خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۴۴ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۴۴ سریال ترکی قهرمان

تانسل با عصبانیت و نگرانی به باروت جو می گوید که چون نتوانسته درویش را بکشد حالا جان هردویشان در خطر است. همان موقع فیرات وارد بعد از از سر راه برداشتن نگهبان های تانسل وارد اتاق او می شود و با خشمی که از چشمانش هم معلوم است به او خیره می شود. تانسل رو به او اسلحه می گیرد اما فیرات بدون ترس به او نزدیک می شود و اسلحه را از دستش می گیرد و او را به دیوار کوبیده و می گوید: «بهت گفته بودم به عزیزانم نزدیک نشی! » تانسل از او می خواهد که اجازه بدهد حرف بزند اما فیرات گردن او را می گیرد و قصد خفه کردن او را دارد و می گوید: «ببین خفه شدن مثل شاهین که انداختیش تو مسابقات چجوریه! » همان موقع سونا با نگرانی وارد اتاق می شود و در حالی که اشک می ریزد می گوید: «فیرات اینکارو نکن… قاتل برادرم جلو چشام بود ولی من نجاتش دادم… فیرات اینکارو بکنی هم خودتو میکشی هم مارو… یه پدر خوب رو از گونش نگیر… » فیرات با حرف های او آرام شده و تانسل را رها می کند. تانسل می گوید: «میخواستم بهت بگم نذاشتی! دستور قتل شاهین رو آلاداغلی داد! میتونی برو از پدر زنت حساب پس بگیر که چون نوه شو ازش پنهون کردی دستور مرگ شاهینو داد! » فیرات با خشمی دو برابر از انجا خارج می شود و سونا دنبال او می رود و از او می خواهد که کار اشتباهی انجام ندهد اما فیرات می گوید که دیگر نمی تواند دست روی دست بگذارد و می رود.
تانسل با سر و صورت زخمی رو به سونا می گوید: «این چهره ی واقعی قفقازه! دیدی آدما به چی تبدیل میشن! » سونا در حالی که به شدت ناراحت است از آنجا می رود. درویش به هوش می آید و به روزگار می گوید که باروت جو را زود پیدا کند و حسابش را برسد. بعد هم می پرسد که آیا تانسل هم در این تله دست داشته یا نه که روزگار می گوید تانسل تمام مدت با انها بوده و فکر نمی کند همراه باروت جو بوده باشد. درویش می گوید که باروت جو را پیدا کرده و بفهمند که تانسل هم با او همکاری کرده یا نه و بعد هم او را نابود کنند. فیرات پیش یامان می رود و از او به خاطر شکی که به او داشته معذرت خواهی می کند و بعد هم به خاطر نگرانی هایش برای جوانانی که درویش آنها را  در مسابقات قفس به قتل می رساند از یامان کمک می خواهد تا کار درویش را تمام کنند. یامان هم می گوید که همراه ضیا نقشه ی خیلی خوبی در سر دارند تا درویش را نابود کنند. در اخر فیرات دست او را می بوسد و یامان می گوید که او را مثل پسرش دوست دارد و همدیگر را در آغوش می گیرند. ظفر در باشگاهش با ناراحتی به کیسه بوکس مشت می کوبد که سلوی کنار او می آید و می خواهد که آرام باشد. ظفر می گوید: «میدونی من تو زندگیم چی میخواستم… که یه بوکسور بشم. وارد رینگ هم شدم اما در عرض ۱۴ ثانیه ناک اوت شدم و بعد از او تصمیم گرفتم هم تو بوکس و هم تو زندگی گوشه بمونم…

بابام زحمت چند ساله شو سپرد دست من اما هیچی نشده بین بچه ها دوگانگی بوجود اومد و کرم رفت… شاهین هم الان تو بیمارستانه… بابات حق داره به آدمی مثل من دختر نده… » سلوی می گوید: «داری در حق خودت بی انصافی میکنی… تو این مسابقه آخرتون همه ی مردم بهتون افتخار کردن… حتی بابام… گفت ظفر پسرم اگه وقت داشت امشب بیاد خونمون.. » ظفر ناباورانه به خاطر این خبر سلوی را در آغوش می گیرد. کرم با ناراحتی و به یاد شاهین و نسلی عکسی که با بچه های باشگاه یامان داشته را اتش می زند. سونا پیش او می آید و می گوید که او هم از فیرات دل پری دارد و اضافه می کند: «بعضی وقت ها فقط ادم هارو تو ذهنمون بزرگ میکنیم… » شب که فرا می رسد، ظفر در خانه ی سلوی نشسته و پدرش به گرمی با او صحبت می کند و او را پسرم خطاب می کند. وقتی در مورد کار او می پرسد ظفر به سادگی همه چیز را درمورد باشگاه و اتفاق های اخیر و بدهی ها به او می گوید. در آخر تحسین می گوید: «افرین پسرم. با وجود همه ی این مشکلاتی که داشتی تونستین قهرمان بشین خیلیه…. آفرین! » ظفر و سلوی از حرف های تحسین هیجان زده می شوند و تحسین می گوید که دیگر حتی خواستگاری هم لازم نیست و او را داماد صدا می کند. ظفر با خوشحالی دست او را می بوسد و در آغوشش می گیرد. وقتی درویش از بیمارستان مرخص می شود پلیس ها او را به جرم بازی های غیر مجاز قفس دستگیر می کنند و درویش با خشم به روزگار که باید حواسش را جمع میکرد خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا