خلاصه داستان قسمت ۱۰۶ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۱۰۶ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۱۰۶ سریال ترکی رامو
عفت سوار ماشین شده و میخواد بره ازمیر حسن که توسط ساهین باخبر شده سریعا به اونجا میاد و تمام تلاششو میکنه تا جلوشو بگیره اما عفت بهش اعتنایی نمیکنه و میخواد بره که حسن ازش خواهش میکنه ببخشتش و باهم حرف بزنن اما او میره که حسن اسمشو فریاد میزنه و شاهین میره پیشش تا کنترلش کنه. نهیر با فردی قرار گذاشته و بهش میگه درباره کسی که ازت خواستم چیزی فهمیدی؟ او میگه نه چیزی دستگیرم نشده فعلا نهیر سرزنشش میکنه و میگه شایدم تو بی عرضه ای! سپس ازش میخواد بازم بگرده تا چیزی متوجه بشه و میره. حسن به خانه مظهر رفته و چیچک را صدا میزنه که ببینتش و باهاش حرف بزنه. نگهبان ها اجازه نمیدن و میگن ما اجازه نداریم و ازش میخوان بره از اونجا دلبر و چیچک از سر و صدا به اونجا میاد و میگه چخبره؟ آنها بهش میگن که رئیس اجازه نمیده که بزارم با شماها ملاقات کنن و صحبت کنن سپس مظهر به اونجا میاد و به دلبر و چیچک میگه برین داخل سپس با حسن بحث میکنه و ازش میخواد از اونجا بره و دیگه بهشون نزدیک نشه وگرنه کاری که ۱۰ سال پیش باید می کردمو انجام میدم!
نهیر وقتی از پیش اون مرد تو رستوران بیرون میاد سیبل سراغش میره و میگه به به نهیر خانم گفتم یکبارم من جلو راهت سبز بشم! نهیر میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ سیبل اسلحه ای را از تو جیبش به طرفش میگیره و میگه سوارشو و از اونجا میرن. آنها به جای خلوتی میرن و سیبل پیاده میشه و بهش میگه که میدونه دروغ گفته و خواهرش باهاش همدست بوده نهیر میگه حرف منو باور نداری حرف رامویی که تایید کرد هم باور نداری؟ او میگه حرف تورو نه ولی رامو برای ناراحت نشدنه من اینجوری گفت سپس بهش میگه اون کی بود باهاش قرار گذاشته بودی؟ نهیر میگه مادر دوعو زنده ست بهش گفته بودم بره بگرده ببینه سرنخی ازش گیر میاره یا نه سیبل جا میخوره و برای اینکه باور کنه پرونده ای را بهش نشون میده سیبل میگه چرا اینکارو میکنی؟ نهیر میگه تو فقط نیستی که از عزیزانت محافظت میکنی و میره سیبل جا میخوره و میگه پست اینم یه ماجراست! حسن به خانه رفته و به رامو میگه که مظهر نمیزاره من چیچکو ببینه باهاش حرف بزنم اونروز نتونستم رفتم خونه اش نذاشت.
شب همگی طبق نقشه پیش میرن و جمیل به رامو زنگ میزنه و میگه پلیس ها رفتن سمت ماشینی که گزارش دادین ما داریم به سمت بلغارستان میریم رامو میگه خوبه رسیدین خبر بده که میان ازتون بارو تحویل میگیرن تو مسیر جلوشون یه ماشین خراب شده و راهو بسته که جمیل پیاده میشه. برهان و آدم هاش که میخوان جلوی این کارو بگیرن اونو میکشن و راننده از ترس فرار میکنه اما تیر میخوره و زخمی میشه تو جاده از مسیر منحرف میشه و دو نفر که اونجا نشستن و از بی پولی مینالن یکدفعه کمپرسی را میبینن که باز شده و پولها بیرون ریخته آنها شروع میکنن به جمع کردن تا از اونجا فرار کنن. رامو همه رئیسارو جمع کرده و بمبی تو ماشینش گذاشته که حشمت بهش یه دکمه میده و میگه اینو فشار بدی بعد از ۱۵ ثانیه منفجر میشه اگه دوباره فشار بدی قطع میشه. رامو وقتی پیش رئیسا میره ازشون فاصله میگیره و دکمه را میزنه سپس دقیقه آخر مظهر را صدا میزنه که پیشش بره و نجاتش بده که صدایی از صندوق ماشین رامو میاد و با باز کردنش میبینن چیچکه رامو سریعا بمبو متوقف میکنه و از اینکه نقشه اش به خاطر اون بچه بهم خورده کلافه میشه. مظهر میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ چیچک میگه اینجا مخفی شدم که برم خونه رامو بابامو ببینم مظهر باکلافگی اونو به خانه برمیگردونه…