خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی امان از جوانی
زکریا و عارف با بقیه بچه تو انجام دادن کارها و دستور دادن به مشکل میخورن به خاطر همین زکریا به زولا و چاوی و احمد میگه باید رای کشی کنیم و بین من و عارف به یه نفرمون رای بدین که لیدر گروهمون مشخص بشه. آنها قبول میکنن اما زولا به زکریا رای میده و چاوی هم به عارف و از اونجایی که احمد حسابی حالش به خاطر جواب رد دادن آزرا گرفته ست و حال و حوصله هیچکدومشونو نداره اصلا اعتنایی به حرفاشون نمیکنه و به هیچ کدومشون رای نمیده و همین باعث میشه که تعداد رای های عارف و زکریا یکی بشه. همان موقع مختار از راه میرسه و بهشون میگه اینجا چخبره؟ آنها واسش ماجرارو تعریف میکنن و ازش میخوان تا به یه نفر از زکریا و عارف رای بده تا لیدر گروه مشخص بشه اما مختار قبول نمیکنه و میگه حالا که مساوی شدین باید باهمدیگه مچ بندازین! هرکی که ببره اون لیدر و سرگروهه! آنها تایید میکنن و زکریا و عارف شروع میکنن به مچ انداختن و در نهایت عارف هم برنده میشه. سپس بهشون میگه حالا که من لیدر شدم برین یه فکری به حال غذا بکنین! هاجر که کسی پیشش نیست تنهایی تو رستوران شروع میکنه به تمیز کاری کردن که نوریه با دیدن هاجر پوزخند میزنه و بهش چشم میدوزد. هاجر از این رفتار نوریه حسابی عصبی میشه و با خودش میگه من هاجرم از این مشکل به خوبی بر میام و با کمی فکر کردن تصمیم میگیره تا پیش زکریا بره و بهش بگه یه مهلت دیگه بهت میدم تا توی کبابی مشغول به کار بشی! زکریا با شنیدن این حرف حسابی جا خورده اما به روی خودش نمیاره که هاجر میگه حالا من پیشنهادمو دادم هروقت فکراتو کردی میتونی بهم خبر بدی که من مطلع بشم و از اونجا میره به سمت کبابی.
زکریا و زولا باهمدیگه به بازار میرن تا یکسری خرید کنن برای ناهار اما هرجا که میرن صاحب های مغازه بهشون میگن که هاجر خانم بهمون گفتن تا به شماها چیزی نفروشیم! زکریا و زولا که موفق نشدن چیزی بخرن دست از پا درازتر با قیافه ای آویزون به محل برمیگردن. نوریه تو رستوران یکدفعه گریه اش میگیره که آزرا پیشش میره و بهش میگه چیشده؟ چرا داری گریه میکنی مامان؟ نوریه با بغض و ناراحتی میگه دیگه میخواستی چی بشه؟ اوضاعمونو نگاه کن! رستوران بدون اوستاست خونه هم بدون پدره! آزرا بهش میگه ولی مامان تو خودت از کار و زندگی بابارو بیرون انداختی! نوریه میگه بالاخره خطا کار بودن! منم واسه خودم غرور دارم! عارف وقتی دست خالیه زکریا و زولارو میبینه به همه ی آنها میگه فقط فعلا یه راه حل داریم! اونم این که یه مدت برای اینکه مایحتاجمونو بدست بیاریم باید بدزدیم چون جوری که بوش میاد معلوم نیست تا کی حق نداریم از مغازه ای چیزی بخریم! زکریا مخالف این کاره اما وقتی میبینه چاره دیگه ای ندارن ناچارا قبول میکنه. آنها باهمدیگه لباس قرمز رنگی میپوشن و به صورت یکدست ماسک میزنن و وارد بازار میشن و هرچی که میخوان را میدزدن در آخر هم عارف بهشون میگه بریم خونه ما و هرچی که دیدین خوبه را بردارین. هاجر به خانه رفته و از فرط خستگی خوابیده . وقتی آنها وارد خانه میشن عارف چشمش به گردنبند تو گردن هاجر می افتد و یاد روز ازدواجشان می افتد که اون زنجیر طلا را به هاجر هدیه داده بود به خاطر همین اون زنجیرو به آرامی از گردنش باز میکنه. هاجر از خواب بیدار میشه اما وقتی بالاسرش ۴تا مرد یک شکل میبینه که ماسک زدن و بالاسرش ایستادن فکر میکنه داره خواب میبینه و دوباره چشماشو میبنده و میخوابه!
از طرف دیگه آزرا برای پدرش و بقیه غذا درست کرده و میخواد ببره بهشون بده که اونجا با احمد روبرو میشه. احمد با توجه به طرز برخورد آزرا میگه الان باید یعنی جوری وانمود کنم که اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده بینمون؟ تو هنوز که هنوزه فکر میکنی که من بهت خیانت کردم؟ حرف های لیلارو هم باور نکردی؟ آزرا میگه چه توقعی داری؟ توقع داری به راحتی باور کنم و ببخشمت؟ من نمیتونم اینجوری باشم، ذهنم هنوز که هنوزه درگیره و به این فکر میکنم که اگه اونجوری که فکر میکردم باشه چی؟ اگه اشتباه نکرده بودم چی؟ سپس با ناراحتی از اونجا میره…..