خلاصه داستان قسمت آخر سریال شرم
در این مطلب از سایت حدولیاب خلاصه داستان قسمت آخر سریال شرم را می خوانید: این سریال یک ملودرام اجتماعی است که بخش زیادی از آن معمایی بوده و کم کم داستان آن بازگشایی میشود و برای پخش از شبکه سه سیما در فصل پاییز آماده میشود.
گذشته را نشان میدهد که مختاری به مسافرخانه ای که صابر در آن اقامت داشت میرود و از سر و صداهایش او را در موتورخانه پیدا میکند و به سراغش میرود و صابر را با حال بد روی زمین میبیند که صابر با دیدنش تعجب میکند و باهم درباره قولنامه زمین شراکتی شان صحبت میکنند که مختاری با شال گردنش او را خفه میکند و با از بین بردن آثارش و طبیعی کردن شرایط از آنجا میرود…
پلیس ها موفق شدند تا صدای مختاری را در نوارهای ضبط شده صابر شفاف سازی کنند.
مختاری و پسرش درحال رفتن از ایران هستند که مریم مادر نیما به دنبالش میرود تا پسرش را از رفتن منصرف کند که نیما با او بد برخورد میکند و میگوید نمیخواهم دیگر مادری مثل او داشته باشم، آنها سوار ماشین فرودگاه میشوند و حرکت میکنند که پلیس ها جلو او را میگیرند و به جرم قتل او را بازداشت میکنند. یکی از اهالی ساختمان مشکل دار را روی برانکارد بردند که گویا از فشار عصبی تخریب ساختمان دچار سکته شده است.
مختاری قبل از رفتن به کلانتری حسام و منصوره خانم را میبیند و سعی میکند آنها را متقاعد کند که از شکایتشان بگذرد اما حسام او را به قانون میسپارد…
پوران به سراغ لعیا میرود تا او را متقاعد کند که غذا بخورد اما لعیا ناخوش است و حالش به هم میخورد.
هاشم خان از اهالی آن ساختمان به سراغ حسام میرود تا از او راه چاره بگیرد و میگوید حکم تخریب ساختمان آمده است که حسام میگوید او خودش شاکی است و کاری از دستش برنمی آید…
منوچهر برای رسیدگی به کارهای ساختمان و سر و سامون دادن به شرایط به شرکت رفته است و گویا هزینه هایی که بهزاد روی دستشان گذاشته است مبلغی حدود ۲۰ میلیارد تومان است و با شنیدن این موضوع حالش بد میشود و شروع به سرکوفت زدن به بهزاد میکند.
پوران که از دیدن وضعیت لعیا ترسیده است به خانه آقاصابر رفته است و از منصوره خانم درخواست میکند که او و حسام به داد دخترش برسند و میگوید لعیا حتی دیگر او را مادر خودش نمیداند و بیاندازه نگران دخترش است که منصوره خانم لحظه آخر هنگام رفتن پوران او را صدا میکند.
بهزاد در خانه سوت و کور و بدون پدرش برای خودش نیمرو درست میکند.
پوران در خانه با منوچهر صحبت میکند و میگوید رفتن او از خانه به صلاح همه آن ها است که منوچهر جلویش را میگیرد و میگوید اگر قرار به رفتن است هردوشان با هم میروند…
حسام از خواب بیدار میشود و به حیاط میرود تا آبی به دست و صورتش بزند که صدای گریه های مادرش او را متوجه خودش میسازد و به سراغ مادرش میرود و او میگوید میترسم آه و ناله و نفرین صاحبان خانه زمین آن ها پشت زندگی شان باشد که گوشی اش زنگ میخورد و با برداشتن منوچهر خبر بد شدن حال لعیا را به او میدهد و او سراسیمه خودش را به خانه آنها میرساند…
آن ها پزشک برای لعیا آورده اند که منتظر است و پوران جلویش را میگیرد، حسام به اتاق خواب لعیا میرود و با او صحبت میکند و ماهان نیز کنار آنها است.
حسام از لعیا میخواهد که دست از دیوانه بازی هایش بردارد و اجازه بدهد دکتر او را ببیند و بعد از خوب شدنش باهم درباره کاری که حسام در ذهنش دارد باهم صحبت کنند.
حسام به منوچهر و پوران میگوید که آن ها کارهای مجتمع را شروع کنند و خودش نیز به آنها کمک میکند و با گذشتن از خون پدرش و قصاص نکردن مختاری پول زمین را از او میگیرد و پوران از او تشکر میکند.
مختاری با پلیس ها و حسام کنار میآید که هرچه آن ها میخواهند را قبول کند و در ازای آن منصوره خانم و حسام از قصاص بگذرند.
بهزاد به خانه پوران خانم رفته است و میگوید آن ها به جای رفتن به خانه دیگر مدتی را در خانه آن ها بگذرانند و خودش نیز آن جا نمیرود.
کارگرها به سر ساختمان رفته اند و عملیات مقاوم سازی مجتمع شروع شده است.