خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۲۲ سریال ترکی رامو
سلیمان وقتی تو کاباره روبروی حنیف نشسته بود گوشیش زنگ خورد که دوعان بهش زنگ زده بود و گفته بود که رامو واست تله گذاشته و میخواد بکشتت. وقتی سلیمان از اونجا فرار میکنه تو راه به آلپای و نجو او خبر میده که فرار کنن رامو تله گذاشته. سپس حنیف و رامو آدم های سلیمان را میکشن و رامو میره سراغ سلیمان و میگه بیا بریم یه سفر دونفره. فاتوش تو ماشین به نسلیهان میگه داداشم اومده آره؟ از قیافه هاتون مشخصه، هرجا برین پیداتون میکنه نسلیهان میگه بیاد ببینه تورو زنده گیر میاره یا نه فاتوش پوزخند میزنه. نسلیهان به سیبل زنگ میزنه و میگه چخبره؟ چیشده؟ از پدربزرگت خبر داری؟ سیبل میگه مگه چیشده؟ نسلیهان میگه رامو حمله کرده ما خوبیم ولی از پدربزرگت خبری نیست دسترسی ندارم بهش سیبل نگران و کلافه میشه و هرچی به رامو زنگ میزنه میبینه جواب نمیده. او وقتی از تراس بیرونو نگاه میکنه و ماشین رامو را میبینه به طرفش میره و بهش میگه رامو تو چیکار کردی؟ به خانواده ام صدمه زدی! انها به اتاق میرن تا حرف بزنن. سیبل میگه مگه قرار نبود یه راه دیگه پیدا کنیم؟ دست نگه داری تا اون موقع؟ رامو میگه مگه اونا دست نگه داشتن؟
بعد از کمی بحث کردن سیبل میگه خوب حالا که توافقو بهم زدی خوب من میتونم برم دیگه اینجا دیگه لزومی نداره بمونم رامو جلوشو میگیره و میگه اونو دیگه من تشخیص میدم کی بری سیبل میگه پس منو پیش پدربزرگم زندانی کن! حسن میره پیش سلیمان و اسلحه به سمتش میگیره و میگه بالاخره میکشمت دیگه هیچکی نمیتونه جلومو بگیره رامو به اونجا میاد و ازش میخواد خودشو کنترل کنه و آروم باشه حسن به سلیمان میگه من هنوز یادمه بابامو کشتی چجوری تونستی! من فقط یه بچه بودم سپس بعد از گفتن حرف های دلش با پشت اسلحه ضربه ای تو شونه اش میزنه و از اونجا میره. سیبل به یکی از نگهبان ها زنگ زده و بهش میگه گوشیو بده به نجو. او به نجو میگه شما کجایین؟ چرا گوشیاتون در دسترس نیست! ترسیدم! سپس ازش میخواد گوشیو بده به فاتوش تا باهاش حرف بزنه فاتوش وقتی گوشیو میگیره سیبل حالشو میپرسه که فاتوش با تعجب میگه تو زنگ زدی حال منو بپرسی؟ سیبل میگه آره نگرانت بودم خواستم بگم همه چیزو من درست میکنم و گوشیو میخواد که به نجو بده. رامو با اعضای خانه جلسه گذاشته و میگه که کسی که مرده و زدینش سرکان برادر آلپای بوده نه خودش!
نریمان با کلافگی میگه پس اون اصل کاری فرار کرده آره؟ رامو میگه آره با نجو! حسن میگه حتما یکی بهشون راپورت داده و از بیرونم نیست تو خودیه! فیدان به دوعان میگه تو کجا بودی؟ شاهینو تنها فرستادی بره! رامو میگه چون خبر نداشته دلخور شده بوده زن حسن میگه ما هم خبر نداشتیم! رامو میگه الان تو جنگیم دیگه نمیتونیم واسه هرچیزی جلسه بزاریم تا همتون خبر داسته باشین! سیبل از یکی از آدم های رامو میخواد بره رامو را صدا بزنه رامو بیرون میره و میگه چیشده؟ او میگه باید حرف بزنیم بقیه هم باید بشنون میشه بیام تو؟ رامو به داخل میبرتش که او اول به خاطر مرگ اسماعیل احساس تاسف میکنه و میگه من نمیخوایتم اینجوری بشه! سپس میگه بزارین من با پدربزرگم از اینجا بریم تا فاتوشو واستون بیارم اینجوری جلوی جنگ بین این دوتا خانواده را میگیریم بقیه رو نمیدونم ولی اینجوری مطمئنا جلوی خانواده خودمو میگیرم! رامو ازشون میخواد اونارو تنها بزارن و همگی بیرون میرن….