خلاصه داستان قسمت چهارم سریال شرم
در این مطلب از سایت حدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال شرم را می خوانید: این سریال یک ملودرام اجتماعی است که بخش زیادی از آن معمایی بوده و کم کم داستان آن بازگشایی میشود و برای پخش از شبکه سه سیما در فصل پاییز آماده میشود.
آقا صابر داخل اتاقش میشود که آن جا را به هم ریخته میبیند داخل میشود و از تو لوله بخاری مدارک و پول هایش را برمیدارد و مسئول مسافرخانه را صدا میکند و نشان میدهد و میگوید بیشتر حواسش را جمعکند.
مادر لعیا به بیمارستان زنگ میزند و سراغ دکتر را میگیرد که میگویند هنوز نیومده است و شروع به تمیز کردن سرویس بهداشتی میکند و بعد از آن دکتر با او تماس میگیرد و میگوید یک ریه برای دخترش پیدا شده و آزمایش هایش درست از آن در آمده است.
آقا صابر در اتاقش شروع به سرفه کردن میکند و خون بالا میآورد و بعد از بهتر شدنش از اتاق خارج میشود که با مادر لعیا برخورد میکند که مادر لعیا به عزیز آقا میگوید به سراغ آقا صابر برود و از او آمار بگیرد که آیا با او تماس گرفته اند یا نه که در میان صحبت هایشان گوشی آقا صابر زنگ میخورد و به داخل میرود.
مادر لعیا بلاخره او را بالا پشت بوم پیدا میکند و خبر اهدایی را به او و بهزاد میدهد و با خوشحالی به پایین میرود که عزیز آقا قضیه تماس آقا صابر را میگوید و مادر لعیا به سراغش میرود و قضیه تماس بیمارستان را از او میپرسد که آقا صابر میگوید نمی تواند عقببکشد که بچه ها از راه میرسند و باهم شروع به صحبت میکنند و صابر صدایشان را از پشت در میشوند.
عزیزخان به همراه پسرش، لعیا و مادرش دور هم نشسته اند که بهزاد خاطره تعریف میکند تا سرشان را گرم کند که لعیا متوجه آقا صابر میشود که اول با ترش رویی و در آخر با اصرار او را راضی میکند که به سراغش برود و باز هم برای پسر آقا صابر صدایش را ضبط میکند که یک دفعه متوجه گریه های آقا صابر میشود و با دیدن حال ناخوشش به اتاق خودش برمیگردد و برای مادرش تعریف میکند و میگوید عزیزآقا به اتاق آقا صابر برود و آقا صابر میگوید که اگر فردا زیر عمل جراحی مرد وسایلش را به خانواده اش برساند.
عزیز آقا بعد از شنیدن حرف هایش باشه ای میگوید از اتاق خارج میشود و هرچه را که شنیده است را به خانم میگوید.
عزیزآقا پشت کابین ماشینش خوابیده است که مادر لعیا به سراغش میرود و از حال بدش میگوید که آقا صابر از پشت پنجره میبیندش که مادر لعیا به عزیزآقا میگوید فردا کاری کنند تا آقا صابر قبل از این که لعیا به اتاق عمل برود به بیمارستان نرسد که عزیزآقا میگوید این کار از دستش برنمیآید…
مادر لعیا به داخل می آید که آقا صابر او را صدا میکند و میگوید کارش دارد که مادر لعیا بدون هیچ حرفی میرود.
مادر لعیا نگران پشت پنجره اتاقش ایستاده است و بیرون را تماشا میکند و آقا صابر با دستگاه اکسیژن در اتاقش خوابیده است.
آقا صابر از اتاقش خارج میشود که مادر لعیا به سرعت بیرون را نگاه میکند تا مطمئن شود و به عزیز آقا زنگ میزند و خبر را میدهد.
عزیز آقا به داخل میآید که وجدانش جلویش را میگیرد و به توران خانم میگوید که نمی تواند و این کار از دستش برنمیآید.
توران خانم با عصبانیت به او میگوید که او مرد است و بیشتر از لعیا میتواند دوام بیاورد و اگر کمکش کند و جلو آقا صابر را بگیرد زندگی اش را زیر و رو میکند.
توران خانم به اتاقش برمیگردد تا لعیا را آماده کند و بروند که لعیا متوجه استرس و اضطراب مادرش میشود که او میگوید تنها هیجان زده شده است…
آقا صابر در اتاقش شمع روشن کرده است و دعا میخواند.
مسئول مسافرخانه در اتاقش در خواب عمیقی فرو رفته است که صابر خان به موتور خانه میرود…