خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۶۵ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۶۵ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال

موقع دادگاه طلاق چلبی و جمره، وقتی قاضی از چلبی می پرسد که آیا مطمئن به طلاق هست، چلبی بلند می شود و می گوید: «من میخوام جدا شم! » و جمره با تعجب به او خیره می شود که وکیل چلبی می گوید: «موکلم راضی به طلاق توافقیه اما حضانت کامل دخترش رو هم میخواد. بعد از حضانت موقت، جمره نتونسته زندگی خوبی برای گونش بسازه و حتی الان بدون سرپناهی اواره کوچه و خیابون هستن. » رویا هم برای دفاع از جمره بلند می شود و می گوید: «اما گونش خودش مادرش رو انتخاب کرده و همه میدونیم که جای عشق مادر رو هیچ چیزی نمیتونه پر کنه… » قاضی به نفع چلبی رای می دهد و جمره ناباورانه از اتاق دادگاه بیرون می آید. چلبی با لبخند به او نزدیک می شود و می گوید: «گونش داره برمیگرده جایی که بهش تعلق داره. تو هم خیلی دیر نکن. بالاخره وقتی پیش دخترت نباشی هیچ وقت نمیتونی مطمئن باشی حالش خوبه یا نه! » جمره با وحشت به او چشم می دوزد و چلبی جلوی چشمان او گونش را به زور در آغوش می گیرد و می برد. جمره با ناراحتی دنبال دخترش می رود اما به انها نمی رسد و با ترس و گریه به رویا و چیچک می گوید: «چلبی بلایی سر دخترم میاره. من مطمئنم. تهدیدم کرد. »

رویا و چیچک که سعی دارند او را آرام کنند می گویند چلبی امکان ندارد بلایی سر گونش بیاورد. اما جمره می گوید: «خودش گفت! برای اذیت کردن من بلایی سر گونش میاره. » همان موقع چیچک به فاطما زنگ میزند تا از او کمک بگیرد. وقتی فاطما مشغول صحبت با او است، چلبی حرف هایش را می شنود و فکری به سرش میزند و به فاطما می گوید: «بهتره من و شما یه صحبتی با هم داشته باشیم! »
وقتی از طریق مجمع به چلبی خبر می دهند که تبلیغاتش در تلویزیون هنوز شروع نشد و بودجه کامل نبوده، چلبی با عصبانیت می فهمد که کار اسکندر است و سراغش می رود و می گوید: «وظیفه تو سنگ انداختن تو کارای شخصی منه؟ » اسکندر با بیخیالی می گوید:«من فقط دنبال منافع شرکت هستم! یعنی خرج اضافه ای نمیکنم. در ضمن تبلیغ برای انتخابات مسئله ی شخصی توئه. »
چیچک می خواهد با اطلس خداحافظی کند که اطلس با ناراحتی داخل کمدش می رود و در را هم می بندد. چیچک با ناراحتی خانه را ترک می کند و به مغازه عمر می رود تا از همه خداحافظی کند.

همان موقع فاطما به خواست چلبی به جمره زنگ میزند و می گوید: «من دیدم از قرص های شما تو غذای گونش ریخت. نمیدونم باید چیکار کنم. » جمره مات و مبهوت می ماند و طاقت نمی آورد آنجا بماند و فورا از مغازه بیرون میزند تا پیش دخترش باشد. اوزان دنبالش می رود و با ناراحتی می گوید: «جمره شاید این یه دروغ باشه. نرو. چلبی فقط میخواد تورو بکشه تو اون خونه. » جمره هم که گریه اش گرفته می گوید: «حتی با یه احتمال کوچیک هم نمیتونم دخترم رو تنها بذارم. میرم پیش دخترم و تو اون خونه طاقت میارم… » و بعد با قاطعیت می گوید: «من میرم اوزان. اگه اینجا بمونم هر دقیقه با فکر کردن به این که با دخترم کاری کرده یا میکنه جلو چشمت دیوونه میشم. » اوزان گریه می کند و می گوید: «من چجوری طاقت بیارم جمره؟ هر لحظه با فکر کردن به این که مرتیکه با تو چه کار میکنه، چجوری زندگی کنم؟ »

جمره هم اشک می ریزد و اوزان را محکم در آغوش می گیرد. و بعد می گوید: «ای کاش… » و حرفش را نیمه تمام می گذارد و می رود…
چیچک به ترمینال می رود و علی با دیدنش خیلی خوشحال می شود اما چیچک با بغض می گوید: «من نمیتونم بیام علی. » و به یاد کاغذی که اطلس در کیفش انداخته و نوشته بود که خیلی می ترسد و می افتد و تصمیم می گیرد کنار اطلس باشد…
عمر به محله می رود تا جمره را پیدا کند که ناگهان با زینب روبرو می شود. هردو با دیدن هم جا می خورند و به هم چشم می دوزند.
سینان به مغازه ی اوزان می آید و سکه ی تاریخی که به او داده بود را نشان می دهد و با خوشحالی می گوید: «این سکه قراره باعث فلاکت بعضیا بشه! »
جمره با ناراحتی و غصه به سمت خانه ی چلبی قدم برمیدارد و مقابل در با چلبی روبرو می شود. چلبی با لبخند از او دعوت می کند داخل بیاید

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا