خلاصه داستان قسمت ۲۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۲۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
ییلدیز فیضا را میبینه و با حرص میگه این دیگه چقدر پرروعه و پیشش میره و میگه می بینم هنوز که هنوزه جلومون جولان میدی؟ فیضا بهش میگه ببخشید ییلدیز جون این جشن شرکته و منم یکی از پرسنل این شرکت طبیعیه که تو این جشن باشم. ییلدیز بهش میگه بچه چی شد؟ جواب تست اومد؟ فیضا تایید میکنه و میگه البته به جواب تست اصلا احتیاجی نبود چون من بهش گفته بودم که پسر خودشه ییلدیز بهش میگه یعنی جواب تست مثبت بوده؟ او تایید میکنه که ییلدیز با عصبانیت پیش چاتای میره و بهش میگه بچه جدید مبارک خدا را شکر که هر از گاهی یه بچه جدید میاد رو. کومرو از دور دعوای آنها را میبینه و خوشحال میشه. فردای آن روز ییلدیز وقتی از خواب بیدار میشه میبینه چاتای نیست به خاطر همین با برنامه ردیابی که رو گوشیش نصب کرده متوجه میشه که کنار دریاست سپس بهش زنگ میزنه تا ببینه کجاست. چاتای میگه اومدم بدوم. ییلدیز بهش میگه خوب نزدیکی دیگه واسه صبحانه میای نون هم بگیر.
بعد از قطع تماس چاتای متوجه میشه که ییلدیز کمی مشکوکه و این رفتارشو با سادایی در میان میزاره. سادایی بهش میگه امکان داره ردیاب روی گوشی نصب کرده باشه واسه همین با گوشی سادایی به کومرو زنگ می زنه و درباره دیشب ازش میپرسه که این چه کاری بود که کردی؟ تو میخوای منو دیوونه کنی؟ کومرو بهش میگه حال تو به من ربطی نداره من با هرکی که دلم می خواد ازدواج می کنم سپس چاتای بهش میگه باید با همدیگر حرف بزنیم وقتی می خواستم از خانه بیرون بزنم از گوشی سادایی بهت زنگ میزنم و لوکیشن میفرستم. جانر و اندر درباره جشن شب گذشته صحبت می کنند جانر میگه همه چیز عالی بود خیلی خوب بود اندر بهش میگه از تدارکات و اینا نپرسیدم منظورم خودم بودم من چطور بودم؟ خوب بودم؟ سخنرانیم چطور بود؟ او میگه عالی بودی یادم رفت تعریف کنم ازت.
سر میز صبحانه ییلدیز میگه خداروشکر دارن دشمنامون کم کم میرن یکی از شرکت اخراج شد اون یکی هم داره ازدواج میکنه چاتای با کلافگی میگه من دیگه باید برم شرکت. دوعان به کومرو میگه خبر ازدواج تون خیلی منو شوکه کرد راستیتش انتظار نداشتم سپس میگه به خاطر حضور چاتایی بود که اومدی و این خبر و بهم گفتی؟ کومرو بهش میگه و شما هم بخاطر چاتای بود که تو مجلس مطرح کردید! سپس میخنده و میگه بالاخره مسیرمون یکی شد. دوعان بهش میگه لازم نیست برای فراموش کردن کسی با کسی دیگه ازدواج کنی همان سادایی بهش زنگ می زنه که تلفن را قطع می کنه و ازش می خواد تا لوکیشن را براش بفرسته سپس به پدرش میگه من با عمر قرار دارم دوعان بهش میگه باشه به عمر بگو یه شب با خانوادهاش بیان اینجا کومرو قبول می کنه سپس پیش چاتایی میره. او با دیدن کومرو بهش میگه تو داری چیکار می کنی؟ اصلا معلوم هست؟ دیشب اون کارا چی بود؟ کومرو بهش میگه دارم ازدواج می کنم دیگه سپس وقتی کلافگی چاتای را میبینه بهش میگه بده دارم بهت کمک می کنم؟
اومدی گفتی نمیتونم از زنت جدا بشی دلم برات سوخت دارم یه کاری می کنم که زودتر از هم جدا بشین چاتای بهش میگم الان عمر فکر میکنه که واقعا میخواد با تو ازدواج کنه!!! کومرو میگه اینا همش تقصیر ییلدیزه که باعث شده همه ما به بازی گرفته بشیم بالاخره این بازی هم مهره سوخته می خواد دیگه کاری نمیتونیم بکنیم. چاتای که فکر و ذکرش انتقام گرفتن از دوعان هست میگه باشه سپس همدیگر را بغل میکنن. کومرو میگه باهم دیگه ازدواج میکنیم و خوشبخت میشیم. امیر و جانر به خانه ییلدیز میرن تا درباره رابطه عمر و کومرو صحبت کنن قرار میشه که تمام تلاششان را بکنند تا ببینند که این رابطه واقعیه یا نه و زودتر آنها را به سمت ازدواج بکشانند. فیضا به اتاق چاتای در شرکت میره. او با دیدنش بهش میگه قرار بود نیای شرکت یه مدت فیضا بهش میگه میدونم اومدم فقط بهت بگم میشه حداقل تا زمانی که یه کاری پیدا کنم بیام اینجا؟ چاتای بهش میگه تو دیگه تا آخر عمرت ترسی در قبال خرج و مخارج زندگی نداری فیضا بهش میگه به خاطر پول نمیگم چون کارمو دوست دارم و میخوام یک کاری مثل همین جا پیدا کنم او قبول میکنه.
سادایی پیش چاتایی میاد و بهش میگه درست حدس میزدیم آقا یه برنامه توی گوشیتون نصب کرده که نشون میده هر جا که هستین بدم غیر فعالش کنن؟ چاتای میگه نه یه فکری به سرم زده. شب عمر با خانوادهاش که در آدانا زندگی می کردند به خانه کومرو میرن کمرو با دیدن ظاهر عمه عمر که ظاهری ساده و روستایی داره ابتدا جا میخوره ولی به خاطر نقشه اش و زودتر رسیدن به اهدافش با روی باز از آنها پذیرایی میکنه و به داخل خانه راهنمایی شان می کند. در تمام طول مدت خواستگاری کومرو به سر تا پای آنها نگاه میکنه وقتی عمه عمر از دوعان کومرو را خواستگاری میکنه دوعان بهش میگه راستیتش عمر پسر خیلی خوبیه و از اونجایی که جفتشون همدیگر را دوست دارند پس من نمیتونم چیزی بگم سپس عمه عمر مبارک میگه و دو تا حلقه که توسط روبان قرمز به هم متصلند تو دستشان میکنن و عمه با قیچی روبان را میبره سپس شروع میکنه به انداختن النگوهای گنده در دستان کومرو. سپس دوعان به خدمتکارشان میگه تا هدیهای که برای عمر گرفته را بیاره دوعان یک ساعت رولکس به عمر هدیه میده.
ییلدیز به چاتای میگه مثل اینکه برای معشوقت خواستگار اومده چاتای کلافه میشه و میگه بس کن ییلدیز به من ربطی نداره سپس میگه ازش میپرسه مگه تو همینو نمی خواستی که ازدواج کنه؟ خوب داره ازدواج میکنه دیگه تو هم راحت میشی ییلدیز بهش میگه نه من زمانی خیالم راحت میشه که به صورت رسمی عقد کنند عمر تو فکر فرو میره. فردای آن روز ییلدیز به رستوران عمر میره تا با عمه عمر طرح رفاقت بریزه اونجا عمه عمر به کومرو زنگ میزنه تا برای خرید لباس عروس برن اما کومرو بهش میگه مریض شدم و خونم نمیتونم بیام. ییلدیز به بهانه دستشویی به آیسل زنگ می زنه تا بره ببینه کومرو خونه هست یا نه از طرفی از تو گوشیش میبینه که چاتای تو هتله وقتی بهش خبر میده که کومرو خونه نیست با سرعت به طرف هتل میره و به دوعان هم خبر میده آنها با هم به طرف اتاق آنها تو هتل میرن که میبینن خالیه از پشت سر چاتای وارد میشه و به وکیلش میگه وقتی زن متاهلی با یه مردی در اتاق هتل تنهایی پیدا بشن حکم زنا نیست؟ وکیل تایید میکنه. دوعان و ییلدیز با عصبانیت به چاتای چشم دوختن….