خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۱۸ سریال ترکی رامو
شب فاتوش به خانه بز میره. بز جا میخوره که فاتوش میگه فکر کردم مردی وقتی ازت خواستم بیای گفتم فقط تو این حالته که فقط نمیای، بز میگه ولی بازم منو الان مرده فرض کن بز بهش میگه بارها ازم خواسته بودی که با داداشت حرف بزنم اگه حرف زده بودم اینجوری نمیشد فاتوش میگه خودتو مقصر ندون آنها باهم کمی حرف میزنن و از سختی وضعیتی که توشون هستن حرف میزنن و فاتوش از امید حرف میزنه و میگه شاید بازم یه روزی به همدیگه برسیم سپس از اونجا میره. فردای آن روز، روز خاکسپاری عمو اسماعیله، سرخاک رامو یاد ۲۳ سال قبل میوفته، روزی که پدرشو کشته بودن و عمویش بهش گفته بود که فراموش نمیکنم و انتقامشو میگیرم من نتونم تو میگیری. یاقوز به سلیمان میگه چرا حنیف هنوز زنده ست؟ سلیمان میگه بین منو آقا جهانگیره حنیف مسئولیت داره. ثابت صاحب کار حنیف وقتی میبینه اصلا کار نمیکنه و نشسته داره چای میخوره، او بهش میگه واسم مهم نیست که تو از کجا با چه جایگاهی اومدی سلیمان خان آوردتت و گفت گوشتش مال تو استخوان هاش مال من. حنیف بهش کله میزنه و دعوا میکنه که آدم هاش حنیف میگیرن و تو سرویس بهداشتی میندازنش.
ثابت بهش میگه اینجارو تمیز میکنی وگرنه تا شب اینجایی و درو روش میبندن. رامو میره پیش زن عموش و میگه نمیخوای حرفی بزنی چیزی بگی؟ سپس تفنگی که روی دیوار زده شده را برمیداره و به طرفش میگیره و میگه اینو عمو خیلی دوست داشت آخه پدرش بهش داده بود و همیشه یه فشنگ میزاشت توش اگه میتونی اگه فکر میکنی آروم میشی بدون هیچ فکری پاشو و شلیک کن ولی اگه نمیخوای بدون که این تیر مال آلپتای کسی که گفته بود جیحان بیاد هستش زن عموش بهش میگه پس سیبل چی؟ رامو میگه اون اونارو نیاورده رفت چون من گفتم بره زن عموش میره و میگه اگه یخورده دلت سوخته و ناراحتی دیگه اون دخترو اینجا راه نده! و میره. رامو میپرسه که فاتوش کجاست؟ آنها میگن که رفت خودش رامو به بز میگه نباید میرفت دیگه چون من این قراردادو فسخ کردم ولی هنوز اونا نمیدونن! بز خوشحال میشه و میگه مطمئنم کهاز پس همشون برمیایم داداش و با خوشحالی به دنبال رامو راه میوفته. فاتوش و سیبل باهم جابه جا شدن. فاتوش وقتی به داخل خانه میره نسلیهان میگه ای کاش خطا نمیرفت اون تیر، فاتوش میگه ولی رفت چون نمیتونین از پس این کار بربیاین ولی اگه یکبار دیگه این کارو بکنین مثل سیبل عمل میکنم ولی من مثل اون ناتموم نمیزارم میزنم وسط نشونه و از اونجا میره که نسلیهان حرص میخوره.
سلیمان میاد و به نجو میگه با من بیا. آنها به یه جای خلوت میرن و نجو میگه اینجا چیکار میکنیم؟ سلیمان میگه یادته تو مراسم خاکسپاری پدرت بهت چی گفتم؟ که تو جای پدرتو میگیری امروز مشخص میشه که شدنیه یا نه. سپس دستیار جیحان که گرفتن را بیرون میارن از ماشین و سلیمان به نجو میگه که کارشو تموم کن و بکشش. نجو جا میخوره که سلیمان مدام با حرف هایی مثل این که میخوای سیبل رئیس بشه؟ منتظری رامو بیاد بزنه تو سرت؟ یا منتظری بز بیاد کتکت بزنه اونو تحریک میکنه و نجو با دستانی لرزان شلیک میکنه. رامو با بز پیش یاقوز رفته. اونجا رامو به یاقوز میگه که من همه چیزو درباره ات فهمیدم، که پدرت کی بود حتی میدونم که چنگیز کشتی برای انتقام پدرت ولی میخوام بدونم نفر بعدی کیه سلیمان؟ که دستورشو به چنگیز داده بود؟ رامو با نگاهش تایید میکنه که یاقوز میگه خوب بعدش چی؟ آقا جهانگیر؟ که به سلیمان دستور داده بود؟ تو دنبال اونی؟ و بهم نگاه میکنن….