خلاصه داستان قسمت ۱۳۹ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۹ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۳۹ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۳۹ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۳۹ سریال ترکی تازه عروس

باران به عمارت برمیگرده که شیرین با دیدنش با خوشحالی به طرفش می رود و او را در آغوش میگیره. مسلم با ترکمن و اعظم چوب بازی میکنه و ازشون سوال میپرسه و اونا جواب میدن، اونا به خاطر ضربه هایی که به پاشون میخوره کلافه میشن و یکدفعه با چوب میوفتن به جون مسلم و اونو کتک میزنن کورکوت میخنده. قلندر در آشپزخانه میره که معتبر و آسیه بهش میگن چرا بلند شدین آقا؟ چیزی میخواستین میگفتین می آوردیم واستون! سپس معتبر میخواد بهش یه لیوان آب بده که عایشه میاد و میگه یه لحظه صبر کنین آقاجون و واسش یه لیوان شربت میریزه و میگه بفرمایید قلندر میگه این چیه؟ عایشه میگه شربت، همگی با تعجب میگن بازم شربت؟ قلندر میگه من دیگه کلیه ای ندارم که بخوای اونو هم بترکونی نمیخورم و از اونجا میره. آسیه با طعنه میگه میخوای به تو مغز پیوند بزنیم شاید کاربرد داشت واست! معتبر میگه نه باید بهش دل و جیگر پیوند زده بشه که شاید سر حرفی که زده بمونه! عایشه میگه دست از سرم بردارید دیگه من هیچجا نمیرم! و از اونجا میره. باران و شیرین باهمدیگه به مناطق محروم کارگرها میرن. آنها جعبه های پر از اسباب بازی را از پشت ماشین بیرون میارن و از بچه ها میخوان تا برن پیششون و هرچی میخوان بردارن همه ی بچه ها خوشحال میشن و هر کدام با ذوق اسباب بازی برمیدارند. شیرین به باران میگه تو چقدر مرد مهربونی هستی هرروز دارم بیشتر عاشقت میشم و او را در آغوش میگیره. بلا و هازار با دیلان به ملاقات فرهاد میرن. اونجا فرهاد به هازار میگه واقعا روم نمیشه تو روتون نگاه کنم پشیمونم نمیدونم چرا همچین کاری کردم جبران میکنم کاری میکنم که منو ببخشین دیلان با کلافگی میگه از اینجا؟ تو زندان میخوای کاری کنی که خواهر و برادرم ببخشنت؟ بعد از کمی حرف زدن باهمدیگه هازار بهش میگه ما الان از اینجا بریم با وکیل ها صبحت میکنم تا به پرونده ات رسیدگی کنن تو مثل برادرمی!

فرهاد خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه. کامیلا آسیه و عایشه و معتبر را پیش روانکاو برده. معتبر به دوران کودکیش میره که گریه میکنه و میگه من نمیخوام دختر خان باشم! چرا برای اینکه دختر خان هستم نباید بازی کنم؟ چرا نمیتونم برم تو کوچه؟ من میخوام کودکی کنم! بعد از معتبر، عایشه را دکتر به دوران کودکیش میبره عایشه مدام به دکتر میگه یه کیلو گوجه میگیری ازم؟ دکتر ازش میپرسه که چرا داری کار میکنی؟ نمیری مدرسه؟ عایشه میگه اگه برم مدرسه پس کی کار کنه؟ کی واسمون روزی بیاره؟ و شروع میکنه به گریه کردن. آسیه بعد از عایشه روی صندلی میشینه که دکتر بهش میگه چرا داری کریه میکنی؟ آسیه میگه هیچکی منو تو بازی راه نمیده، دکتر میپرسه چرا؟ آسیه میگه چون میگن من زشتم همشون منو مسخره میکنن و میگن تو زشتی واسه همین نمیزارن تو بازیشون باشم دکتر آرومش میکنه و میگه تو اصلا زشت نیستی خیلی هم خوشگلی. اونا وقتی کارشون تموم میشه نفسی راحت میکشن و میگن آخیش چقدر سبک شدیم خدا خیرتون بده دکتر به سه نفرشون میگه شما تازه درمانتون شروع شده هفته ای یه جلسه باید بیاین اینجا همتون از نظر روانی بیمار هستین اگه درمان نشین به مشکل میخورین بعدا همتون مشکلاتی تو گذشته و دوران کودکیتون دارین. کورکوت بچه هایش را جمع کرده و بهشون میگه میخوام داراییمو تقسیم کنم سپس میگه یک سوم تمام اموال و داراییمو میدم به قلندر اون یک سومش بین بقیه خواهر و برادرا به طور مساوی تقسیم میشه. اسکندر میگه یعنی چی؟ یک سوم اموالتو میدی به قلندر؟ کورکوت میگه بله اون خان این قبیله ست درستشم همینه مگه تو اعتراضی داری؟

اسکندر میگه نه ولی خوب الان کلیه من تو بدن قلندره اگه اون الان به سلامتی اینجا نشسته به خاطر منه، قلندر میگه خوب تو بگو الان چی میخوای حرف حسابت چیه؟ اسکندر میگه اگه ۵ میلیون به من بدی از اون پولاد خوب میشه قلندر و بقیه با تعجب میگن چی؟ ۲۰ میلیون؟ تو به چشم سرمایه به اون کلیه نگاه میکردی؟ همگی از این رفتار اسکندر جا میخورن. جوان ها نشستن و بازی یه کلاغ چهل کلاغو میکنن که قلندر به اونجا میان و با کلافگی از کارهای اسکندر میگه باران میگه اشتباه کردی باباجون باید میومدی از خودم میگرفتی مجانی تا آخر عمرمم چیزی از دهن من نمیشنیدی! قلندر میگه اینارو ول کنین باید به حال بپردازیم. عروسی داریم به کارهای اون باید برسیم باران میگه عروسی؟ قلندر میگه عروسی شما دیگه اونا خوشحال میشن و باهم به بازار میرن برای خرید حلقه. شیرین حلقه ای را انتخاب میکنه که باران میگه بیا بریم رویاهامو به حقایق برسونیم شیرین میگه چی؟ لباس عروس؟ باران تایید میکنه. اونا باهم به مزون لباس عروس میرن باران با دیدن شیرین تو لباس عروس شوکه میشه بعد از انتخاب لباس عروس شیرین میگه حالا بریم رویای منو عملی کنیم لباس دامادی. لباس دامادی هم انتخاب میشه و به طرف عمارت برمیگردن. آفت به بلا میگه من دکتر لازم دارم خواستم باهام میای باهم بریم دکتری که خودت میری پیشش؟ بلا تایید میکنه. اونا به دکتر میرن که دکتر اول بلارو معاینه میکنه و میگه درمانت جواب داده دیگه هیچ مشکلی وجود نداره بلا خوشحال میشه و آفت میگه منتظر خبرهای خوب هستیم. نوبت به آفت میرسه دکتر بهش میگه یه مشکلی هست برای بارداریت آفت جا میخوره و حسابی ناراحت میشه و بهم میریزه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا