خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۱۱۰ سریال ترکی رامو
رامو به سیبل میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ کاپیتان میگه منم میخواستم اینو بفهمم که چرا خونه منو زیر نظر داشته؟ رامو میگه چی؟ خودش اومده اینجا؟ کایپیتان میگه آزه خونه منو زیر نظر داشته بود سیبل میگه فکر کنم آدرسارو اشتباه کردم همان موقع زن کاپیتان به اسم جاهیده پایین میاد و میگه سیبل را من دعوت کردم فکر نمیکردم بازجوییش کنی تو شب مزایده باهاش آشنا شدم و باهاش میره طبقه بالا. رامو وقتی از کاپیتان میفهمه که صراف را شریف گرفته استرس میگیره و بهش زنگ میزنه و به بهونه اینکه میخواد از صراف حرف بکشه میپرسه کجاست اما شریف میگه نمیتونه حرف بزنه چون خودشو کشت واسه اینکه حرفی نزنه رامو شوکه میشه و عصبانیتشو پنهون میکنه. سیبل به جاهیده میگه شرمین! مادر دوعو که بعد از مرگ ساختگی با هویت جاهیده به زندگیش داره ادامه میده! جاهیده میگه از این قضیه بکش بیرون پاتو و پیگیر نشو! آنها باهم بحث میکنن و سیبل تهدیدش میکنه که همین الان میگی دوعان و شاهینو آزاد کنن وگرنه میریم پایین درباره جان فدا بودنت حرف میزنیم جاهیده زنگ میزنه و میگه ولشون کنین برن.
حسن و دلبر جلوی چیچک و پیره را که دارن فرار میکنن میگیرن و حسن به عفت میگه که اونجوری که فکر میکنی نیست واست تعریف میکنم همان موقع دوعان به حسن زنگ میزنه و میگه حال زن عمو صبوش خوب نیست و آنها سریعا به طرف استانبول راهی میشن. سیبل تو راه به رامو میگه این زن همون مادر دوعو نیست؟ سیبل میگه چرا و واسش تعریف میکنه که چجوری کشوندتش اینجا. رامو تو خودشه که سیبل فکر میکنه از او ناراحته ولی رامو میگه صراف مرده سیبل ناراحت میشه. وقتی رامو سیبل را میرسونه خودش میره که سیبل با دیدن حال صبوش نگران میشه و میخواد به رامو زنگ بزنه که صبوش میگه نگو نگرانش نکن چیزی نیست الان خوبم یکم فشارم بالا بود شاهین میگه داداش حسنم داره میاد با زن داداش عفت اونا خوشحال میشن. رامو پیش شریف رفته که او بهش میگه صراف موقع مرگش گفت مرگ بهت خیلی نزدیکه رامو. رامو که از دست شریف و دارودسته اش خیلی عصبانیه میگه فقط خودم میدونم که تو دلم چی داره میگذره! و ار اونجا میره.
فردای آن روز شریف و مظهر پیش کاپیتان رفتن که او بهشون میگه یه چیزی فکرامو مشغول کرده آنها میگن چی؟ کاپیتان میگه رامو و زنش دیشب اینجا بودن جاهیده گفت تو سب خیریه با سیبل آشنا شده اونم تصادفی! شریف میگه هیچ چیزی تصادفی نیست. نهیر با مظهر رفته کافه و در حال خوردن صبحانه هستن که نهیر بهش میگه من دارم میرم لندن مظهر میگه چرا یهویی؟ نهیر میگه میخوام برم جایی که هیچکی منو نشناسه اونجا تو یه بیمارستان دعوت به کار گرفتم میخوام برم به حرفه خودم ادامه بدم یعنی نجات دادن جون آدما مظهر میگه تنهایی؟ نهیر میگه اگه دوعو بیاد با اون وگرنه تنهایی مظهر میگه پس مصممی! نهیر تایید میکنه. رامو با افرادش به بلغارستان رفتن تا نقشه شونو پیاده کنن….