خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸۱ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸۱ سریال ترکی شعله های آتش


خلاصه داستان قسمت ۸۱
سریال

چلبی بعد از دیدن زنده بودن اوزان از رفتن به خاطر از کشور منصرف می شود و به محله هفت قلعه می رود و از دور به جمره و اوزان در عروسی عمر و رویا خیره می شود. به محض خارج شدن اوزان، چلبی چاقو به دست او را تعقیب می کند. اوزان به سمت کمیسر کورکوت می رود و او می گوید که بعد از تعقیب هولیا حالا دیگر کاری از دستشان برنمی آید. کمی بعد هم جمره به آن سمت می آید و می گوید که باید پیش گونش برود. اوزان می گوید که همراهش می رود اما جمره می گوید: «هیچ وقت نخواستم ناراحتت کنم اما واقعیت زندگی من گونشه. جز دخترم تو زندگی من جایی واسه کسی نیست. » و می رود. چلبی این حرف ها را می شنود و تصمیم می گیرد صبر کند… عمر، رویا را همان شب با لباس عروسی اش به ماه عسل و هتل زیبایی می برد. چیچک پیش اسکندر می رود و می پرسد: «مطمئنی داداشت مرده؟ وقتی فهمیدم مامانت کشتی کرایه کرده اما تو گفتی که از آب میترسه، یه چیزی به سرم زد که نکنه بخواد چلبیو فراری بده. » اسکندر خنده اش می گیرد و می گوید: «شماهام باور نمیکنین مرده نه؟ چه ترسی تو وجود همه انداخته که کسی مرده شم باور نداره… » صبح گونش به مدرسه می رود. چلبی از پشت سر او را صدا میزند. گونش با ترس به عقب برمی گردد و با وحشت پیش جمره می رود و به او می گوید که پدرش را دیده. جمره مات و مبهوت می ماند.

انها فورا سراغ کمیسر می روند. وقتی کمیسر می فهمد که گونش فقط صدای چلبی را شنیده اما چهره اش را ندیده می گوید که ممکن است خیالاتی شده باشد. جمره که حرف دخترش را باور دارد از این که کسی به زنده بودن چلبی مشکوک نیست ناراحت می شود. او از چیچک در این باره کمک می خواهد. چیچک هم به اسکندر می گوید که گونش امروز جلوی مدرسه چلبی را دیده. اسکندر جا می خورد. رویا و عمر دور از حاشیه ای در هتل کنار هم هستند و خوشحالند. وقتی رویا از عمر می خواهد که از این به بعد بینشان پنهان کاری نباشد، عمر هم در مورد این که چیچک به زنده بودن چلبی مشکوک است حرف میزند. رویا هم فورا با عمر به شهر برمی گردند تا کنار جمره باشند. جمره خیلی ترسیده و به همه مشکوک است. اوزان برای این که خیال او راحت بشود همان جا جلوی خانه اش می نشیند و نگهبانی می دهد تا کمی احساس امنیت کند. اسکندر سراغ مادرش می رود و منظور دار می گوید: «خیلی زود به خودت اومدی مامان. بعد از مرگ داداشم من نتونستم مثل تو به این سرعت خودمو جمع و جور کنم. » و بعد می پرسد: «یه بار ازت میپرسم راستشو بهم بگو. داداشم زنده ست؟ » هولیا پوزخند میزند و اسکندر می گوید: «گونشو اونو جلو مدرسه اش دیده. » هولیا خشکش می زند اما با این حال باز به روی خودش نمی اورد که از چیزی خبر دارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا