گریه کردن از مه می دهد، نماد را هم سر خاک می آید و او را دلداری می دهد و چه می داند که دیگر دخترش میله ای برای رفتن ندارد، با گریه از او می خواهد که تو ره به خانه و تاپدری اش برگردد. عمنا قبول نمی کند و به مادرش اطمینان می دهد که راه بهتری پیدا خواهد کرد. سپس او با کوه تماس می گیرد اما گوشی کاوه خاموش اسمه، همتا به خانه ی آنها می رود و متوجه می شود که امدادی، کشرا کرده اند .

او که آدرس دیگری از گاوه ندارد به خانه ی مادربزرگش که در آنجا مراسم عزاداری برپاست من روش، عموهایت قدم بڑا خوشی به و نشان نمی دهند .
همت هنگام جمع کردن وسایلش چک را هم او توی سطل زباله برمی دارد. اگر در دفتر کارش تلفنش را جوان می دهد و به کسی که آن طرف، متر است می گوید: «فکر نمی کردم به این روی گرفتار بشی نگران نباش همشو حل می کنم. بهار و فرخنده بود رشده اند که بدهی سمان توسط تیری پرداخت شده است. آنها با اضطراب جلوی زندان انتظار می کشند اما هنوز به صحت خبر شت دارند. سلمان از زندان بیرون می آید و آنها با خوشحالی نفس راحتی می کشند ، همت به خانه ای می رود و منتظر کسی اسه، ناگهان کاوه وارد می شود و با لبخند به طرف میز و حرکت می کند.

قسمت ۴ سریال عاشقانه مانکن

همتا که با کسی قرار دارد در کافه می نشیند. او در خیالش کاوه را می بیند که با لبخند به طرفش قدم بر می دارد اما وقتی به خود می آید متوجه اخگر می شود که روبه رویش نشسته است. همتا سعی می کند چک او را برگرداند و می گوید که برای آن پول زحمتی نکشیده پس نمی تواند قبولش کند. اما اخگر چک را نمی گیرد. همتا به او می گوید خیلی وقت است دنبال کار می گردد. بعد از کمی گفت و گو اخگر خود را برای کمک کردن آماده نشان می دهد و می گوید: «من کمک میکنم که بتونی از پس زندگی بربیای. » کاوه به مناسبت آزادی پدرش، خانواده اش را برای ناهار به یک رستوران می برد. سلمان مدام او را بخاطر کار و درآمدش سوال پیچ می کند و چون به رفتارها و درآمد زیاد کاوه مشکوک شده، سعی دارد سر از کارش دربیاورد.

در این میان کتایون چند بار به گوشی کاوه زنگ می زند. او هم برای جواب دادن از سر میز بلند می شود و در گوشه ای صحبت می کند و به تماس های پی در پی کتایون اعتراض می کند. کتایون معامله ای که کرده اند را یادآوری می کند و می گوید: «تماس من و خواسته من باید از همه چیز برات مهم تر باشه. به مهمونی داریم. پس باید شب خونه ی من بمونی، » کاوه مجبور می شود که به بهانه ی رفتن به تبریز برای یک ماموریت کاری، با خانواده اش خداحافظی کند. او وانمود می کند که قرار است به فرودگاه برود. بعد از رفتنش، سلمان که نگران شده برای فهمیدن قضیه خود را به فرودگاه می رساند.

داریوش و همسر جوانش مهمان کتایون هستند. داریوش در جمع مدام به کاوه گیر می دهد و می خواهد بداند که او واقعا عاشق کتایون شده یا نه. بنابریان می گوید: «می خوام بدونم جوونی مثل تو چرا باید عاشق زنی مثل کتی بشه؟ اصلا از عاشق شدنت بگو. » کتایون که از حرف های او ناراحت شده به روی خود نمی آورد. کاوه هم با احساسات زیادی نحوه ی آشنایی اش با همتا را بدون آوردن اسمی از او تعریف می کند. داریوش که دیگر قانع شده، به هردوی آنها تبرک می گوید و کادوی عروسی شان را می دهد. وقتی کتی با کاوه تنها می شود به او می گوید: «آفرین! کارت خوب بود اما خواهش می کنم دیگه من رو بهونه ی تجدید خاطره ات نکن. » همتا به خواسته ی اخگر پیش ژیلا که یک سالن آرایشی بزرگ دارد می رود.

ژیلا با او به گرمی ومهربانی رفتار می کند و کلید آنجا را به او می دهد تا بتواند شب را همان جا بماند اخگر در دفتر کارش و به روش خاص خودش با پیرمردی صحبت می کند تا او را متقاعد کند که از خون پسرش بگذرد. پیرمرد رضایت نمی دهد و از اخگر می پرسد که چه نسبتی با قاتل دارد؟ اخگر جواب می دهد: «هیچی! فقط اون جوونه، پشیمونه و میتونه آدم خوبی بشه. » بعد از مدتی گفت و گو، اخگر مشکلات مالی پیرمرد را یادآوری می کند و با دادن سه برابر پول دیه رضایت او را می گیرد.

همسر داریوش کاوه را در گوشه ای از خانه ی کتی تنها گیر می آورد و به او می گوید: «تورو هم مثل من خریدن؟ من زن چهارمشم. یه دختر سرگردون تو امارات بودم که چاره ای جز فروختن خودش نداشت. تو خوشبختی یا داری ادا در میاری؟» کاوه می گوید که اصلا از حرف های او سر در نمی آورد. همسر داریوش شماره ی کاوه را می خواهد و می گوید برای درد و دل و فرار از تنهایی قصد دارد با کسی صحبت کند. کاوه هم می گوید که ترجیح می دهد حرف های او را نشنیده بگیرد. وقتی کاوه به خانه ی پدر و مادرش برمی گردد، مسلمان درباره ی سفر او سوال
هایی می پرسد. پس از مدت کوتاهی کاوه دوباره مجبور می شود به شرکت طراحی لباس کتایون برود و همراه او در جلسه ای شرکت کند، سلمان او را تعقیب می کند و وقتی متوجه می شود که شرکت متعلق به کتایون صوفیان است با عصبانیت وارد جلسه می شود. کاوه با دیدن پدرش خشکش می زند و از جا بلند می شود

 

قسمت ۵ سریال مانکن

سلمان وارد اتاق جلسه می شود، کتی با دیدن او لبخندی می زند و می گوید: « معرفی می کنم جناب آقای صوفیان پدر شوهرم. خیلی خوش آمدید.» سلمان مات و مبهوت رو به کاوه می گوید:« تو ازدواج کردی ؟» کاوه روی نگاه کردن به صورت پدرش را ندارد اما کتی جواب می دهد :« عاشق شده.» سلمان که حرف او را باور نکرده با داد و فریاد از کاوه می خواهد که وسایلش را جمع کند تا با هم بروند. اما کتی زیاد به کاوه اجازه ی صحبت نمی دهد و خودش به جای او حرف می زند و می گوید:« کاوه جان احساست تو این یه سالی که با من ازدواج کردی رو بگو.» سلمان وقتی می بیند که پسرش از جایش تکان نمی خورد با عصبانیت می پرسد که همانجا می ماند یا همراه او می آید. کاوه جواب می دهد : «دوسش دارم. می دونم که دختر عموتونه، از من بزرگتره، سالهاست با هم مشکل دارین. همه رو می دونم.» در آخر کاوه ماندن را انتخاب می کند و سلمان با غصه آنجا را ترک می کند. بعد از رفتن او، کتایون خوشحال از اینکه کاوه پشتش در آمده لبخند پیروزمندانه ای می زند و می گوید: همینو می
خواستم. همتا در سالن آرایشی ژیلا به او کمک می کند اما همچنان غصه ی کاوه را می خورد و در درد دل هایش با ژیلایی که نظر دیگری دارد، می گوید:« کاوه آدم حسابی بود. مجبور شد بره. با بقیه ی مردا فرق داشت.

در همین حال ماموران با حکم بازرسی وارد آرایشگاه می شوند و همه جا را می گردند و در کیف همتا بسته ی مواد مخدر پیدا می کنند. آنها او و ژیلا را دستگیر می کنند. همتا با گریه قسم می خورد که مواد ها مال او نیست. در راه ماشین خراب می شود و ماموران برای تعمیر آن پیاده می شوند. در همین فرصت ژیلا که حسابی ترسیده از همتا می خواهد که با گوشی اش به اخگر پیام دهد و کمک بخواهد. ژیلا در مورد اخگر می گوید که هیچ وقت نفهمیده که او دقیقا کیست اما می داند همه جا آشنا دارد. مدت کمی بعد، ماشین اخگر و آدمهایش کنار ماشین آنها می ایستد و او پس از مدتی گفت و گو با ماموران موفق می شود که به طور موقت همتا را آزاد کند. کاوه به خانه بر می گردد تا ماجرا را برای پدرش توضیح دهد. فرخنده از حرفهای آنها متوجه می شود که کاوه با کتی ازدوج کرده است بنابراین شروع به گریه گردن می کند. سلمان با حرص و عصبانیت به کاوه می گوید: «نگو عشق که حالم به هم میخوره. بگو مال وثروتش کورت کرده، بگو تحمل سختی رو نداشتی. بگو از نداری بابات پناه بردی به دارایی کتی.»

کاوه برای اینکه آنها را بیشتر ناراحت نکند ماجرای پرداخت بدهی پدرش را نمی گوید اما قبول می کند که به خاطر پول و ثروت با کتایون ازدواج کرده است. فرخنده در حالی که گریه می کند می گوید:« اینم می دونستی که کتایون قرار بوده به زمانی زن پدرت بشه؟» کاوه که از این مورد بی خبر بود تعجب می کند. سلمان در حالی که بغض کرده فریاد می زند:« آلوده ی لقمه ی حروم شدی. برای نجات خودت خانوادت رو به لجن کشیدی از این خونه برو دیگه پسر من نیستی، کاوه همین الان برای من مرد.» کاوه چشمانش پر از اشک می شود و بدون اینکه چیز زیادی بگوید می رود.  کاوه با عصبانیت سراغ کتی می رود و درباره ی ماجرایی که او در گذشته با پدرش داشته توضیح می خواهد. کتایون می گوید:« من و پدرت یه تایم زیادی با هم عشق و عاشقی داشتیم. بدجور.» اما چیز بیشتری تعریف نمی کند و فقط می گوید که راز اصلی هنوز مانده است.

بهار هم از ماجرای ازدواج کنی و کاوه باخبر می شود و در مورد گذشته ها از مادرش سوالهایی می پرسد و می گوید:« چرا بابا و کتی ازدواج نکردن؟ چون شما اومدین تو زندگی بابا؟» فرخنده جواب می دهد: «نه ولی کتی این طوری فکر می کرد. تمام این سالها با این توهم ما رو آه و نفرین کرد. ولی واقعیت اینه که من وسلمان چند ماه بعد از جدایی اونا با هم آشنا شدیم. در واقع سلمان متوجه می شه که ثروت و دارایی عموش از راه غیر قانونی وحرومه. با اینکه عموش وصیت کرده بوده باید با کتی ازدواج کنه، می زنه زیر همه چیز. تو این گیرودار عموش سکته می کنه ومی میره. کتی اینو از چشم سلمان می بینه. سلمان اون اوایل یکی دو بار که حرفش شد گفت رفتار ومنش دختر عموش خیلی موجه نبوده.»
سلمان تصمیم می گیرد که وسایل کاوه را به خودش بدهند تا به خانه ی زنش برود. کاوه هم در حالی که خیلی ناراحت است با ساکش به خانه ی کتی می رود اخگر کلید آپارتمانی را به همتا می دهد تا او در آنجا زندگی کند. همتا به خاطر این لطف او تشکر می کند.

قسمت ۶ سریال عاشقانه مانکن

کتایون هیچ کدام از مدل هایی که سیروان نشانش می دهد را نمی پسندد و به او می گوید: من ازت سوپر مدل می خوام. همشون رو بفرست خونه. من باید اول باشم. خوشگل ترین ها، خوش تیپ ترین ها و بهترین ها رو می خوام. سیروان می گوید که قیمت آنها زیاد است و با شرکت های بهتر کار می کنند.
کتایون از او می خواهد که آنها را جذب کند. همچنین می گوید که کاوه از صادر کردن سالیانه صد مدل به خارج خبر ندارد و نباید هم خبردار شود. فرخنده به شرکت کتایون می رود تا با او صحبت کند. کتایون ماجرای انتقام گرفتن را گردن نمی گیرد و ادعا می کند که با عشق با کاوه ازدواج کرده است. فرخنده حرفهایش را باور ندارد و با بغض از او می خواهد که از کاوه بگذرد. کتایون با پوزخندی جوابش را می دهد. فرخنده می گوید:« اگه التماس کنم چی؟» کتایون با نفرت می گوید:« التماس نکن. التماس آدمو تحقیر می کنه.

از سلمان بپرس اون روزی که بهش التماس کردم باهام چی کار کرد. رنگ جوراباش هنوز یادمه. قهوه ای خال دار. ده دقیقه پاهاشو گرفته بودم و التماس می کردم.» کتایون در ادامه ی صحبتهایشان می گوید:« من سوختم. سلمان رفت. زن گرفت. بچه دار شد. اما من هنوز منتظر یه لحظه ام که ثابت کنم دنیا حساب و کتاب داره و نمی تونی عاشق کنی و بری.» فرخنده که نتوانسته او را قانع کند با غصه آنجا را ترک می کند. مهتا به مادرش مریم اعتراض می کند که چرا پدرش دیر به دیر به خانه سر می زند و همیشه در ماموریت است. مریم توضیح می دهد:« اگه امثال بابای تو نباشن ما تو کشورمون امنیت و آرامش نداریم.» در همین حال اخگر وارد خانه اش می شود. آنها دور هم ناهار می خورند و معلوم می شود که اخگر از تمام اتفاقاتی که در نبودش در خانه می افتد با خبر است. او به پسر و دخترش اطمینان می دهد که نگذارد به آنها لطمه ای بخورد. مهتا به پدرش می گوید:« دیروز معلم از من پرسید که شغل بابات چیه. منم ندونستم چی بگم.

فقط گفتم مراقب مردم و کشورمونه.» مریم هم می خواهد بداند که اگر دوباره قصد دارد برود یا می ماند. اخگر می گوید: بدهکاریم بهت زیاد شده خانم.
مریم متوجه می شود که او دوباره می خواهد برود و ناراحت می شود. سلمان یک گلفروشی باز کرده و در آنجا مشغل کار است، بهار به آنجا سر می زند و از او می خواهد که کاوه را ببخشد. سلمان قبول نمی کند و می گوید:« کاوه عزت نفس و غرورمون رو له کرد. به خدا بدون کاوه واسه من هم خیلی سخت می گذره. نفسم به نفسش بنده. ولی اینجا بحث شرف و مال و منال حرومه که کاوه خودش رو توش غرق کرده.» سپس چک پول خانه ای که کاوه رهن کرده بود را به بهار می دهد تا آن را به او پس دهد. در خانه، کاوه شغلی که کتایون به او پیشنهاد می دهد را قبول نمی کند و می گوید که می خواهد مسافرکشی کند. کتایون هم اعتراضی نمی کند. کاوه می گوید: « فقط می خوام دستم تو جیب خودم باشه. تا وقتی هم که پولت رو بر نگردونم سر قولم هستم.» کتایون می گوید:« هفت میلیارد رو چطوری می خوای بدی؟» کاوه جواب می دهد: وقتی شما تونستی این پول رو در بیاری منم می تون

از سویی همتا دو هفته ای از ترس پلیسها در خانه ای که اخگر برای زندگی کردن به او داده بود مانده است. اخگر با چند جعبه وارد آن خانه می شود و با توجه به دردسر بزرگی که همتا در آن گرفتار شده امکان یک عمر به زندان افتادن او را یادآوری می کند و سپس کیف و کفش و لباسهای مارک داری که برای همتا خریده را به او می دهد و می گوید:« می تونی زندگیت رو تغییر بدی اگه تو بعضی مراسم ها منو همراهی کنی.» همتا با عصبانیت می گوید:« نمی فهمم. شما در مورد من چی فکر کردید؟» اخگر می گوید که قضیه ساده تر از چیزی است که او فکر می کند. همتا می پرسد که در آن مراسم ها چه اتفاقاتی می افتد و اخگر جواب می دهد: معامله های بزرگ کنار آدم های بزرگ، راه موفقیت، بودن در کنار آدمهای بزرگه.

کاوه همراه بهرام به مسافر کشی مشغول می شود و همتا پیشنهاد اخگر را قبول می کند. ۱۸ ماه بعد، همتا در یک شب بارانی در حالی که مانتوی قرمز بلندی پوشیده و کفشهای پاشنه دارش اجازه نمی دهد خوب بدود، با ترس از دست سه مرد موتور سوار فرار می کند. ناگهان کاوه ماشینش را کنار او نگه می دارد و اسمش را صدا می زند. آنها مدتی با بهت به یکدیگر خیره می مانند.

قسمت ۷ سریال مانکن

کاوه بعد از اینکه همتا را به طور اتفاقی می بیند از او می خواهد سوار ماشینش شود. یکی از سه مرد موتور سوار که اسمش آبتین است سماجت می کند و می خواهد همتا را با خودش ببرد و به روی کاوه چاقو می کشد. آنها با هم درگیر می شوند و آبتین زخمی می شود و بی هوش روی زمین می افتد. دوستان او از ترس فرار می کنند. کاوه هم همتا را سوار ماشینش می کند و به اورژانس خبر می دهد. سپس به خانه ی کتی که در آن شب خالی است می رود. صبح روز بعد، همتا با چهره ای سرد و جدی سوالهایی درباره ی کار و زندگی کاوه | می پرسد. کاوه ماجرای کتی را مخفی می کند و فقط می گوید که برایش کار می کند. بعد هم مدام سعی دارد بفهمد که چرا همتا شب گذشته با آن سر و وضع
در حال فرار بوده است. همتا درباره ی زندگی اش چیزی تعریف نمی کند. حرف از گذشته ها می شود و کاوه توضیح می دهد که مجبور شده او را ترک کند. بعد از مدتی گفت و گو کاوه رو به همتا می گوید:« می دونم فراموشم نکردی. فقط منو ببخش.

ببخش و بمون. تو که می دونی من عاشقتم.» همتا می گوید: « اگه دیشب تصادفی منو نمی دیدی می گشتی دنبالم که بهم بگی عاشقمی؟ من دیگه اون همتای سابق نیستم. درگیر ماجرایی شدم که نمی تونم ازش بیرون بیام.» کاوه در جواب می گوید: منم همین طور. اما دیگه نمی خوام از دست بذمت. حالا تو هی اخم کن و ادای آدمای جدی رو در بیار ولی من از دستت نمی دم. بهار وقتی که غم و غصه ی مادرش از دوری کاوه را می بیند عکس جدیدی از کاوه را نشانش می دهد و می گوید که در این یک سال و نیم گاهی با او قرار می گذاشته، بعد هم به فرخنده پیشنهاد می دهد که دور از چشم پدرش با هم به دیدن کاوہ بروند کاوه به همراه بهرام به بیمارستانی که آبتین در آنجا بستری است می رود تا سر و گوشی آب دهد. او متوجه می شود که حال آبتین زیاد خوب نیست و با ترس و اضطراب برمی گردد. بعد از اواخر هم از پنجره ی اتاق نگاه غمگینی به آبتین
که برادرش است می اندازد و به یاد می آورد آخرین باری که آبتین را از زندان بیرون آورد هویت جدیدی برایش پیدا کرده و از او خواسته بود به دانشگاه برود  و زندگی جدیدی را شروع کند.

اما آبتین دوست داشت در مسیر پر از هیجان زندگی اخگر قدم بگذارد و با او کار کند، اخگر برایش توضیح داده بود:« چون داداشمی نمی خوام تو این کار باشی. می دونی چه خطر هایی رو از سر گذروندم؟ بفهم. نمی خوام بشی یکی مثل من. فقط مثل آدم زندگی کن.» دکترها به آبتین شوک می زنند اما او دوام نمی آورد و جلوی چشمان اخگر می میرد. اخگر عصبانی می شود و بلافاصله از یکی از آدمهایش می خواهد هر طور شده همتا و دوستان آبتین را پیدا کند. از طرفی کتی که به کاوه شک کرده، نصرت را به خانه می فرستد تا ببیند کسی با کاوه هست یا نه. همتا با دیدن نصرت پنهانی از خانه فرار می کند و جلوی در با کاوه رو به رو می شود. اما نصرت، می فهمد که کسی در خانه بوده است و این
خبر را به کتایون می دهد.

همتا و کاوه و بهرام در پارگی می نشینند. پیامی برای همتا می آید که نوشته:”خودت برگرد تا برت نگردونده” همتا می ترسد و با تردید تصمیم می
گیرد که برگردد. کاوه سعی می کند او را منصرف کند و می خواهد رییس او را بیشتر بشناسد. همتا درباره ی اخگر توضیح می دهد:« به من که فقط لبخند می زنه. اما نمی خوام شما دشمنش بشید چون می دونم با دشمناش چی کار می کنه. نمی تونین باهاش دربیفتین.» آنها مدتی همانجا می مانند تا راه چاره ای پیدا کنند. کاوه به شرکت می رود تا طبق معمول به کتی جواب پس دهد. کتی طلبکارانه به کاوه خیره می شود و چون مطمئن است که شب قبل کسی را به خانه برده سوال پیچش می کند. کاوه در ابتدا چند دروغ سرهم می کند اما بعد نفس عمیقی می کشد و با صدای بلند می گوید:« دیشب با عشقم بودم. همتا. کسی که دوسش دارم. به تار موی گندیدشو به صد تا مثل توئه نکبت آشغال عوضی… حرفهای کاوه نیمه تمام می ماند و سیلی محکمی به گوشش می خورد.

 

قسمت ۸ سریال مانکن

کاوه در جواب به سوال کتی که می پرسد شب قبل چه کسی را به خانه برده است در خیالاتش با شجاعت می گوید که با عشقش همتا بوده، اما در واقع جرات نمی کند و در جواب سوالهای کتی بهانه هایی می آورد. او در فرصتی مناسب شماره ی بهرام را می گیرد و گوشی را باز می گذارد و برای کتی که پرسیده بود چرا دوربین های خانه را خاموش کرده بوده، توضیح می دهد:« دوستم رو برده بودم خونه و یه اتفاق بدی افتاد. من تو راه تصادف کردم. یه طرف ماشین له شد، واسه اینکه نمی خواستم تو بفهمی دوربینها رو خاموش کردم. از طرفی بهرام با شنیدن حرفهای کاوه به سرعت خود را به خانه ی کتایون می رساند و جلوی ماشین را له می کند تا دروغ کاوه مشخص نشود.

کتایون هم که دست بردار نبود، همراه کاوه سراغ ماشینش می رود تا با چشمان خودش ببیند و به این ترتیب قانع می شود. در شرکت، سیروان خبر بدی به کتایون می دهد و می گوید که یکی از مدلهایی که داشتند به خارج منتقلش می کردند در راه اوردوز کرده و مرده و بچه های دیگر هم ترسیده اند. کتایون هول می کند و با عصبانیت سیروان را بخاطر این اتفاق سرزنش می کند. او وقتی می فهمد که جنازه دست پلیس است بیشتر
نگران می شود و می گوید : « فکر کنم بچه ها نباید برن اون ور، برشون گردون. بهشون وعده وعید بده و بگو واسه معروف شدن باید صبور باشن .

بهار قرمه سبزی ای که مادرش برای کاوه درست کرده را وسط خیابان به او می دهد و فرخنده هم از دور پدرش را با غصه تماشا می کند. کاوه و بهرام و همتا باز دورهم جمع می شوند و همتا با ناراحتی پیامک اخگر را به کاوه نشان می دهد که در آن نوشته شده: آبتین زندست. برگرد. اما همتا که زبان اخگر را بهتر بلد است آن جمله را جور دیگری ترجمه می کند و می گوید: « یعنی آبتین مرده! منم می میرم.» بهرام می پرسد که آبتین چه کسی بوده و همتا جواب می دهد در قرار بود با هم ازدواج کنیم.» سپس توضیح می دهد که چگونه اخگر او را برای برادرش خواستگاری کرده و مدام سعی می کرده با هم آشنایشان کند. آبتین که آداب معاشرت سرش نمی شد و درسته و حسابی و مودبانه هم صحبت نمی کرد کم کم از همتا خوشش آمد و چون جواب رد شنید به کمک برادرش اصرار داشت که همتا را برای ازدواج راضی کند.

همتا بقیه ی ماجرا را اینطور توضیح می دهد: « همه چی خوب بود تا شبه مهمونی. به مهمونی عجیب و غریب که همه ی کله گنده ها و پولدارها اونجا بودن، سر و کله ی آبتین و دوستاش هم پیدا شد. معلوم بود اخگر از حضور آبتین عصبانی شده. کشیدش کنار و باهاش حرف می زد. بعدا منم حوصله م سر رفت و به گشتی اونجا زدم …» در ادامه ی آن شب می بینیم که همتا به طور اتفاقی حرفهای اخگر و آبتین را می شنود. اخگر به برادرش می گوید: « از همتا خوشش اومده، چاره ای نیست.» آبتین ناراحت می شود و می گوید: در گه خورده. این همه دختر. من نمی تونم. نمی ذارم.» اخگر از او می خواهد که به آینده فکر کند و می گوید: « خواجه برای معامله شرط گذاشته.

شرطشم همتاست. آنها مدتی جر و بحث می کنند و همتا با شنیدن آن حرفها از مهمانی قرار می کند. کاوه وقتی این ماجرا را می شنود از همتا می خواهد که از اخگر شکایت کند. اما همتا می گوید که کارت شناسایی ندارد و بعد هم ماجرای مواد مخدری که در کیفش پیدا شد را تعریف می کند و توضیح می دهد که پلیس در ازای آزادی او از اخگر رشوه قبول کرده و مدارک شناسایی اش را هم گرفته است. کاوہ بخاطر این ماجرای شک برانگیز می گوید : « چقدر ساده ای تو همتا. یه بار دیگه خوب همه چی رو تعریف کن ببینم.» همتا می گوید که این ماجرا را ژیلا بهتر تعریف
می کند.
بهرام و کاوه با پوشاندن صورتشان مخفیانه به آرایشگاه ژیلا می روند .

 

قسمت ۹ سریال مانکن

بهرام و کاوه به روی ژیلا چاقو می کشند و همتا با تهدید از او می پرسد:« ماجرای مواد و اخگر ساختگی بود نه؟» ژیلا می ترسد و نمی خواهد جواب دهد اما در نهایت من و من کنان از همتا معذرت خواهی می کند و می گوید که همه چیز ساختگی بوده است. از طرفی فرخنده که دیگر تحمل دوری کاوه را ندارد به سلمان می گوید که قصد دارد کتایون را به عنوان عروسش بپذیرد و از او هم می خواهد که کاوه را ببخشد. اما سلمان قبول نمی کند و با عصبانیت در این باره با فرخنده جر و بحث می کند. وکیل کتایون بدون اطلاع خود او اطلاعات مربوط به کاوه را برای یکی از دوستان
کتی می برد و به او می گوید:« کاوه وسط یه مهمونی سراغ یه دختر رفت. حالا نمی دونم از قبل می شناختش یا اونجا آشنا شدن.»

کاوه از همتا می خواهد که دیگر معطل نکند و از اخگر شکایت کند و مدارک شناسایی جدیدی بگیرد. اما همتا هنوز هم از اخگر می ترسد و قبول نمی کند. بهرام لابه لای حرفهایش لو می دهد که کاوه زن دارد. همتا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند می شود تا آنجا را ترک کند. کاوه هم مجبور می شود ماجرای ازدواجش با کتایون را برای او تعریف کند. سپس می گوید که در شب مهمانی خواجات او هم در آنجا بوده و همتا را دیده و در جاده دنبالش رفته است.

کتایون و سیروان و وکیل به مراسم ترحیم یکی از مدلهای شرکت که اوردز کرده بود می روند تا سر و گوشی آب دهند. کتایون که می ترسد خانواده ی آن مدل شکایت کنند از وکیلش می خواهد که ۵۰ میلیون تومان به خانواده ی او بدهند و می گوید:« فعلا باید هوای خانوادشون رو داشته باشیم. به نفع خودمونه.»
بهرام، همتا و کاوه را به خانه ی خودش می برد و در حیاط خانه به کاوه می گوید که آبتین دیگر در بیمارستان نیست و مرده است. کاوه با شنیدن این خبر خیلی به هم می ریزد. از سویی دوستان آبتین از ترس اخگر قصد دارند از کشور فرار کنند. اما آدمهای اخگر آنها را دستگیر می کنند و در مکان خلوتی کتکشان می زنند و هر دو را به ستون می بندند. دوستان آبتین با گریه از اخگر می خواهند که آنها را بخاطر فرارشان ببخشد و مدام می گویند که آبتین را کس دیگری کشته است. اخگر می خواهد حقیقت را بشنود. یکی از دوستان آبتین هرچه در شب مهمانی برایشان گذشته بود را تعریف می کند. او می گوید که آنها در آن شب مواد مصرف کرده اند و بعد از اینکه آبتین متوجه فرار دختری که تمام شب چشمش به او بوده شده با عجله دنبالش کرده است اما ناگهان پسر ناشناسی ماشینش را در جاده نگه داشته و برای بردن آن دختر با آنها درگیر شده و در این درگیری
آبتین چاقو خورده است. اخگر با شنیدن این ماجرا عصبی شده و چند قدم به آنها نزدیک می شود و درحالی که عکس همتا را نشان می دهد می پرسد:« این بود؟» دوستان آبتین چهره ی همتا را شناسایی می کند.

قسمت ۱۰ سریال مانکن

اخگر به اردشیر دستور می دهد که دوستان آبتین را تا سر حد مرگ بترساند و فعلا آزادشان کند. سپس به دفترش می رود تا به قراری که با شوهر مادر همتا دارد برسد. او از بهنام می پرسد که همتا کجاست. بهنام می گوید که چیزی نمی داند و در حالی که ترسیده می گوید:« من چه بدونم کجاست؟ مگه دست من بود؟ شما گفتین همتا رو بیرون کن، بیرون کردم. گفتین آدرس خونه ی مادربزرگشو بدم، دادم. گفتین راست برو رفتم. چپ بشین نشستم.» اخگر حرف او را باور می کند و اردشیر به بهنام می گوید که نقشه ای بکشد تا همتا را به آنها برساند.

فرخنده با سبد ناهار به گلخانه ی سلمان می رود تا دعوایی که سر کاوه بین آنها رخ داده را از دل او دربیاورد. آنها با هم ناهار می خورند و سلمان به فرخنده می گوید که هر وقت دلش خواست می تواند به دیدن کاوه برود اما به شرطی که نه از او چیزی بگیرد و نه به خانه اش برود، تا روزی که کاوه سرعقل آمده و طلاق بگیرد.
اخگر از ژیلا هم حساب پس می گیرد و می فهمد که او توسط همتا و دو نفر دیگر تهدید به مرگ شده و همه چیز را لو داده است. ژید توضیح می دهد که مجبور به این کار شده و وقتی مقاومت می کرده به دستش ضربه ی چاقو هم خورده است. اخگر آرایشگاه او را تعطیل می کند و دستور می دهد که برای مدتی گم و گور شود. اخگر به ژیلا می گوید:« از اینکه بخاطر من زخمی شدی خیلی ناراحت شدم.» سپس از او می خواهد که پانسمان دستش را باز کند.

ژیلا با ترس و تردید این کار را می کند و یک زخم سطحی روی دستش دیده می شود. اخگر دستور می دهد که به ازای آن زخم مبلغی به حساب ژیلا واریز کنند بعد از مرخص شدن ژیلا، اردشیر رو به اخگر می گوید:« آقا فکر کنم خودزنی کرده.» اخگر در جواب می گوید:« می دونی که باید چیکار کنی….)کاوه تدارکات تولد کتایون را هماهنگ می کند. همتا از این موضوع نارحت می شود و کاوه از او می خواهد که برای مدتی این شرایط غیر نرمال را تحمل کند.

از سویی بهنام به چکی که از اخگر گرفته بوسه ای می زند و مخفیانه گوشی نرگس را برمی دارد و از خانه بیرون می رود. او در ماشین اردشیر می نشیند و به همتا پیامی می فرستد و از او می خواهد که تماس بگیرد. همتا هم که فکر می کند این پیام از طرف مادرش فرستاده شده به او زنگ می زند. بهنام با گریه و ناله می گوید که در بیمارستان است و نرگس حالش بد شده اما مرخص شده اند و به زودی به خانه خواهند رفت. بهنام آنقدر وضعیت نرگس را بد نشان می دهد که همتا خیلی نگران می شود. افسون در خانه ی بزرگ و مجللش با کاوه قرار می گذارد. بعد از کمی گفت و گو کاوه که مشتاق جواب دادن به سوالات شخصی او نیست، می خواهد آنجا را ترک کند. افسون اصل حرفش را می زند و می گوید:« من کلید رهاییتم.

تو کارت گیر منه، نه من. قبلشم دوست دارم بشنوم که حاضری از کتی بگذری.» کاوه می پرسد که چرا باید با او همکاری کند؟ افسون می گوید:« هر چقدر کتی پول داره من ده برابرشو دارم. پس هر چقدر اون هزینه کرده من ده برابرشو هزینه می کنم.» کاوه با کنایه می گوید:« مطمئنی شما با هم دوستین؟» افسون جواب می دهد:« زنایی مثل من و کتی هیچ وقت دوستی ندارن. به سری رقیب و دشمنن که مجبورن به هم دست دوستی بدن …. تو فقط واسه من کار کن. بزرگ شو، برو و بیا و با هر دختری خواستی باش و خوب خرج کن، اما کاری که من می گم رو بکن… پسر باهوشی مثل تو هیچ وقت راه نجاتشو کور نمی کنه.»

قسمت ۱۱ سریال مانکن

ژیلا با ترس و نگرانی پسرش را از مهد کودک برمی دارد و به خانه می رود. سپس با کسی تماس می گیرد و از او می خواهد تا حداکثر سه هفته ی دیگر آنها را به آن طرف مرز رد کند. در مدتی که ژیلا در اتاق مشغول بستن ساکش است، دو نفر سینا را برمی دارند و ژیلا به طرف آنها هجوم می برد. بعد از این ماجرا ژیلا چشمانش را در یک مکان متروکه و پر از ماشین قراضه باز می کند و به محض هوشیار شدن با صدای بلند گریه می کند و در حالی که این طرف و آن طرف می دود سینا را صدا می زند. در نهایت او پسرش را داخل ماشینی، بی هوش پیدا می کند.

روز تولد کتایون است و کاوه مشغول تدارک مهمانی است. کتی با او تماس می گیرد و خود را برای این مراسم آماده می کند. از طرفی همتا که می خواهد به دیدن مادرش برود با کاوه تماس می گیرد تا او را هم در جریان این تصمیم قرار دهد. کاوه برای اینکه مشکلی پیش نیاید بهرام را همراه همتا می فرستد. بهنام هم به دستور اخگر نرگس را به رستورانی می برد تا خانه خالی شود. وقتی همتا وارد خانه می شود نرگس را صدا می کند اما متوجه می شود که مادرش در خانه نیست. در همین حال اخگر خودش را نشان می دهد و همتا با ترس سراغ مادرش را می گیرد. اخگر می گوید:« مادرت خوبه.. البته فعلا.» همتا به او التماس می کند که دست از سر آنها بردارد اما اگر به سمت در قدم برمی دارد و می گوید:« می یای یا خودم بیارمت؟!» همتا عصبانی می شود و فریاد می زند:« بسه دیگه. دست از سرم بردار. برو بیرون از زندگیم. شنیدم می خواستی منو بفروشی… تو نه خیری نه فرشته ی نجات… من احمق بودم که باور کردم.»

اخگر با خونسردی می گوید:« من عزادار برادری ام که تو نابودش کردی، یا برمی گردی و همه ی کاراتو جبران می کنی یا منم مثل تو عزیزترین کستو می گیرم. فقط یه فرقی بین من و تو هست… من با هر زخمی بلند می شم اما بعید می دونم تو بتونی کمر راست کنی.» همتا به ناچار همراه اخگر می رود و در کوچه سوار ماشین او می شود. بهرام که تازه متوجه این ماجرا شده داد و بیداد راه می اندازد و شیشه ی ماشین آنها را می شکند و همتا را سوار ماشین خودش می کند و با هم می روند. از طرفی کتایون به محض ورود به شرکت خودش را از مراسم تولدش بی خبر و شگفت زده نشان می دهد و ناباورانه از میان میهمانان عبور می کند و با ذوق و هیجان می گوید:« اصلا یادم رفته بود… آخه مگه می شه شوهر آدم انقدر لحظه به لحظه کنارش باشه. آرزو می کنم واسه خانم های مجلس به بارم که شده عشق رو تجربه کنن.» نقدپس برای پز دادن به افسون
کنایه می زند.

بهرام و قسمت … سریال مانکن همتا پیش کاوه می روند و در کوچه با او ملاقات می کنند و ماجرای تله ی اخگر را تعریف می کنند. جر و بحث بین همتا و کاوه شکل می گیرد. کتایون از پنجره آنها را می بیند و سراغشان می رود، کاوه همتا را با اسم هانیه و به عنوان نامزد بهرام معرفی می کند و کتایون آنها را به جشن تولدش می برد.
اخگر در دفتر کارش نشسته و به فکر فرو رفته است. اردشیر به او می گوید:« مادر همتا دستمونه. اگه بیاریمش اینجا، همتا بدو بدو می باد.» اخگر می گوید: « اگه مثل تو فکر می کردم الان همه مون زندون بودیم. مهره ها تا آخر بازی باید چیزی برای از دست دادن داشته باشن. مادرش برگ آخره.»

در مهمانی، همتا که نگران مادرش است مدام به او زنگ می زند اما بهنام گوشی نرگس را خراب کرده و تماسی برقرار نمی شود. هنگام بریدن کیک، کاوه با لبخند های زورکی کنار کتایون می ایستد و همتا در گوشه ای با ناراحتی به آنها نگاه می کند وغصه می خورد. کاوه سرویس جواهری که خود کتایون برای خودش خریده را به او می دهد و کتایون سورپرایز (!) می شود و با خوشحالی رو به مهمانها می گوید: « باورتون نمی شه. امشب بهترین شب زندگیم شد. همه ی اینا رو مدیون یه نفرم. می خوام یه چیزی رو تو همین جمع اعتراف کنم. کاوه عاشق بودن رو به من یاد داد. سپس از کاوه می خواهد که گردنبند را گردنش بیندازد. کاوه با تردید و بعد از کمی مکث وقتی که می خواهد این کار را بکند، صدایی شبیه افتادن یا از حال رفتن شخصی توجه همه را جلب می کند.

قسمت ۱۲ سریال مانکن

لحظه ای که کاوه می خواهد گردنبند را گردن کتایون بیندازد، افسون سرگیجه می گیرد و روی زمین می افتد. همه هراسان دور او جمع می شوند.
بهنام نرگس را به دفتر اخگر می برد. او تحت فشار اخگر و اردشیر مجبور می شود بین جان خودش و نرگس یکی را انتخاب کند بنابراین به نرگس شلیک می کند. همتا از نگرانی زیاد برای مادرش، تمام این ماجرای کشته شدن نرگس را در ذهنش ساخته و فکر و خیال می کند. او تمام طول مراسم آرام و بی صدا در گوشه ای نشسته است.

بعد از مراسم تولد، کاوه مدتی درباره ی اتفاقاتی که در آن شب افتاده با کتایون حرف می زند و ابتدا با تعریف کردن از قشنگی لباس او زمینه سازی می کند و سپس از کتی خواهش می کند که به بهرام و هانیه در شرکتش کار دهد کتابوں قبول می کند و بهرام بعد از فهمیدن این موضوع ذوق زده می شود. همتا به کار کردن کنار کتایون اعتراض می کند اما به ناچار و با اصرار کاوه قبول
می کند.

شخصی نرگس را در خیابان زیر نظر دارد. ناگهان کاوه به نرگس نزدیک می شود و از او می خواهد که برای دیدن دخترش پشت سرش سوار ماشین شود. آنها به پارکینگی می روند و همتا در آنجا مادرش را در آغوش می گیرد و خیلی سریع برای او توضیح می دهد که اخگر آدم بد و خلافکاری است و بهنام هم برایش کار می کند. همتا از مادرش می خواهد که پیش یکی از دوستانش به شهر دوری برود تا صدمه ای نبیند. نرگس قبول می کند
روز بعد بهرام زیر نظر سیروان برای مانکن شدن تلاش می کند. سیروان بعد از تلاشهای بسیار موفق می شود چیزهایی به او یاد بدهد. بعد از مدتی عکاسی و تمرین، سیروان درمورد کار مدلینگ برای بهرام توضیح می دهد و می گوید که اگر حرف گوش دهد می تواند یک مدل حرفه ای شود از طرفی کتایون در اتاقش به تنهایی با همتا صحبت می کند و سعی دارد از او حرف بکشد و نسبتهای واقعی او و کاوه و بهرام را بفهمد. همتا توضیح زیادی نمی دهد و همچنان وانمود می کند که نامزد بهرام است کاوه و همتا که می دانند بهنام در خانه اش مواد مخدر دارد، او را به پلیس لو
می دهند. ماموران بهنام را دستگیر کرده و با خود می برند.

اخگر با همسرش مریم تماس می گیرد و حال او و بچه ها را می پرسد. مریم هم کمی از دلتنگی و ناراحتی اش حرف می زند و می گوید: « ما چشم انتظار تیم کی می بای؟» اخگر می گوید که پس از پایان ماموریتش به خانه خواهد رفت. بعد از این تماس اخگر رو به آبتین که روی صندلی چرخدار نشسته می گوید: امروز پسره رو دیدم.

قسمت ۱۳ سریال مانکن

کاوه همتا را به عنوان دوستش هانیه به خواهرش معرفی می کند و از بهار می خواهد بدون اینکه سوالی بپرسد او را دو سه هفته ای به خانه ببرد. بهار قبول می کند و در خانه به پدر و مادرش می گوید که هانیه هم دانشگاهی خودش است.اخگر در خانه به برادرش رسیدگی می کند و به آبتین قول می دهد که هرچه زودتر نامزد همتا را پیش او خواهد آورد.
آدم های اخگر بهرام را دستگیر می کنند. همتا و کاوه وقتی متوجه غیبت بهرام می شوند به اخگر شک می کنند و می دانند که احتمالا دزدیدن بهرام کار اخگر است. همتا چیزهایی یادش می آید و با نگرانی به کاوه می گوید: “بهرام منو از جلوی خونه مامانم فراری داد. الان اونا فکر می کنن بهرام نامزد منه. فکر می کنن آبتینو اون زده. چه بلایی سرش می آرن؟” کاوه هم با شنیدن این حرف ها بیشتر نگران دوستش می شود.اخگر با نگاه کردن به عکس های یک مهندس به باد روزی می افتد که با او در معدنی دیدار کرده و می خواسته معدن تازه ثبت شده را از آن مهندس بخرد.
اما مهندس قبول نکرده و قصد داشته در معدن اشتغال زایی کند و از افتادن معدن به دست آدم های ناهل می ترسیده. اخگر وقتی با او به توافق نرسیده، تهدیدش کرده و در آخر گفته: “می تونستیم دوست های خوبی باشیم اما برعکس شد.*

ژیلا به دفتر اخگر می رود و خودش را برای انتقام گرفتن از همتا و دوستان او آماده نشان می دهد و از اخگر می خواهد که اجازه دهد او باز هم در آرایشگاه کار کند. اخگر می گوید: “می تونی کارهای بهتری بکنی. متوجهی که؟” ژیلا با چشمان پر از اشک می گوید: “یعنی چی؟ من یه زمانی صیغه شما بودم. اما حالا می گید که… من قرار بود جزوی از خانواده تون باشم.” اخگر می گوید: “آخذین باری که اسم خانواده م رو بردی تو حال خودم نبودم. این دفعه رو هم می ذارم پای حماقتت. وای به حالت اگه یه بار دیگه اسم خانواده م رو بیاری.” ژیلا از جا بلند می شود و ادامه می دهد: “ببخشید آقا. ولی اگه یه چیزایی رو نگم خفه می شم. یه روزی من نزدیک ترین آدم اطرافتون بودم. فکر می کردم اندازه زنی که نمی دونم اصلا دارید یا نه دوسم داشته باشید. اصلا همه اینا به کنار. اینکه منو نادیده گرفتید داره روانیم می کنه. من زنم. همه چیز که خونه و ماشین و آرایشگاه و بروبیا نیست. عاطفه می خوام. محبت می خوام. هیچ وقت نگفتید چرا یهو منو بی خیال شدین.”

اخگر پیشنهادش را عوض نمی کند و ژیلا هم آن را قبول می کند در ادامه ژید که انگار فکر می کند دزدیده شدن پسرش سینا کار دوستان همتا
بوده، می گوید: “آقا تو رو خدا! من باید از اونا انتقام بگیرم.” اخگر لبخندی می زند و می گوید: “البته !” او از اردشیر می خواهد که به بهرام آب شور بدهد تا له اله بزند.
اخگر پیش بهرام می رود تا کمی از دیدن دست و پای بسته ی او لذت ببرد. بهرام وقتی می فهمد که او را با کاوه اشتباه گرفته اند باز هم مسخره بازی درمی آورد و چاقو زدن به آبتین را گردن می گیرد و رو به اخگر می گوید: “هرکاری می کنی سریع بکن تا من برم. ولم کنید. فاز پدر خوانده هم گرفته !” بگومگویی بین کاوه و کتایون در شرکت شکل می گیرد و کاوه که به خاطر ربوده شدن بهرام کلافه است، جلوی جمع سر کتایون فریاد می زند. آنها به اتاق می روند و کتایون به کاوه می گوید: “قرارداد بین ما به چیزی کم داره.”

سپس سیلی محکمی به او می زند و ادامه می دهد: “کتک زدن پرده ای که نافرمانی می کند. اینو کم داره. کاوه می گوید: “پس اینو به قراردادت اضافه کن. چون من خیلی برده نافرمانی ام و نافرمان هم می مونم. دفعه بعد هم توهینتو با توهین جواب می دم.” کتابون با عصبانیت فریاد می زند: “پایان قرار داد. اخراجی، تا یه هفته دیگه پشت میله های زندان می بینمت. بعد از رفتن کاوه کتایون گریه می کند و اتاقش را به هم می ریزد.
سلمان که متوجه شده بهار و همتا دروغ می گویند و هم دانشگاهی نیستند، دخترش را تحت فشار می گذارد تا حقیقت را بداند.
اخگر در حالی که برای برادرش میوه پوست می کند در ذهنش ماجرای گرفتار کردن همتا را اینگونه برای آبتین تعریف می کند: “اگه پدر همتا معدن رو به اسم دختر احمقش نکرده بود هیچ کدوم از این اتفاق ها نمی افتاد و الان همتا برای هیچ کس مهم نبود. باید همتا رو می کشیدم سمت خودم. بدم هم نمی اومد با همتا په سر و سامونی بگیری اما نشد. بد آدمی دست گذاشت روش می دونم که نمیشه به همچین آدمی نه گفت. خاجات حاضر بود پول معدن رو یه جا بده.” اخگر رو به آبتین می گوید:” قهرمان قلابی رو هم گیرش انداختیم.

تو فقط زود خوب شو، آبتین که به سختی صحبت می کند به زحمت اسم همتا را به زبان می آورد، اخگر پس از مکث کوتاهی می گوید: “همتا رو به خواجات قول دادم.” آبتین ناراحت و کمی عصبی می شود و سرش را پایین می اندازد. همتا و کاوه در پارک با هم قرار می گذارند و کاوه ماجرای دعوایی که در اتاق با کتایون داشته را تعریف می کند و می گوید که قصد دارد از کتایون معذرت خواهی کند تا به زندان نیفتد. در همین حال زیلا به طرف آنها می آید و خبر می دهد که قرار است به زودی با بهرام ملاقات کند.

قسمت ۱۴ سریال مانکن

ژیلا هراسان به پارک می رود و به کاوه و همتا می گوید:« احتمالا به زودی بهرامو می بینم.»
چند روز قبل وقتی که ژیا بالاسر پسرش در بیمارستان بوده، کاوه و همتا مخفیانه با او قراری گذاشته اند. ژیلا با چشمان پر از اشک به آنها گفته:« اخگر می خواد وانمود کنه که دزدیدن سینا کار شما بوده ولی من می دونم کار شما نیست.» او ماجرای زندگی اش و نامردی هایی که اخگر در حقش کرده را تعریف کرده و در آخر گفته:« می خوام انتقام بگیرم ازش ولی دست تنهام.

بچم تا پای مرگ رفت و برگشت. هنوزم کاملا خوب نشده. می خوام یه جوری نشون بدم که هنوزم طئمشم. مثلا انگار باور کردم که کار شما بوده، اخگر به عادتی داره که از همه چی عکس و فیلم می گیره اگه بهش نزدیک بشم شاید بتونم مدرکی علیهش گیر بیارم.» ژیلا در پارک هم کمی از خصوصیات و ویژگی های اخگر برای آنها حرف می زند. کاوه و همتا به ژیلا اعتماد می کنند. کاوه برای معذرت خواهی کردن از کتی به خانه ی او می رود، کتایون که کمی پیش از آمدن کاوه از عذاب وجدان سیلی ای که به او زده بود دستش می لرزید، عذرخوهی او را قبول نمی کند و می گوید:« نمی دونم چرا به دلم ننششست… بی ادبی رو تو جمع کردی ولی چک رو تو خلوت خوردی! من نمی دونم ولی یه کاری کن که از دلم دربیاد وگرنه فردا ناهارو با سلمان می خورم ،»

اردشیر که با دکتر آبتین صحبت کرده به اخگر خبر می دهد که برادرش تا دو ماه دیگر می تواند راه برود و چند ماه بعد از آن هم می تواند کاملا صحبت کند. هم چنین اخگر که نمی خواهد ریسک کند از اردشیر می خواهد که آپارتمان دیگری برای خانواده اش پیدا کند. همتا در خانه توسط سلمان سوال پیچ می شود. او در خیالش برای لحظاتی حقایق را می گوید اما در واقع همه چیز را تعریف نمی کند و اسمی از کاوه به میان نمی آورد و فقط بخشی از اتفاقات زندگی اش را می گوید و تا حدودی همه را قانع می کند.

اخگر بعد از خرید هدیه هایی برای همسر و بچه هایش به خانه می رود و به همسرش که از دیدن او بسیار خوشحال شده می گوید:« دارم کارای
بازنشستگیمو می کنم. خیلی زود میام پیشتون. ممنون که مراقب زندگیمونی. این کارت خیلی برام با ارزشه. از طرفی ژیلا که تمام روز اخگر را تعقیب کرده خانه ی او را پیدا می کند. کاوه در شرکت و جلوی جمع سبد گل بزرگی به کتایون می دهد و می گوید:« کتی جون آشنایی با تو بزرگترین افتخار زندگیم بود! منو بخاطر رفتارم ببخش. دلم می خواد هر روز صبح که بیدار می شم صورت تو رو ببینم. دوست دارم.»

کتایون خوشحال می شود و همتا با دیدن این صحنه گریه اش می گیرد. سیروان گریه کردن او را می بیند و به شک می افتد.
اخگر و آدمهایش ژیلا را پیش بهرام می برند تا بتواند انتقام دزیده شدن پسرش را از او بگیرد. ژیلا به محض دیدن بهرام به او حمله می کند و کتکش می زند و در همان حین که تهدیدش می کند، پنهانی تیغی را زیر لباس او می اندازد. بعد از بیرون رفتن اخگر و افرادش، بهرام با آن تیغ دست و پایش را باز می کند. سیروان به همتا می گوید که گریه هایش را دیده است و می پرسد که چه رابطه ای بین او و کاوه وجود دارد. همتا نمی خواهد به سوال او جواب دهد. سیروان می گوید:« ببین من از خدامه که کاوه با تو توی رابطه باشه. این باعث می شه کتی منو ببینه. من خیلی ساله عاشق اونم. اگه کاوه عاشق تو باشه نه کتی، یعنی من هنوز امید دارم. کمکم می کنی؟» همتا اعتراف می کند که عاشق کاوه است و قبول می کند که کمکش کند.

 

قسمت ۱۵ سریال مانکن

 

سیروان برای نزدیک شدن و رسیدن به کتایون از همتا کمک می خواهد و قصد دارد نسبت واقعی او و کاوه را بداند. همتا هم ابتدا می گوید که عاشق است اما بعد از مکث کوتاهی در ادامه می گوید عاشق بهرام است و نه کاوه. کتایون از همتا می خواهد که از او و کاوه عکسهای دونفره بگیرد. همتا با بغض این کار را انجام می دهد و از کاوه دلخور می شود در گوشه ای از شرکت، کاوه به همتا می گوید راهی پیدا کرده که شاید از آن طریق کتایون دیگر نتواند او را به زندان بیندازد. بعد از ظهر کاوه به خانه ی افسون می رود و می پرسد: « پیشنهادت هنوز سر جاشه؟» افسون پس از مدتی کل کل کردن می گوید: «« پیشنهادم سر جاشه فقط چند تا برگ و تبصره بهش اضافه شده.» کاوه بعد از این قرار و شنیدن پیشنهاد افسون، هنگام رانندگی عصبی است و به فرمان ماشین ضربه می زند. او درباره ی دیدار با افسون به همتا می گوید که پیشنهاد افسون به درد نمی خورده است سیروان به کتایون می گوید که اشتباه فکر می کرده و هانیه واقعا عاشق بهرام است. کتایون باز راضی نمی شود و می گوید: « به همشون مشکوکم. باید بهم کمک کنی.»

ژیلا با گاوه و همتا ملاقات می کند و به آنها می گوید:« گاو صندوق اخگر تو خونه ی مجردیشه، همه ی مدارکش هم اونجاست. من قبلا زیاد اونجا می رفتم خیلی پیش می یاد که اخگر تو حال خودش نباشه .. برگه ی آسمم هنوز مونده. خونواده ی اخگر، یعنی همون خط قرمزش »
مردی برای ساخت برجی در یک زمین غیر قانونی مجوز ساخته می خواهد و برای این کار با اگر به توافق می رسد و در ازای دادن یک واحد و مبلغی پول با او کارش را راه می اندازد. اخگر و اردشیر به آن مرد مشکوکند و حدس می زند که از طرف دشمنانشان باشد بنابراین اگر اطلاعات بیشتری می خواهد و به اردشیر می گوید: « دشمنامون خیلی زیاد شده. دیگه مثل سابق نیست.» از سویی نگهبانهای اخگر سرگرم رقص و شادی می شوند و بهرام فرصت فرار پیدا می کند.

کتایون نیمه شب به خانه ای می رود و به مرد پرستاری که قصد دارد به کارش پایان بدهد و از اخلاق بد و کتک کاریهای بیمارش به ستوه آمده، اصرار می کند که بماند. آن مرد مراقبت از بیمار او را نمی پذیرد و می رود. کتایون هم درمانده و غمگین تا صبح در آن خانه می ماند صبح روز بعد کتایون و کاوه زودتر از بقیه سر کار می روند. اخگر و بادیگاردهایش هم وارد دفتر کتایون می شوند و سراغ همتا و بهرام را می گیرند. کتایون که از دیدن اخگر جا خورده و شوکه شده خوش آمد گویی می کند و می گوید که آنها هنوز سر کار نیامده اند. کاوه هم مخفیانه مدام به همتا زنگ می زند تا او را از آمدن به شرکت باز دارد. کتایون سعی دارد که از فرصت بدست آمده خوب استفاده کند و به اخگر می گوید: « ما چون خوب پول درآوردن رو بلدیم دوست داریم به شما وصل بشیم، » اخگر در ازای گیر انداختن بهرام و همتا با او به توافق سودمندی می رسد از طرفی همتا که به گوشی اش جواب نداده و از همه چیز بی خبر است وارد شرکت می شود. اردشیر او را می بیند و فریاد می زند:« آقاااا، پیدا شد.»

 

قسمت ۱۶ سریال مانکن

اردشیر، همتا را در شرکت می بیند. همتا پا به فرار می گذارد و اردشیر و کاوه دنبال او می دوند. فاصله ی اردشیر و همتا کمتر و کمتر می شود اما ناگهان بهرام از پارک بیرون می پرد و آجری را به سر اردشیر می کوبد و همتا را فراری می دهد. اردشیر با شرمندگی و دست خالی پیش اخگر برمی گردد. کتایون هم به اخگر قول می دهد که همتا و بهرام را تحویلش دهد. در این میان اخگر متوجه می شود که کاوه در مهمانی خاجات حضور داشته است.

از سویی دوستان آبتین که شاهد درگیری او و کاوه بوده اند با دیدن عکس بهرام مطمئن نیستند که او همان کسی باشد که آبتین را با چاقو زده است.
کتایون سعی دارد از زیر زبان کاوه حرف بکشد و بفهمد که دوستان او کجا هستند. کاوه چیزی بروز نمی دهد و کتایون سعی می کند به ازای کم کردن چهار میلیارد بدهی از او، معامله کند. کاوه مدتی فکر می کند و بعد می گوید که باید تمام بدهی را ببخشد. کتی قبول می کند!
بهرام و همتا و ژیلادر پارک دیدار می کنند و بهرام مدام از شجاعت ژیلا تعریف می کند و به خاطر این که او را نجات داده تشکر می کند. بعد از مدتی کاوه هم به آنها اضافه می شود و پیشنهاد می دهد که به دلیل کمبود وقت همان شب گاوصندوق اخگر را باز کنند. همتا می ترسد اما ژیلا می گوید:« بیرون آوردن اخگر و آدماش از خونه با من. اما امنیت منو تضمین کنین چون بعد از این ماجرا اولین کسی که میان سراغش منم.» یکی از اطرافیان کتایون، کاوه را از پشت درخت پارک می پاید.

ژیلا به فرانک یعنی همان راننده ای که به تازگی با هم آشنا شده اند، پیشنهاد می دهد که وارد این کارهای خطرناک نشود. اما فرانک مصمم است و قرار شب را با ژیلا هماهنگ می کند و می گوید:« می خوام با هیجان پول دربیارم.»
اردشیر با خبرهای بد پیش اخگر می رود و به او می گوید که مادر همتا پیدایش نیست اما در ادامه می گوید:« اما می خوام جایی برم که دست پر برگردم.» او فرانک را پیدا کرده و می دزدد.

بهرام به کاوه می گوید:« ۸،۷ تا لات اسمی جور کردم که شب بریزن تو خونه ی زنش! طبق فرمان ژیلا خانم.» کاوه همتا را به خانه پدرش می رساند و درباره ی قراری که با کتایون گذاشته می گوید:« کتی به قولش عمل نمیکنه، منم همینطور.» ناگهان سلمان سوار ماشین او می شود و می گوید:« خیانت اسمش خیانته! حتی اگه به دشمنت باشه. خیلی زود کتی دلتو زد… دنبال تنوع بودی… چشمت افتاد به یه دختر جوون!» کاوه می گوید که خیانت نکرده است. سلمان ادامه می دهد:« اگر در حق ما پسری نکردی حداقل در حق زنت مردی میکردی… از این که به دنیا آوردمت و بزرگت کردم پشیمونم!» او می خواهد پیاده شود که همتا می گوید:« من همتام. قبل از این که کتی باشه من بودم. اینجا کسی به کسی خیانت نکرده.» سلمان دوست دارد بیشتر بشنود اما کاوه با خواهش و اصرار از پدرش می خواهد که برای شنیدن همه ی ماجرا یک هفته صبر کند. سلمان قبول می کند.

کتایون غذا درست کرده و با خوشحالی به خانه ی پدر پیرش می رود و برخلاف رفتار بدش با دیگران با پدرش کاملا مهربان است. پدر او می ترسد که کسی کتی را تعقیب کرده باشد. کتایون می گوید:« باباجون الان نزدیک سی ساله همه فکر می کنن مردی. دیگه کسی دنبالت نیست.»
اردشیر فرانک را به صندلی بسته و از او حرف کشیده و به اخگر می گوید:« ژیلا با دروغ به شما نزدیک شده تا انتقام بگیره.» پیامی از طرف ژیلا به گوشی فرانک فرستاده شده که در آن نوشته:” کجایی؟! بچه ها منتظرن. دیر میشه ها!” اخگر قدمی می زند، کمی فکر می کند و درمورد ژیلا تصمیم می گیرد و به اردشیر می گوید:« بکشش! بچه شم ببر موسسه ی خودم. باید اونجا تربیت شه تا خائن بار نیاد.»

 

قسمت ۱۷ سریال مانکن

بهرام و رفیق گاوصندوق بازکنش کوشا سوار ماشین کاوه می شوند و جلوی خانه ی مجردی اخگر منتظر می مانند تا او بیرون بیاید. بهرام به کاوه گزارش کارهایشان را می دهد و می گوید که با دوستان اراذلش هماهنگ شده و ژیلا هم با فرانک هماهنگ است.

از طرفی آدمهای اخگر که دستور کشتن ژیلا را داشتند او را تعقیب می کنند. همزمان با این اتفاق، اراذل و رفقای بهرام جلوی خانه ی خانواده ی اخگر داد و بیداد راه می اندازند و شیشه ی خانه را می شکنند و یکی از آنها از پشت آیفون با عصبانیت به مریم می گوید:« به اون شوهر نامردت بگو بیاد پایین…» مریم که حسابی ترسیده و فکر می کند اشتباهی شده، از آنها خواهش می کند بروند و می گوید که همسرش در ماموریت است.
اخگر در خانه با آبتین شطرنج بازی می کند و بعد از کیش و مات کردن او می گوید:« آخرین باری باشه که مات می شی. برات برنامه های زیادی دارم می خوام دستیارم بشی. چهل درصد هر معامله ای که بشه به تو می رسه.» آبتین فقط اسم همتا را به زبان می آورد و اخگر ادامه می دهد:« همه ی این کارا برای اینه که فکر دختره رو از سرت بیرون کنی.» درهمین موقع گوشی اخگر زنگ می خورد و او با فهمیدن دردسری که برای خانواده اش پیش آمده سریع از خانه بیرون می رود. اردشیر و همراهانش هم دست از تعقیب ژیلا برمی دارند و به سمت خانه ی اخگر می روند و دوستان اراذل بهرام را فراری می دهند.

در مدتی که خانه ی مجردی اخگر خالی شده، بهرام نگهبان را سرگرم می کند و کاوه و کوشا وارد خانه ی اخگر می شوند. آبتین تک و تنها در خانه نشسته و هدفون در گوشش گذاشته و سیگار می کشد و از تنهایی اش لذت می برد. او و کاوه از دیدن یکدیگر جا می خورند. مدتی بعد، کاوه آبتین را به صندلیش می بندد و روبه روی او می نشیند و با خونسردی می گوید:« از طرف من به اخگر بگو همتا سهم کسی نیست. تو هم سرت به کار خودت باشه از امشبم هیچی ازت نشنوم و هیچ جایی هم نبینمت.» آبتین هم که کاری از دستش بر نمی آید حرص می خورد و با نفرت به او نگاه می کند.

اخگر که خیلی نگران شده جلوی خانه ی خانواده اش می رود و با همسرش تماس می گیرد و کمی صحبت می کنند.
بهرام به همراه ژیلا در ماشین کشیک می دهد و مدام حرف می زند و می گوید که پس از این ماجرا همه باید به خارج فرار کنند و بنابراین مجبور می شوند همیشه با هم روبه رو شوند و یکدیگر را ببینند. او به صورت غیر مستقیم به ژیلا ابراز علاقه می کند و ژیلا در جواب می گوید:« من الان همه ی فکرم درگیر فرانک بدبخته!»

سلمان که دیگر می داند نام واقعی دختری که در خانه اش به او پناه داده همتاست، این موضوع را با فرخنده در میان می گذارد. آنها هنوز نمی دانند که چرا کاوه از عشقش گذشته و با کتی ازدواج کرده است. بنابراین فکرهایشان را روی هم می گذارند و در نهایت سلمان می گوید:« خداکنه کاوه فکری که من می کنمو نکرده باشه.»

کوشا بالاخره گاوصندوق را باز می کند و کاوه تمام مدارک مربوط به اخگر و مدارک همتا را برمی دارد و باهم از آنجا فرار می کنند. کمی بعد اخگر به خانه اش می رسد و وقتی آبتین را با آن سر و وضع می بیند اسلحه به دست به اتاقش می رود و با گاو صندوق خالی روبه رو می شود. او با دیدن آن صحنه به هم ریخته و آشفته می شود.
به آجری که پنجره ی خانه ی مریم را شکسته بود تکه کاغذی وصل شده است. صبح روز بعد مریم آن کاغذ را می خواند که روی آن نوشته شده:” اگه می خوای درباره ی همسرت اخگر واقعیت رو بدونی با این شماره تماس بگیر.”
در شرکت، کتایون هنگام رفتن به اتاقش با سلمان و فرخنده رو به رو می شود که با عصبانیت نگاهش می کنند.

 

قسمت ۱۸ سریال مانکن

فرخنده و سلمان که دیگر می دانند کاوه برای آزادی پدرش خودش را فدا کرده و با کتی ازدواج کرده، در دفتر کار کتایون، از او می خواهند که این ماجرا را تمام کند و از کاوه جدا شود. کتایون در ابتدا خونسردی خود را حفظ می کند اما با زیاد شدن حرف ها و اصرار آنها، در را باز می کند تا بیرونشان کند. سلمان به او می گوید: «اگر فکر می کنی تو گذشته کوتاهی ای بوده، ببخش. اگر نمی تونی ببخشی تاوانشو من میدم. با کاوه کاری نداشته باش. » کتایون بعد از مدتی جر و بحث عصبی می شود و آنها را بیرون می کند.

همسر اخگر، به ژیلا پیام داده تا واقعیت را درباره شوهرش بداند. از سویی اخگر در دفترش رو به آدم هایش می گوید: «یه پول درشت به کسی می رسه که حداقل یکی از چهار نفری که دنبالشمو پیدا کنه. زنده و مرده شون فرقی نمیکنه. اونی که با آبتین درگیر شده از همه مهمتره. » در همین موقع، کاوه وارد دفتر می شود و می گوید: «اونی که دنبالش میگردی منم. » کاوه همان ابتدا یادآوری می کند که اگر تا چند دقیقه ی دیگر از آنجا سالم بیرون نرود اتفاق های بدی می افتد. او اخگر را تهدید می کند که اگر دست از سر دوستانش برندارد و فرانک را آزاد نکند همه چیز را برای همسرش مریم تعریف می کند و بعد از او شکایت می کند تا پرونده دار شود و در نهایت هم در بین دوستان گردن کلفتش به یک مهره ی سوخته تبدیل شود. اخگر وقتی مطمئن می شود که کاوه به همسرش دسترسی پیدا کرده می گوید: «باهات کاری ندارم. نه با تو و نه با دوستات. » کاوه از او تضمین می خواهد و اخگر می گوید: «تضمینی وجود نداره من آدم منطقی ای هستم. » بعد از رفتن کاوه، اخگر مضطرب و عصبی می شود و با فشار دادن ناخنش دست خود را زخم می کند.

ژیلا و بهرام و همتا در خانه ای منتظر نتیجه ی کار خطرناکی که کاوه کرده هستند. کاوه پیش آنها می رود و توافقش با اخگر را تعریف می کند. خیال همه تا حدودی راحت می شود. ژیلا دلش برای همسر اخگر می سوزد و دوست دارد واقعیت ها را برای او هم تعریف کند اما کاوه اجازه نمی دهد و می گوید که باید سر توافقشان بمانند.
اخگر هنوز هم از نقشه هایش دست نکشیده و به اردشیر می گوید: «چیزی که از همه مهمتره اون فلشه. همه ی مدارک مالی اون توئه. تا مشغول همتاست باید فلشو پیدا کنیم. هنوز به آخر خط نرسیدیم. » از طرفی کوشا سعی دارد به اطلاعات داخل فلش دسترسی پیدا کند.
شب، وقتی همتا به خانه ی سلمان می رود، کاوه هم همراهش وارد خانه می شود تا دلیل ازدواجش با کتی را توضیح دهد. سلمان که خودش از پیش، همه چیز را فهمیده پسرش را در آغوش می گیرد و به خاطر قضاوت های نادرستش عذرخواهی می کند. سپس از کاوه می خواهد که زودتر قضیه ی کتایون را حل کند زیرا به هرحال از نظر شرعی و قانونی همسرش است.

از طرفی ژیلا طاقت نمی آورد و سر خود با همسر اخگر تماس می گیرد…
یکی از اطرافیان کتایون که کاوه را تعقیب می کرد به کتی زنگ می زند و آمار کاوه و دوستانش را می دهد و می گوید که هر کدام در کجا پنهان شده اند و توضیح می دهد که هانیه همراه کاوه به خانه ی سلمان رفته است. کتایون با شنیدن خبر آخر به یاد تمام لحظاتی که همتا با اسم هانیه در شرکت او مشغول به کار بوده می افتد و با چشمان پر از اشک حرص می خورد و حسابی عصبی می شود.

 

قسمت ۱۹ سریال مانکن

کتایون بعد از این که می فهمد کاوه هنوز هم همتا را ملاقات می کند ناراحت و غمگین در خانه می نشیند و ذهنش درگیر است. وقتی کاوه به خانه می آید، کتایون شکستگی موبایلش را بهانه می کند و می گوید که عصبانیتش به خاطر آن است. او سراغ دوستان کاوه را هم می گیرد و کاوه می گوید که هرچقدر می گردد آنها را پیدا نمی کند. کتایون در مقابل این دروغ کاوه هم چیزی نمی گوید.

فرخنده به همتا می گوید که شاید کاوه هیچ وقت نتواند از دست کتی خلاص شود و یا شاید این گرفتاری مدت زیادی طول بکشد بنابراین از همتا می خواهد که به فرصت های زندگی اش پشت نکند. همتا با اطمینان می گوید که کاوه را رها نخواهد کرد.
اخگر بعد از چک کردن دوربین های خانه، کوشا و کاوه را در فیلم ها می بیند و به اردشیر می گوید: «باید دید فلش دست کدومشونه. ۳تاشونو باهم می خوایم. اونی که گاو صندوقو باز کرد، از همه مهمتره. » بعد از بیرون رفتن اردشیر از اتاق، آبتین به برادرش نزدیک می شود و چون هنوز هم نمی تواند خوب صحبت کند سوالات زیادی را روی تخته وایت برد می نویسد. او می نویسد که همتا و کاوه را برای انتقام می خواهد و از اخگر می پرسد که چرا دیگر دنبال آنها نمی گردد. اخگر می گوید با کاوه معامله ای کرده و فعلا نمی تواند کاری بکند.

کاوه برای ناهار پیش خانواده اش می رود. وقتی میز ناهار را می چینند، کتایون که کاوه را تعقیب کرده زنگ خانه را به صدا درمی آورد. همه از کار او متعجب می شوند. کاوه از همتا می خواهد که وارد اتاق شود و به بهار می گوید در را باز کند. کتایون به محض وارد شدن به دیدار های کاوه با پدر و مادرش اعتراض می کند و به سلمان و فرخنده متلک می گوید. این موضوع باعث عصبانیت کاوه می شود. او صدایش را بالا می برد و کتایون هم در جواب سر تا پای کاوه را با چشمانش برانداز می کند و رو به سلمان می گوید: «این پسر یه لاقوای شمارو من بابتش ۷ میلیارد پول دادم. » سلمان از او می خواهد که دور هم بنشینند و مشکلاتشان را با گفت و گو حل کنند. کتایون قبول می کند اما وقتی همه دور هم می نشینند می گوید: «فکر کردم گفتید همه ی عضای خانواده. انگار یه نفر کمه! صداش بزنید. » سپس خودش با صدای بلند می گوید: «بیا بیرون … همتا … » همتا صدای او را می شنود و به آرامی از اتاق خارج می شود.

مریم آدم های اخگر را قال می گذارد و در مسجد با ژیلا دیدار می کند تا حقایق را درمورد شوهرش بداند. ژیلا همه چیز را برای او تعریف می کند اما مریم با بغض می گوید: «یعنی میگی من با دست خودم لقمه حروم تو دهن بچه هام گذاشتم؟! امکان نداره. » ژیلا عکس ها و مدارک بیشتری به او نشان می دهد و می گوید که اخگر جنایتکار است. ژیلا وقتی می فهمد که اخگر به همسرش گفته خارج از کشور است برای درستی اثبات حرف هایش مریم را جلوی خانه مجردی اخگر می برد ولی قول می گیرد که اسمی از خودش به میان نیاید. مریم کم کم حرف های او را باور می کند و وقتی اخگر را هنگام خروج از ساختمان می بیند با عصبانیت به طرفش می رود و می گوید: «پس مسافرت بودی؟! بلیطت کو؟ … الان میریم اونجایی که کار میکنی. »

او به سمت ساختمان می رود و اخگر دستش را می گیرد و می گوید: «تو زن باهوشی هستی. کم نیستن کسایی که میخوان خرابم کنن. » اخگر می خواهد در آرامش با هم صحبت کنند اما مریم می گوید: «تو مردی هستی که نمیشناسمش و سال ها به من دروغ گفت. مردی که از اعتمادم سو استفاده کرد. زندگی مشترک من و تو تموم شد. از الان به بعد تو نامحرم ترین مرد روی زمین برای منی. » اخگر دست او را محکم می گیرد و می گوید: «تو زن منی. بی اجازه من هیچ جا نمی ری! » مریم می گوید: «دست کثیفتو به من نزن. این دست خیلیارو لمس کرده. » او به سمت خیابان حرکت می کند و اخگر پشت سرش فریاد می زند: «چه راحت بهشون اعتماد کردی. » صدای تصادف بلند می شود و اخگر دستانش را روی سرش می گذارد و به صحنه ی تصادف پشت می کند

 

قسمت ۲۰ سریال مانکن

مریم پس از تصادف با یک خودرو، با سر و صورت خونی روی زمین می افتد. مردم دور او جمع می شوند و اخگر همسرش را به بیمارستان می رساند. او که به شدت بهم ریخته و مضطرب شده، در سالن بیمارستان مردم را کنار می زند و به دنبال تخت مریم می دود. بعد از بیرون آمدن همتا از اتاق، کتایون مدام متلک می پراند. سلمان از کتایون می خواهد که بنشید تا در آرامش صحبت کنند. کتایون می گوید: «الان دارم با چشام می بینم که پسرعموی متدین و مدعی ام، که تو خونش نمیشه با کفش اومد؛ چون توش نماز می خونن، عشق قدیمیه پسرشو که اتفاقا همسر منه پناه داده.»

کتایون این کار کاوه را خیانت می داند و هیچ توجیهی را نمی پذیرد. او همتا را تحقیر می کند و با دست چانه ی او را می گیرد و با خنده ای ساختگی می گوید: «بهش گفته بودم نشونت بده، ولی شرط آزادیش بود. اما خودم پیدات کردم. قبول نیست.» کاوه صبرش تمام می شود و صدایش را بالا می برد و می گوید: «دستتو بنداز. اگه حرفی داری به من بزن. نه به خانواده ام. ایشونم جزوی از خانواده منن.» دعوا و بگومگو بالا می گیرد. سلمان و فرخنده سعی دارند اوضاع را آرام کنند تا مشکل با گفت و گو حل شود. در نهایت کاوه اعتراف می کند که همتا را دوست دارد و از کتی خواهش می کند که طلاق بگیرند.

کتایون با عصبانیت فریاد می زند: «داغ طلاقو به دلت میذارم. می ندازمت زندون تا یاد بگیری وقتی چیزی رو امضا می کنی تا تهش باید وایسی.» بعد از این دعوا و رفتن کتایون سکوت سنگینی در خانه حاکم می شود.
سلمان و فرخنده قصد دارند برای عشق پسرشان و همتا هر کاری از دستشان برمی آید انجام دهند. سلمان دنبال وام است تا بدهی اش را به کتایون بپردازد. اما موفق نمی شود. همتا هم نگران کاوه است و می خواهد برای کمک به او با اخگر معامله کند، اما کاوه اجازه نمی دهد و می گوید: «بعد این همه مشکلات تا اینجا با هم اومدیم. بعد این هم با هم می مونیم»

ژیلا به هتل بر می گردد و متوجه می شود که بهرام تمام مدت با سینا بازی کرده است. او از بهرام تشکر می کند و آن ها با هم ناهار می خورند. بهرام قصد دارد چیزی بگوید. او من من کنان از ژیلا خواستگاری می کند. ژیلا خنده اش می گیرد و خیلی زود جواب منفی می دهد. بهرام ناراحت می شود و قهر می کند. ژیلا هم برای دلجویی از او می گوید: «من باید یه ذره فکر کنم.» بهرام با شنیدن همین جمله سر ذوق می آید و با اشتها غذا می خورد.

کتایون صبح زود به شرکت می رود و در تاریکی می نشیند و به شدت گریه می کند. سیروان حال او را می پرسد. کتایون صدایش را صاف می کند و می گوید که خوب است. او جلسه ی مهمی را کنسل می کند و طاقت نمی آورد و ماجرای کاوه و همتا را تعریف می کند. اخگر با نگاه کردن به خون مریم که روی دستش ریخته به یاد می آورد که همسرش همیشه دوست داشت نزدیکش باشد، اما او به خاطر کار از خانواده دور بود.

اخگر بچه ها را با خود از مدرسه بر می دارد و آن ها را به خانه ی مجردی اش می برد و به بچه ها می گوید که مادرشان کمی مریض شده و در بیمارستان است.
اخگر در بیمارستان با اردشیر که کنارش نشسته درد دل می کند و درباره ی همسرش می گوید: «وقتی یه کارمند ساده بودم، عاشق هم شدیم. جلوی خونواده اش وایستاد. با همه چی من ساخت.

منم باید ثابت می کردم که آدم لایقی هستم. قدرت وقتی طعمشو بچشی خیلی سخت ازش می گذری.» او با بعض ادامه می دهد: «حالم بده. به خاطر من از آرزوهاش گذشت. خیلی ازش دور بودم. کاش عشق کافی بود.»
اخگر از اینکه کاوه را همان روز نکشته پشیمان است و می گوید: «نباید بهش رحم می کردم.» بهرام و ژیلا، سینا را به شهربازی می برند. بهرام جلوی مردم رو به روی ژیلا زنو می زند و بار دیگر خواستگاری می کند. ژیلا با وجود اینکه هنوز تردید دارد، ولی می پذیرد.

او نگران است که اخگر پیدایش کند و بلایی سرش بیاورد. بنابراین از بهرام می خواهد که اگر خودش روزی نبود، او به جایش از سینا مراقبت کند. بهرام در جواب می گوید: «اخگر مثل آمریکاست. هیچ غلطی نمی تونه بکنه.» اخگر از پشت شیشه به همسرش که در کماست نگاه می کند. کتایون هم کنارش می ایستد و آدرس همتا را به او می دهد. اخگر آدرس را نمی گیرد و می گوید: «فعلا جز مریم چیزی برام اهمیت نداره.»

حالا آنها اهداف مشترکی دارند و هر دو در فکر انتقام هستند. اما کتایون دوست دارد خودش از کاوه و اخگر از همتا انتقام بگیرد.او می گوید: «من زنم. نمی تونم به اندازه ی شما خشن باشم. فقط می تونم عذاب بدم. کارمو با کاوه شروع کردم. تکلیفم باهاش مشخصه.» اخگر که کاوه را مسبب وضعیت همسرش می داند، قصد دارد شخصا از او انتقام بگیرد و به کتایون می گوید: «شما کار خودتو انجام بده.»

 

قسمت ۲۱ سریال مانکن

همتا به شرکت کتایون می رود و از او می خواهد که برای راحتی وجدانش هم که شده از کاوه بگذرد و او را به زندان نیندازد. کتایون که خیلی از دست آنها شاکی است اصرار دارد که کاوه به زندان بیفتد تا ادب شود. او با توضیحات هیچ کسی قانع نمی شود و می گوید: «وقتی تعهد میدی حتی به اجبار، هر یواشکی ای میشه خیانت. » همتا قبول دارد که کار خوبی نکرده اند اما توضیح می دهد: «کاوه اول تو زندگی من بود. شما اونو یه بار ازم گرفتید ولی من یه بار واسه همیشه اونو از شما می گیرم. فرقش اینه که شما مجبورش کردید اما با دل خودش برگشت.» پس از مدتی بگو مگو حرف آخر کتی زندانی شدن کاوه است.

وکیل کتی و پلیس برای دستگیر کردن کاوه به خانه ی آنها می روند. کاوه و همتا هنگام برگشت به خانه از دور آنها را می بینند و فرار می کنند. آن دو روی نیمکت پارکی می نشینند و کاوه از همتا می خواهد که به فکر خودش باشد و او را رها کند زیرا او به هر حال به زندان خواهد رفت. اما همتا می گوید که منتظرش خواهد ماند. کاوه قصد دارد بعد از عقد بهرام و ژیلا خودش را تحویل پلیس بدهد. در میان گفت و گوی آنها افسون مدام با کاوه تماس می گیرد.کاوه بالاخره جواب می دهد و گوشی را روی اسپیکر می گذارد. افسون به کاوه می گوید: «با عشقت بیا خونه من. اینجا یه معجزه در انتظارتونه. » وقتی کاوه و همتا در تاکسی می نشینند تا به خانه افسون بروند، کاوه از روی زمان تماس افسون و آمدن وکیل کتی با حکم جلب به خانه شان، متوجه می شود که وکیل کتی است که برای افسون جاسوسی می کن.

کوشا موفق شده به اطلاعات فلش اخگر دست پیدا کند. او این موضوع را با بهرام در میان می گذارد و می گوید که داخل فلش کلی فایل صوتی و اعتراض نامه و امانت نامه و زد و بند های اقتصادی وجود دارد. کوشا پیشنهاد می دهد که آن فلش را به قیمت زیاد به خود اخگر بفروشند و پولش را شریک شوند. افسون در همان ابتدای ملاقات چکی به مبلغ ۷ میلیارد برای کاوه می نویسد و از او می خواهد در ازای آن همراه کتی به مهمانی اش بیاید و جلوی جمع به همه بگوید که هیچ عشقی میان او و کتایون وجود ندارد. افسون که قصد دارد از کتایون انتقام بگیرد می گوید: «کتی کسی نیست که مردی بتونه عاشقش بشه.

نقطه ضعفش همینه، بی عشقی، وقتی عشق دیگرانو ازشون میگیری عشق هم ازت دوری می کنه. » همتا با پیشنهاد افسون مشکلی ندارد اما کاوه که نمی خواهد آبروی کتی را ببرد قبول نمی کند. افسون به او می گوید: «کتی مدل قاچاق میکنه. اونارو جذب میکنه و میفروشه اونور. دلت برای اون جوونا نمیسوزه؟ » کاوه می گوید اگر این حرفش ثابت شود کاری که او گفته را انجام خواهد داد. او و همتا از آنجا می روند و افسون زیر لب می گوید: «حماقت نکن پسر »
کاوه که مکالمه هایش با افسون را ضبط کرده آنها را برای کتایون می فرستد و به او خبر می دهد که وکیلش بهزاد جاسوس افسون است. کتایون به بهزاد می گوید: «چه بلایی سرت بیارم؟ جرم خیانت کردن و جاسوس و کثافت بودن چیه؟ » بهزاد ابتدا خودش را به بی خبری می زند اما وقتی می فهمد که چاره ای جز اعتراف ندارد توی سرش می کوبد و معذرت خواهی می کند و حقوق یک سال و ماشینش را به کتایون برمی گرداند. کتایون به او می گوید: «میدونی که الان باید بکشمت چون اگه پاتو از اینجا بذاری بیرون ممکنه همه چیزو به پلیس لو بدی… »

همچنین وقتی کتایون می فهمد که بهزاد به خاطر پول او را به افسون فروخته می گوید: «چرا کاوه این کارو نکرد؟ اون که بیشتر از تو به پول نیاز داره» او بهزاد را بیرون می کند و بعد برای کاوه وویس می فرستد و می گوید: «فکر کردی با این کارت تحت تاثیر قرار می گیرم و می بخشمت؟ » کاوه جواب می دهد: «فقط خواستم در جریان باشی که دور و ورت چه خبره.» کتایون می گوید: «دیگه میدونم که دور و برم پر از مردای هائن و دروغگوئه. فقط بدون اگه افسون چیزی از گذشته م گفته همش دروغه. من نه عشقی ازش دزدیدم و نه تو کار خلاف واینام. فقط خواستم بدونی.» در همین موقع پدر کتایون با او تماس می گیرد و خبر شوکه کننده ای به او می دهد. کتایون با عجله خود را به خانه پدرش می رساند و سلمان را در آنجا می بیند.

 

قسمت ۲۲ سریال مانکن

کتایون وقتی که سلمان را کنار پدرش می بیند با شرمندگی سکوت می کند اما بعد دست پیش می گیرد و می خواهد سلمان را از خانه اش بیرون کند. در این بین جمشید اجازه ی بیرون رفتن به کسی نمی دهد زیرا می ترسد که سلمان پیش پلیس برود و او را لو بدهد. سلمان به او می گوید: «من نمی دونم چطور زنده ای و چطور فرار کردی و اون مرگو صحنه سازی کردی. فقط به من بگو چیکار کردی که این دختر یه عمر با کینه زندگی کنه و شما حتی یه گوشه از حقیقتو بهش نگین؟! » جمشید می گوید: «تو منو لو دادی! تو منو فروختى! » سلمان توضیح می دهد: «خودتم خوب میدونی که من این کارو نکردم. اون موقع خیلیارو می گرفتن. شرکات، رفقات. اونایی که باهاشون کار میکردی همه کثافت کاری هاشونو انداختن گردن تو و بعد لوت دادن، بعدم در رفتن. »

سلمان با لحن کنایه آمیزی به عمویش می گوید: «در ضمن وصیت کرده بودی من با کتی ازدواج کنم آره؟ بگو دیگه. خودت بگو! شما چند تا وصیت نامه داشتی عمو؟ » جمشید سرش را پایین می اندازد و کتایون مات و مبهوت به آنها نگاه می کند. سلمان رو به کتی می گوید: «همیشه بهت علاقه داشتم. از بچگی. خیلی قبلتر از این که تو بهم ابراز علاقه کنی می خواستمت. تو تمام روزای جوونی فقط یه رویا و یه آرزو داشتم. اونم داشتن تو بود. » کتایون که به درستی حرف های او شک دارد می گوید: «بعد این همه سال حالا که پای پسرت وسطه این دروغارو میبافی؟ » سلمان بار دیگر با جدیت بیشتر حرف هایش را تکرار می کند و می گوید: «همین بابات مجبورم کرد از زندگیت برم بیرون. اون منو لایق تو نمی دونست. تورو برای پسر شریکش می خواست. سر همین اجازه میداد درو و برت بپلکه. تو نمیدونی من چی کشیدم. چقدر سعی
کردم… ولی زورم نرسید. می خواستم بهت بگم اما این مرد نذاشت. از هر راهی که میومدم جلومو میگرفت بعدم که دستگیرش کردم و رفت تو زندان سکته کرد و تقصیرها افتاد گردن من. تو هم رفتی تو بازی بابات. » کتایون سعی دارد واقعیت را از زبان پدرش بشنود اما جمشید خجالت زده است و سکوت می کند.

سلمان ادامه می دهد: «بعد سکنه برام نامه نوشت. یه چیزی مثل وصیت نامه. گفته بود این دنیا و اون دنیا مدیونمی اگه کتایون یک کلمه از راز مون
بفهمه. من تازه هفت ماه بعدش با فرخنده آشنا شدم.» کتایون از شنیدن این حرف ها گریه اش می گیرد. هرسه سکوت می کنند و مدتی فقط به یکدیگر نگاه می کنند. بعد از تمام شدن گریه های کتایون سلمان به او می گوید: «حالا میتونی تبر برداری این بت های کینه و کدورت رو بشکنی. همه چی برگرده سرجاش. کتایون! ما نیاز نداریم چیزیو به کسی ثابت کنیم. به خودمون ثابت بشه بسه. » همچنین او هنگام خداحافظی به عمو جمشید قول می دهد که پیش پلیس نرود. جمشید با بغض به دخترش می گوید: «ببخشید. باباجون ببخشید. فقط منو لو نده. نذار منو ببرن. خواهش می کنم. » کتایون که دیگر رمقی برایش نمانده بدون این که به پدرش چیزی بگوید و اعتراضی بکند با قدم های آهسته از خانه خارج می شود. او به شرکت می رود و در تاریکی می نشیند و گریه می کند. کتی با یادآوری اتفاقات بین خودش و کاوه به مانکن های دور و
برش حمله می کند تمام آنها را میشکند.

بهرام اطلاعات داخل فلش را به کاوه و همتا نشان می دهد. کوشا اصرار دارد که با فروش فلش به اخگر از او اخاذی کنند. اما کاوه این کار را درست نمی داند و قصد دارد فلش را به پلیس بدهد تا از آن طریق از شر اخگر خلاص شوند. درگیری لفظی ای بین کاوه و کوشا به وجود می آید. وقتی اوضاع آرامتر می شود سند معدن نمک که به اسم همتاست توجه کاوه را جلب می کند. مشخص می شود که پدر همتا یک روز قبل از مرگش معدن را به نام دخترش زده است. همتا که از وجود معدن بی خبر بود از این موضوع خوشحال می شود اما مرگ ناگهانی و مشکوک پدرش ذهنش را درگیر می کند. نقشه ی اخگر و دلیل تلاشش برای نزدیکی به همتا رو می شود. بهرام و کاوه و همتا تصمیم می گیرند که فعلا این موضوع را پنهان نگه دارند. همتا سختی هایی که به خاطر نبود پدرش تحمل کرده را به یاد می آورد و می گوید: «اگه ماجرای این سند واقعی باشه اون وقت من خیلی کارا با خیلی از آدما دارم.»

 

قسمت ۲۳ سریال مانکن

بچه های اخگر نگران و بی تاب مادرشان هستند. اخگر در جواب دادن به سوالات آنها طفره می رود اما زیاد نمی تواند مقاومت کند و مجبور می شود برای آرام کردنشان قصه ای تعریف کند. او می گوید: «یکی بود یکی نبود یه پدر و مادر فقیری بودن با چهارتا پسر قد و نیم قد. پدر خانواده هر چی کار می کرد نمی تونست شکم بچه هاشو سیر کنه. هر روز که میگذشت اونا فقیرتر میشدن تا این که دوتا پسرشونو از دست دادن. از اون خانواده فقط دو تا پسر مونده برادر بزرگ دیگه نمی خواست کسی بمیره. حالا به هر قیمتی که شده.

رفت دنبال پولدار بودن. می خواست حقشو از دنیا بگیره تا دیگه کسیو به خاطر مریضی از دست نده. » اخگر که قصه زندگی خودشو تعریف کرده زیر گریه می زند. مدتی بعد آبتین که شنونده قصه برادرش بود به اخگر نزدیک می شود و در حالی که به سختی صحبت می کند از طریق نوشتن یادآوری می کند که خود اخگر در بلاهایی که سر خانواده شان آمده نقش داشته و لازم نیست ادای قهرمان ها را دربیاورد. اخگر از حرف های آبتین خوشش نمی آید و حرص می خورد. بگو مگوی انها مدتی ادامه پیدا می کند. آبتین به اخگر دال زورگو می گوید و اخگر برادر کوچکترش را انگل و آویزان و سربار می نامد.

همتا سند معدنش را تحویل می گیرد و کاوه به خاطر پولدار شدن ناگهانی او شوخی می کند و همتا را دست می اندازد. سلمان هم به آنها تبریک می گوید و فلش را از کاوه می گیرد تا آن را به دوستش بدهد و در مجازات کردن اخگر کمک کند. او اطمینان دارد که کتایون دیگر با کاوه دشمنی نخواهد کرد و از به زندان انداختنش منصرف خواهد شد. در راه برگشت وکیل کتی و مامور پلیس سر راه آنها سبز می شوند و به کاوه دستبند می زنند و او را با خود می برند.

سلمان قصد دارد پیش کتی برود و بار دیگر با او صحبت کند اما همتا با اصرار خودش تنهایی به شرکت کتی می رود. کتایون در راهروی شرکت است و تمام قرارهایش را کنسل می کند و قصد دارد به جایی برود. همتا به محض دیدن او می پرسد: «چند؟ کاوه چند؟ » کتی تعجب می کند و همتا ادامه می دهد:  عشقی که از من دزدیده رو چند میفروشی؟ » او کتی را به خاطر دستگیری کاوه مقصر می داند و مدام سرزنشش می کند. کتایون می گوید: «مگه کاوه زندانه؟» سپس توضیح می دهد که در دستگیری کاوه نقشی نداشته و از همتا می خواهد که سوار ماشینش شود تا با هم به کلانتری بروند.

سلمان و بهرام و ژیلا جلوی کلانتری ایستاده اند و نگران کاوه هستند. در همین زمان کتایون و همتا از راه می رسند. کتایون به تنهایی به اتاقی می رود و ماموران هم کاوه را که عصبی و ناراحت است به آنجا می فرستند. کتایون پاکتی که تمام سفته ها در آن است را به کاوه می دهد تا نشان دهد که دیگر کاری به کارش ندارد و توضیح می دهد که وکیلش سرخود او را دستگیر کرده است. کاوه حرفهای او را باور نمی کند و به تندی می گوید:« چیه ترسیدی؟ فکر کردی من اینجا راجع به تو حرف میزنم؟ بهرام اومده سراغت تهدیدت کرده؟ نکنه همتا التماست کرده؟ نقشه ی جدیدت چیه؟ » کنی سربسته توضیح می دهد که اتفاقاتی بین او و سلمان افتاده که باعث این تصمیم شده. او می گوید: «حق داری… یه سری اتفاق تو زندگیم افتاده که دیگه دلیلی واسه تنبیه ت ندارم. »

کتی سفته ها را جلوی چشمان کاوه پاره می کند. کاوه آزاد می شود و پدرش را در آغوش می گیرد. همه مات و مبهوت و تحت تاثیر این کار کتایون هستند. و کتایون هم بعد از دیدن آزادی کاوه لبخندی می زند و می رود کتایون با رضایت خود از کاوه طلاق می گیرد. او بعد از امضای برگه ی طلاق اشک می ریزد و مدتی هم در خانه غمباد می گیرد. کتایون صبح روز بعد به خانه پدرش می رود. او تصمیم گرفته که دیگر در باره سلمان صحبت نکند و به سفر برود. کتایون به جمشید می گوید: شما هم وقتشه که دیگه از این خونه برید.  جمشید رو به دخترش من من کنان می گوید: «بیرونم میکنی آسایشگاه؟ بذار اینجا بمونم. قول میدم اگه بذاری بمونم ظرف یه هفته همینجا بمیرم. تو هم از دستم خلاص میشی.. »

 

قسمت ۲۴ سریال مانکن

کتایون و سلمان در کافه ای یکدیگر را ملاقات می کنند. آنها کمی از گذشته ها صحبت می کنند و بعد کتایون از حسرت هایی که در این سالها به دلش مانده حرف می زند و در ادامه می گوید که قصد دارد به همراه پدرش به مسافرت طولانی مدتی برود. سلمان می گوید: «هیچ وقت نتونستم با کارایی که با کاوه کردی کنار بیام. اما تو یه دینی به گردن ما داری که باید ادا کنیم. من هرطور شده بدهی تورو میدم. ازت میخوام از ته قلبت کاوه رو حلال کنی.» کتایون طلاق نامه را به سلمان می دهد و می گوید که از کاوه گذشته است. او با شرمندگی نامه ای از کیفش بیرون می آورد و ادامه می دهد: «هنوز یه چیزی هست که باید بفهمی و ببخشی، دلم نمیخواست وقتی این نامه رو بخونی جلوت نشسته باشم. فقط بدون بزرگترین عذاب زندگی من خودمم. پس دنبال راهی برای تلافی کردن نباش. »

کتایون خداحافظی می کند و سلمان که از حرف های او تعجب کرده بلافاصله بعد از رفتن کتی نامه را می خواند: وقتی فهمیدم هفت میلیارد چک تو بازار داری همشو با قیمت بالاتر خریدم. چکتو فروختم به یه نفر با قیمت پایین تر. به غریبه ای که زمین زدنتو خوب بلد بود. در واقع پولی که به کاوه دادم همون پول خودت بود. بابام زجر میکشید فکر می کردم دلیلش تویی. روز خوش نداشت فکر میکردم ریشه اش تویی. اینایی که گفتم اسمش توجیه نبود. کلمات ردیف شده ای بود که شاید به بخشیده شدنم کمک کنه. » در خانه سلمان، همه دور هم جمع شده اند و ژیلا و بهرام که دیگر ازدواج کرده اند میهمان آنها هستند. سلمان بعد از این که فلش را به دوستش الیاس داده، به خانه برمی گردد و می گوید: «اینا خیلی وقت بود دنبال یه آدمی به اسم اخگر کوه سنگی میگشتن. اگه مدارک موثق باشن میتونن زود دستگیرش کنن. »

سلمان طلاق نامه را هم به کاوه و همت نشان می دهد. آنها خوشحال می شوند و سلمان توضیح می دهد: کتایونو من میشناسم. کاراش صفر و صد. یا ته انتقامه یا ته بخشش، شما هم ببخشیدش.  اخگر بچه هایش را برای ملاقات مادرشان به بیمارستان می برد. بچه ها متوجه می شوند که مریم سرما نخورده و تصادف کرده. دختر اخگر مادرش را می بوسد تا به بهبودی او کمک کند. سپس بچه ها با غصه از اتاق خارج می شوند و اخگر
با بغض رو به مریم که هنوز در کماست می گوید: «خیلی از دروغایی که گفتن به خاطر تو و بچه ها بود. نمیخواستم آینده شما به تاریکی اینده من باشه. من گذشته م سیاهه. اگه نباشی اینده مم سیاهه. ببخش. ببخش که داری تاوان زخمای منو میدی.» کتایون برای دیدن اخگر به بیمارستان می آید. اخگر حوصله صحبت کردن با او را ندارد. کتایون ادعا می کند که کار مهمی دارد و رو به اخگر می گوید: «کار مهم گرفتن نرخ اخگر کوه سنگیه! برای این که بیخیال کاوه و دوستاش بشی چی میخوای؟» اخگر جواب می دهد: «خشم منخریدنی هم که باشه تو زورت نمیرسه بخریش،» کتایون موضوع معدن را وسط می کشد و اخگر را تهدید می کند که اگر دست از سر کاوه و دوستانش برندارد تیتر یک روزنامه ها خواهد شد.

اخگر اصله کوتاه نمی آید و می گوید: من جای تو بودم فقط دعا می کردم مریم برگرده. » مدتی کمی بعد از رفتن کتایون، پزشکان بالای سر مریم که حالش بدتر شده جمع می شوند و به او شوک می دهند اما کاری از پیش نمی برند و مریم در مقابل چشمان اخگر میمیرد. اخگر کاملا به هم می ریزد و گریه می کند. کتایون پدرش را به خانه خودش آورده و همان شب چمدان ها را بسته تا به مسافرت برود. او کمی نگران است و قبل از رفتن با کاوه تماس می گیرد و بعد از تعریف کردن ماجرای در کما بودن همسر اخگر، به کاوه هشدار می دهد که زودتر خانه را ترک کنند تا گرفتار خشم و کینه اخگر نشوند. اخگر لباس سیاه به تن کرده و با چهره ای مصمم و جدی رو به اردشیر می گوید: «قبل از مریم اونارو باید خاک کنم. » اخگر به همراه تمام افراد مسلحش به طرف خانه سلمان حرکت می کند.

از طرفی کاوه، ژیلا و همتا و بهرام را در اتاق جمع می کند و به آنها می گوید که همسر اخگر در کماست و اوضاع خطرناک شده. ژید اعتراف می کند که او کسی بوده که همه چیز را درباره اخگر به همسرش گفته. کاوه از این موضوع عصبی می شود و ژیلا می گوید: «من باید برم پیش اخگر. هرکاری از دستم بربیاد میکنم که شر نشه. » در همین موضع صدای جیغ و داد فرخنده و بهار بلند می شود. کاوه و دوستانش به طرف اتاق نشیمن می دوند. افراد اخگر اسلحه هایشان را به سمت خانواده کاوه نشانه می گیرند و خود او رو به کاوه می گوید: «این که عزای من با دورهمی شما یکی شده خیلی جالبه! » سلمان با شجاعت به اخگر می گوید که از خانه اش بیرون بروند. اما اخگر، کاوه و دوستانش را مقصر مرگ همسرش میداند، اسلحه را به سمت آنها نشانه می رود و می گوید: «منم خانواده داشتم. ولی الان اون مرد عزاداری ام که می تونه چهار نفرو همینجا چال کنه، » کاوه می گوید: «اینجا جای تصویه حساب نیست. هرجا بگی باهات میایم. » ژیلا هم با ترس رو به اخگر می گوید: «من به زنت گفتم.
بچه ها روحشونم خبر نداره. خودم باهات میام.» اخگر می گوید: «نگران نباش. همه رو میبریم. سینا رو هم میبریم. میمونه پیش من. باید درد بچه های منو بکشه. »

قسمت ۲۵ سریال مانکن

اخگر، کاوه و دوستانش و حتی سینا را همراه آدم های خودش به خانه ساحلی می فرستد و به اردشیر می گوید که فردا صبح به انجا خواهد رفت تا دشمنانش را عذاب دهد. او آن شب به خانه اش برمی گردد و به برادرش می گوید: «تا فردا بعد از ظهر همه از اینجا میریم. » اما آبتین قصد دارد که خودش از کاوه و دوستانش انتقام بگیرد و با تصمیم اخگر که قصد فرار دارد مخالف است و برادرش را یک بازنده می داند. اخگر می گوید: «من مهره ی سوختم الان. همه برام حکم عزرائیلو دارن. جای تو بودم رو اعصاب همچین آدمی راه نمی رفتم. » آبتین پوزخندی می زند و می گوید: «مهره ی سوخته! من تازه دارم پخته میشم. از سر راهم برو کنار. » اخگر در حالی که با خشم به صورت آبتین خیره شده می گوید: «داداش رنگ چشمامون شبیه همه ولی یه فرقی داریم. تو خیلی بی شرف تری. » آبتین از اخگر می خواهد که آدم هایش را توجیه کند تا بعد از رفتن خودش برای آبتین کار کنند. اما اخگر مایل به این کار نیست و در جواب این خواسته ی او سکوت می کند.

سلمان و فرخنده و بهار در اتاق خانه خود زندانی شده اند و یکی از آدم های اخگر در خانه آنها مانده تا فرار نکنند. سلمان آن پسر جوان و خشن را مدام نصیحت می کند تا شاید بتواند گزارش ربوده شدن پسرش را به پلیس بدهد. اما وقتی می بیند که حرف هایش تاثیری ندارد تصمیم دیگری می گیرد. وقتی آدم اخگر از سر و صدای زیاد بهار و فرخنده با تفنگ وارد اتاق می شود، سلمان با میله ی کلفتی که در دستش گرفته ضربه ای ناگهانی به او می زند و بیهوشش می کند. سلمان به پلیس خبر می دهد و آنها آن مرد را برای بازجویی به آگاهی می برند.

صبح روز بعد اخگر به خانه ساحلی می رود و از اردشیر می خواهد که تعدادی از آدم هایش را مرخص کند. سپس خودش برای تسویه حساب به اتاقی که در آن بچه ها را زندانی کرده می رود و ابتدا می گوید که می خواهد حرف های آنها را بشنود. بهرام که مثل بقیه دستهایش را ستون بسته اند می گوید: «آقا…عزیز… من به نوبه ی خودم تسلیت میگم بهت. بالاخره مرگ حقه. بیخیال ما شو. » کاوه ادامه می دهد: «قرار نبود اینجوری بشه. » همتا می گوید: «معدنی که واسش انقدر نقشه کشیدیو به نامت می کنم. » اخگر شرط دیگری را هم به پیشنهاد همتا اضافه می کند و می گوید: «زن آبتین میشی. عاشقت شده. عشقه دیگه.. .» همتا وقتی می بیند که اخگر تفنگش را به سمت کاوه نشانه گرفته به ناچار شرط او را قبول می کند اما کاوه از همتا می خواهد که گول بازی اخگر را نخورد. سپس اخگر به سمت ژیلا نشانه گیری می کند. ژیلا که خیلی ترسیده مدام با گریه سراغ پسرش را می گیرد. چشمانش را می بندد و منتظر شلیک اخگر می ماند. اما کاوه که فکری به سرش زده رو به اخگر می گوید که فلش را به پلیس نداده و آن را دست یکی از دوستانش به امانت گذاشته. اخگر با شنیدن این حرف کمی امیدوار می شود و از زدن ژیلا دست می کشد. کاوه می گوید تنها زمانی فلش را به او خواهد داد که بقیه بچه ها صحیح و سالم به خانه برگردند. اخگر برای این که بتواند همراه کاوه سراغ فلش برود دستان او را باز می کند. وقتی آنها می خواهند از اتاق خارج بشوند کاوه خودش را به سرفه کردن می زند و طی حرکتی غافلگیر کننده اسلحه را از دست اخگر و اردشیر می گیرد و دوستانش را آزاد می کند. او و همتا در همان اتاق می مانند تا مانع فرار اخگر و اردشیر شوند. بهرام و ژیلا هم با تنها اسلحه ای که دارند از طبقه ها بالا می روند تا سینا را پیدا کنند. انها در راه پله ها با ادم های اخگر درگیر می شوند اما هربار بهرام موفق می شود و حتی یکی از آن آدم ها را از پنجره و طبقه های بالا داخل اب پرتاب می کند. کاوه وقتی صدای تیراندازی را از طبقه های بالا می شوند نگران بهرام می شود. او در را به روی اخگر و اردشیر قفل می کند و همراه همتا از پله های ساختما بالا می رود.

از سویی پلیس موفق شده مخفیگاه اخگر را پیدا کند. آنها هم به سمت خانه ساحلی حرکت می کنند.

کاوه چند جا با آدم های اخگر روبرو می شود و بدون این که تیراندازی کند از سد آنها می گذرد. بهرام و ژیلا که در پیدا کردن سینا درمانده و سردرگم شده اند به طبقه ای می رسند که در آنجا هم سر و کله یکی دیگر از آدم های اخگر پیدا می شود. آن مرد اسلحه اش را به سمت بهرام و بهرام هم اسلحه اش را به سمت او نشانه می گیرد و ژیلا با ترس به آن صحنه نگاه می کند. آدم اخگر در را به روی اخگر و اردشیر باز می کند. اخگر بار دیگر مسلح می شود و می گوید: «کجان؟! زنده مرده شون فرقی نمیکنه. بگیرینشون. »

 

 

۲ ۱ رای
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا