خلاصه داستان قسمت ۴۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۴۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
کومرو و ییلدیز با همدیگه تو بیمارستان آشتی میکنند و رابطهشان باهمدیگه بهتر میشه. ییلدیز او را با خودش به خانه می بره وقتی جلوی در خانه می رسند چاتای و اندر را می بینند که از خانه در حال خارج شدن هستن. کومرو خودشو پنهان میکنه تا چاتای اونو تو اون وضعیت نبینه. بعد از رفتن آنها ییلدیز دست کومرو را می گیره و بهش کمک میکنه تا به داخل خانه بره. جانر که در خانه چاتای هست آنها را با هم میبینه و به خاطر صمیمیتی که با هم دارن متعجب میشه! جانر وقتی به رستوران میره ماجرا رو به امیر میگه و او نیز تعجب میکنه. جانر به امیر میگه باهاش صحبت کن و از زیر زبانش حرف بکش تا ببینیم ماجرا چیه؟ بعد از چند دقیقه عمر به اونجا میاد و بعد از کمی صحبت کردن به جانر و امیر میگه که می خوام با چاتای آشتی کنم و کدورت ها را بزارم کنار آنها از این رفتار عمر هم تعجب می شوند. ییلدیز تو خونه به کومرو رسیدگی می کنه و دلداریش میده سپس بهش میگه چند دقیقه دیگه پدرت میرسه خودتو جمع و جور کن تا چیزی نفهمه چون اگه بفهمه که منم میدونستم و بهش نگفتم از منم دلخور میشه سپس به سالن میاد و تو راهرو میگه اینم درستش کردم.
دوعان که همان موقع وارد خانه میشه میگه چیو درست کردی؟ ییلدیز جا میخوره و سریع حرفش را جمع می کنه و می گه هیچی فردا هالیت جان تو مهدکودک نمایش داره لباسش پاره شده بود خیاط پیدا کردم که تا فردا درستش کنه دوعان بهش میگه خوب حالا که اینجوریه منم فردا باهات میام مهدکودک ییلدیز ناچاراً قبول می کنه و می گه البته اینم بگم که چاتای هم احتمال داره بیاد چون پدرشه به اونم شاید خبر بدن. دوعان میگه اشکالی نداره من با زنم می خوام برم اونجا سپس ازشون میپرسه که مطمئنی اتفاقی نیافتاده؟ جر و بحثی تو خونه پیش نیومده ییلدیز میگه همون بحث های همیشگی که هست من اومدم تو سالن کومرو رفت تو اتاقش اتفاق خاصی نیفتاده. اکین همراه دوست دخترش غمزه در حال یوگا هستند که پلیس به دم در خانه اکین میاد و ازش میخواد تا به کلانتری بیاد تا درباره مرگ همسایه شان به چند تا سوال جواب بده اما اکین خودشو میزنه به اون راه و میگه من اصلا اون همسایه را نمیشناسم بعد از رفتن پلیس ها غمزه با یادآوری روز گذشته بهش میگه چرا دروغ گفتی؟
تو که میشناختیش اکین هم با کمال خونسردی میگه اصلا حوصله بازجویی و سوال های پلیسو نداشتم سپس بهش میگه من می خوام برم به رستوران عمر و ازش میخواد تا او هم باهاش بیاد. دوعان توی شرکت متوجه میشه که سهام شرکت به صورت عجیبی داره میره بالا و میدونه که باید زیر سر اندر و چاتای باشه و از چتین میخواد تا بررسی کنه و ببین ماجرا چیه. ییلدیز به رستوران عمر میره و امیر و جانر ازش می پرسن که ماجرای صمیمیتت با کومرو چیه؟ سپس جانر میگه که دیدم دست تو دست باهم دیگه می رفتین خونه ییلدیز ماجرا رو جمع میکنه و میگه هیچ صمیمیتی بینمون نیست من تو راه بودم دیدم کومرو هم داره میره خونه و هم مسیریم گفتم سوارش کنم از اون جایی که کومرو دختر دوعانه جانر میگه پس دست تو دست بودنتون واسه چی بود؟ ییلدیز میگه از اون جایی که بد رانندگی می کنم کومرو حالش بد شد منم بهش کمک کردم تا ببرمش خونه و چون میدونستم جلوی در دوربین هست و دوعان میبینه دستشو گرفتم تا شوهرم بفهمه که من رابطهام با کومرو خوبه و بهش می رسم. جانر و امیر میگن آهان از اون لحاظ میخوای تو چشم شوهرت خوب باشی ییلدیز میگه آره دیگه.
مریچ به کومرو زنگ میزند تا حالشو بپرسه و از صداش میفهمه که حالش خوب نیست کومرو با بغض میگه بچه رو از دست دادم. مریچ براش ناراحت میشه و به سرعت پیش کومرو میره. او ماجرارو بهش میگه، مربچ ناراحت میشه و میگه باز هم دست ییلدیز درد نکنه هر کسی این کارو نمیکنه کومرو با ناراحتی میگه میدونی ناراحتیم مال چیه؟ وقتی من حالم بد بود اون زن منو برد بیمارستان و پیشم بود و دلداری میداد ولی اون چاتای به احتمال زیاد با زنش داشت صبحانه کوفت می کرد. مریچ ازش می خواد تا به چاتای موضوع رو بگه و فقط خودش این دردو تحمل نکنه کومرو میگه چاتای دیگه کیه؟ من ناراحتیم فقط بخاطر از دست دادن بچمه! اکین و غمزه به رستوران میرن و سر میز جانر و امیر و ییلدیز میشینن. بعد از چند دقیقه صحبت کردن امیر و جانر به همراه اکین به آشپزخانه میروند تا ساندویچ ها را تست کنند. ییلدیز از دستبندهای غمزه خوشش میاد. غمزه بهش میگه اینارو من خودم میسازم اینا هرکدامشان سنگ های انرژی دارند و هر کدومشون برای یه چیزی خوبن.
ییلدیز بهش میگه واقعا خودت درست کردی؟ سنگی داری که برای حرص و عصبانیت خوب باشه؟ غمزه میگه فکر نکنم ولی رنگ بنفش آرام بخشه و آرومت میکنه سپس بهش میگه برای رسیدن به آرامش اول باید ببخشی هر کسی هر کاری که کردهرو ببخش تا خودت به آرامش برسی. ییلدیز میگه این نشدنیه و ماجرای زندگیشو براش تعریف می کنه غمزه حسابی شوکه میشه و میگه چه زندگی سختی داشتی سپس دستبند رنگ بنفششو باز میکنه و به دست ییلدیز میبنده و بهش میگه تو از اینا درست کن و من به زنهای پولدار با قیمت بالا بفروشم حسابی نونمون تو روغن میره….